زمین آسمان شده است
شهروز طبری
|
|
(منتشرشده در شماره 145 دوهفته نامه ي مهر)
لينك: http://www.iricap.com/magentry.asp?id=10292
این کتاب دو فصل دارد، دفتر اول: «گلهای مریم زود بو بردند»، با توضیح پیشکش به همة زمینیها، و دفتر دوم: «احساس میکنی که زمین آسمان شده است»، با توضیح پیشکش به خاک پای آسمانیها.
فصل اول کتاب، که تجربههای متنوعتری از فصل دوم را در بر دارد، شامل11 قطعهشعر است، که تعدادی از آن در قالب غزل و تعدادی هم در قالب شعر آزاد است. در قطعهای همچون «از عاشق تو پرت و پلا هم بعید نیست»، به نظر میرسد با تعبیری جدید مواجهیم؛ تعبیری که از گفتار سنتی غزل معاصر بیرون میایستد؛ تعبیری نزدیک به زندگی جاری و روزمره.
هی اخم میکنی تو و هی حرف میزنی
هی چای میخورد دل و هی قند میخورد
قطعة «باشد، نیا، نبار، نیاور» از همان اجزا و اعیانِ از پیش موجود غزل ساخته میشود؛ عناصری چون کویر و سراب و ابر و باران و سبزی؛ عناصری که هر گاه مجتبی احمدی از دایرة شمول آنها خارج میشود، شعرش با چهرة دیگری رخ مینماید؛ مثل قطعة «دستهایش» که از بهترین قطعات کتاب است. در این شعر معنا به تعلیق درمیآید و لایه به لایه دلالت معنایی پیدا میکند. در این شعر با ردیف «نمیفهمد»، که از دلالتش به خوبی کار کشیده میشود، بر ابهام متن افزوده میشود.
بگذار که با عزات خوش باشد، او بی تو که عید را نمیفهمد
یا رمز سیاهپوشیاش این است، یا رمز سپید را نمیفهمد
یک درد اگرچه تازه، تکراری، یک مرد میان چهاردیواری
در بوده؛ ولی نبوده انگاری، قفل است کلید را نمیفهمد
ای بیخبر از دلی که لرزیده، چشمی که تو را چکیده مدتها
ای باد که هی وزیده مدتها، انگار که بید را نمیفهمد
از آتش باد بد خبر آورد، ای داد چقدر این خبر داغ است
ای یاد تو نیمروز تابستان، او برف شدید را نمیفهمد
در شعر «گلهای مریم زود بردند»، هم اشیای زندگی روزمره و فضای خانگی، و هم روابطی که میان این اجزا برقرار میشود در فضاسازی مؤثرند. احمدی هر جا از واژههای غیرمنتظره و توجیهناپذیر در متن قافیه ساخته است، متفاوتتر بوده است.
مانند موج رفت که برگردد، دریا دلش دچار تلاطم شد
طوفان و هر چه داشت به دستش بود، گفت این سفر که ساک نمیخواهد
حضار در ادامه به یک تبلیغ، با گوش هوش گوش کنید امشب
من بچه محله او بودم، اینجا کسی کراک نمیخواهد؟
در فصل دوم کتاب، «احساس میکنی که زمین آسمان شده است»، 16 قطعه شعر میخوانیم. اغلب شعرها در قالب غزل سروده شدهاند؛ غزلهایی در ستایش ائمة اطهار و نیز واقعة عاشورا. قطعة «آمین» با اشارهای تلمیحوار به بعثت پیامبر(ص) و انتظار فرج، در زبانی ساده و ادبیت مرسومِ غزل میگذرد. در قطعة «تلفظ بیروح» هم تقریباً با همین روال مواجهیم. در قطعة «پشت آن سطرهای ناپیدا»، روایت غزلآمیز واقعة عاشورا در همان نشانههای معهود و موجود میگذرد. با این تفاوت که کل واقعه به متنی تشبیه میشود؛ بازتولیدی متنی که شاعر آن را مینویسد، در حال نوشتنش است. در قطعة آزاد «فراخوان خون» به لحاظ مضمونی، در تعبیرسازیها و واژگان، با گفتار مسلط شعر آیینی مواجهیم. در واقع شعر آیینی همة وجوه شعرهای این فصل را به خود تخصیص میدهد.
«السلام علیک» گفت؛ اما در گلویش درود میلرزید
شاعرت خواست زائرت باشد، وقت اذن ورود میلرزید
در پی خیمة تو گشت آن روز، خط به خط، صفحه صفحه مقتل را
هر چه را میشنید، میبارید. هر چه را میسرود، میلرزید
در قطعة «تا آسمان راهی نمانده» با یک نوآوری فرمال مواجهیم؛ ناتمامی در قوافی. البته قوافیها حفظ میشوند؛ اما سزرها جوری تمام میشوند که انگار حرفی ناتمام مانده است. درونمایة شعر مرثیه است، و این ناتمامی در پایان هر بیت، گویی که آن اندوه ارائهنشدنی را در متن ارائه میکند. اینجا جایی است که فرم معنا میسازد؛ یعنی میتوانی از جایی در فرم به جایی در معنا عزیمت کنی. از ناتمامی به بیکرانی آن دو نزدیک شوی. عنصر فرمال معنا را نمیگوید؛ امکان آن را برمیسازد. بقیة قطعات این فصل در فضا و زبانی مشابه آنچه یاد شد میگذرند.
|