
حس می کنم تا اذان را از بوی گلدسته هایت
همراه صدها کبوتر پر می زنم در هوایت
هم سر به زیر از گناهم ، هم رو به بالا نگاهم
فواره ای بی قرارم در بین صحن و سرایت
بر گوشهایم حجاب است، داخل شوم در حریمت؟
از گوشه چشمهایم دارد می آید صدایت
در سایه ی لطف سلطان ما بندگان پادشاهیم
هر ذرّه ای آفتاب است در زیر ایوان طلایت
طفلی گریزان به هر سو، گم می شوم در هیاهو
مولا مرا مثل آهو، پنهان بکن در هوایت

حس می کنم تا اذان را از بوی گلدسته هایت
همراه صدها کبوتر پر می زنم در هوایت
هم سر به زیر از گناهم ، هم رو به بالا نگاهم
فواره ای بی قرارم در بین صحن و سرایت
بر گوشهایم حجاب است، داخل شوم در حریمت؟
از گوشه چشمهایم دارد می آید صدایت
در سایه ی لطف سلطان ما بندگان پادشاهیم
هر ذرّه ای آفتاب است در زیر ایوان طلایت
طفلی گریزان به هر سو، گم می شوم در هیاهو
مولا مرا مثل آهو، پنهان بکن در هوایت