...و شاید علی (ع) وقتی تنهایی هایش را با چاه قسمت می کرد با فاطمه اش
اینچنین درد دل می کرد...
ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها
از بی خبری های من و دربدری ها
ای فاطمه ! تنهاتر از آنم که بگویم...
بر من چه گذشت از غم بی بال و پری ها
انگار به تاوان گناهی که ندارم
در آتشی افتاده ام از خیره سری ها
دور از تو ، نفس در نفسِ چاه شدن ها
دردا ! غم پنهان چنین خون جگری ها
بوی تو هنوز از خَمِ این کوچه می آید
از کوچهء تنهایی و بی همسفری ها
مانند یتیمی که سر راه تو باشم...
در حق دلم ، کرده ای ای زن ! پدری ها
ای کاش صدایم کنی از حنجره ء چاه
ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها...
...و شاید علی (ع) وقتی تنهایی هایش را با چاه قسمت می کرد با فاطمه اش
اینچنین درد دل می کرد...
ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها
از بی خبری های من و دربدری ها
ای فاطمه ! تنهاتر از آنم که بگویم...
بر من چه گذشت از غم بی بال و پری ها
انگار به تاوان گناهی که ندارم
در آتشی افتاده ام از خیره سری ها
دور از تو ، نفس در نفسِ چاه شدن ها
دردا ! غم پنهان چنین خون جگری ها
بوی تو هنوز از خَمِ این کوچه می آید
از کوچهء تنهایی و بی همسفری ها
مانند یتیمی که سر راه تو باشم...
در حق دلم ، کرده ای ای زن ! پدری ها
ای کاش صدایم کنی از حنجره ء چاه
ای کاش خبر داشتی از بی خبری ها...