هزار پرسش بیپاسخ است هر زخمت
یک.
زمین به وسعت هفتآسمان، شگفتآور
زمان درست شبیه مکان، شگفتآور
هنوز میرود این راه، سوی کرب و بلا
و باز میرسد آن کاروان، شگفتآور
غبار دشمنی دشمنان، ملالانگیز
نسیم دوستی دوستان، شگفتآور
چه قصهایست؛ زنان کوه، مردها دریا
چه ساحتیست که پیر و جوان، شگفتآور
چه منظریست که هر سمت آن پُر از عشق است
چه منبریست که شرح و بیان، شگفتآور
چه روضهایست که آید از آبها شیون
چه نوحهایست که آه و فغان، شگفتآور
(چه مستی است ندانم، که رو به ما آورد)
سلام ساقی ما! مهربان! شگفتآور!
ندیده ماهی از این دست، پیش از این خورشید
پس از تو نیست چنین آسمان، شگفتآور...
(هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همهحال از بلا نگه دارد)
دو.
و ایستاد امام آنچنان که پیغمبر
و گفتهاند که گفت آنچنان شگفتآور
که ترس، همهمهی صنف دینفروشان شد
- چه خطبهای است که هر حرف آن، شگفتآور؟
بگو به طبل؛ بکوبد به سر، که میگویند
علیست اینکه گشوده زبان، شگفتآور
و خیمهخیمهی این کاروان «علی» دارد
همان بزرگ، همان حق، همان شگفتآور
(غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب بادهی لعل تو هوشیارانند)
سه.
سلام ای نفست نور! آبروی زمین!
سلام ای شده با تو جهان، شگفتآور
تو کیستی که چه تنها فروتنانه، دلیر
سپردهاند به پای تو جان، شگفتآور
هزار پرسش بیپاسخ است هر زخمت
بپرس تا شود این امتحان، شگفتآور
نه موج بود و نه طوفان؛ صدا صدای تو بود
که از گلوت چنین شد روان، شگفتآور:
بگو به آب؛ دو رکعت به خاک میافتیم
بگو به باد؛ بگوید اذان، شگفتآور
بگو به تیر؛ ببارد، بهار خواهد شد
بگو روان شود از هر کمان، شگفتآور
بگو به نیزه؛ مهیای آن سفر باشد
کنار همسفری بیگمان شگفتآور
بگو به خیمه؛ گلستان شود، که سر زدهاند
شکوفههای من از هر کران، شگفتآور
بگو به شمر؛ بیاید، که سخت دلتنگم
سنان بیاورد اينك سنان، شگفتآور
(چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست، تازه شد جانش)
چهار.
غروب، سفرهی سور شکمپرستان شد
که خون پاک تو گسترد خوان، شگفتآور
هزار چشم به دنبال پیکرت میگشت
به نیزه رفت سرت ناگهان، شگفتآور
نه باد بود و نه باران، صدا صدای تو بود
همان صدای رسا، جاودان، شگفتآور
خوشا تلاوت و تفسیرِ توأمان بر نی
سر و زبان تو شد همزمان شگفتآور
به روی نیزه سرت آیتی است ای قرآن!
اگرچه سنگ ببارد؛ بخوان شگفتآور
(سر ارادت ما وآستان حضرت دوست
که هرچه بر سرِ ما میرود ارادت اوست)
پنج.
بسي زنيم به يادت دكان، شگفتآور!
بسي خوريم به نام تو نان، شگفتآور!
هزار پرسش بیپاسخ است هر زخمت
یک.
زمین به وسعت هفتآسمان، شگفتآور
زمان درست شبیه مکان، شگفتآور
هنوز میرود این راه، سوی کرب و بلا
و باز میرسد آن کاروان، شگفتآور
غبار دشمنی دشمنان، ملالانگیز
نسیم دوستی دوستان، شگفتآور
چه قصهایست؛ زنان کوه، مردها دریا
چه ساحتیست که پیر و جوان، شگفتآور
چه منظریست که هر سمت آن پُر از عشق است
چه منبریست که شرح و بیان، شگفتآور
چه روضهایست که آید از آبها شیون
چه نوحهایست که آه و فغان، شگفتآور
(چه مستی است ندانم، که رو به ما آورد)
سلام ساقی ما! مهربان! شگفتآور!
ندیده ماهی از این دست، پیش از این خورشید
پس از تو نیست چنین آسمان، شگفتآور...
(هر آنکه جانب اهل وفا نگه دارد
خداش در همهحال از بلا نگه دارد)
دو.
و ایستاد امام آنچنان که پیغمبر
و گفتهاند که گفت آنچنان شگفتآور
که ترس، همهمهی صنف دینفروشان شد
- چه خطبهای است که هر حرف آن، شگفتآور؟
بگو به طبل؛ بکوبد به سر، که میگویند
علیست اینکه گشوده زبان، شگفتآور
و خیمهخیمهی این کاروان «علی» دارد
همان بزرگ، همان حق، همان شگفتآور
(غلام نرگس مست تو تاجدارانند
خراب بادهی لعل تو هوشیارانند)
سه.
سلام ای نفست نور! آبروی زمین!
سلام ای شده با تو جهان، شگفتآور
تو کیستی که چه تنها فروتنانه، دلیر
سپردهاند به پای تو جان، شگفتآور
هزار پرسش بیپاسخ است هر زخمت
بپرس تا شود این امتحان، شگفتآور
نه موج بود و نه طوفان؛ صدا صدای تو بود
که از گلوت چنین شد روان، شگفتآور:
بگو به آب؛ دو رکعت به خاک میافتیم
بگو به باد؛ بگوید اذان، شگفتآور
بگو به تیر؛ ببارد، بهار خواهد شد
بگو روان شود از هر کمان، شگفتآور
بگو به نیزه؛ مهیای آن سفر باشد
کنار همسفری بیگمان شگفتآور
بگو به خیمه؛ گلستان شود، که سر زدهاند
شکوفههای من از هر کران، شگفتآور
بگو به شمر؛ بیاید، که سخت دلتنگم
سنان بیاورد اينك سنان، شگفتآور
(چو برشکست صبا زلف عنبرافشانش
به هر شکسته که پیوست، تازه شد جانش)
چهار.
غروب، سفرهی سور شکمپرستان شد
که خون پاک تو گسترد خوان، شگفتآور
هزار چشم به دنبال پیکرت میگشت
به نیزه رفت سرت ناگهان، شگفتآور
نه باد بود و نه باران، صدا صدای تو بود
همان صدای رسا، جاودان، شگفتآور
خوشا تلاوت و تفسیرِ توأمان بر نی
سر و زبان تو شد همزمان شگفتآور
به روی نیزه سرت آیتی است ای قرآن!
اگرچه سنگ ببارد؛ بخوان شگفتآور
(سر ارادت ما وآستان حضرت دوست
که هرچه بر سرِ ما میرود ارادت اوست)
پنج.
بسي زنيم به يادت دكان، شگفتآور!
بسي خوريم به نام تو نان، شگفتآور!