آقای مصطفی حسین زاده شاعر و دانشجوی ادبیات فارسی دانشگاه قم نگاهی داشتند به یکی از غزلهای گنجشکهای پاییز.این مطلب پیش از این در فصلنامه ی تخصصی نو ادیبان منتشر شده است.
چگونه دل بکنم از تو خانه ی پدری...
در حاشیه ی غزلی از اعظم سعادتمند
شعر خوب، تکثیر مکررات نیست وآنچه می تواند جلوگیر تکرار باشد، شناخت حد زبان از طریق رعایت حدود کلمات است. کلمات، تا پیش از شعر شدن، حد ویژه ای ـ به لحاظ زیبایی شناسی ـ ندارند و قد و بالا و ناز و غمزه شان را در هیچ آینه ای نمی توان به تماشا نشست. کلمات، پیش از شعر، سنجش گریزند. حتی می توان معنا را ـ آنچنان که سپس تر در شعر بدان دست می یابند ـ تا حدود زیادی از آنها سلب کرد. اما همین کلمات، به محض جاگیر شدن در ساختمان شعر، حد ویژه ای می یابند و خود را در معرض سنجه های گوناگون قرار می دهند. از این منظر می توان گفت کلمه در شعر، تمام می شود. یعنی تمام گذشته ی خود را ـ که دارایی اوست ـ به اکنونِ شعر پیوند می زند و آینده را به وضعیت خود در شعر ـ که محل تبلور کمال ظرفیت های اوست ـ می سپارد. و تازه از اینجاست که کار شاعر برای رعایت حدود کلمات، آغاز می شود؛ چرا که حد، محصول کمال است.
این درست است که کلمات منتخب در شعر، حاصل گزینش های ناخودآگاه و خودآگاه شاعر بر اساس انگیزش عاطفی هستند اما درست نیست که تمامت نظام یک شعر را حاصل جریان عاطفی شاعر بدانیم. عاطفه، ذاتاً در هم ریز و گریزنده است و نظم و نظام را برنمی تابد. بنابراین، شعر برای گریز از پریشانی و رسیدن به نظمی ایده آل و قوام یافته، نیازمند حصاری منطقی (منطق شاعرانه) است تا سیل عاطفه در آن محصور شود. این حصار منطقی که اصطلاحاً از آن به عنوان ساخت و ساختمان شعر یاد می کنند، نتیجه ی مستقیم رعایت حد کلمات در شعر است و سطوح مختلفی دارد که نخستین آنها، قالب شعری است.
درست یا غلط، غزل، محبوب ترین قالب شعر فارسی است که تا هنوز و همچنان شاعران زیادی را به خود مشغول کرده و می کند. چرایی این مسئله و اینکه آیا چنین قالبی هنوز از ظرفیت مناسبی برای هضم جهان امروز شعر برخوردار هست یا نه، بحث جداگانه ای است که در این مجال نمی گنجد. غرض از این یادداشت، بررسی برخی محورهای مهم در غزل و نیز نشان دادن بعضی آسیب های موجود، با توجه به غزلی از اعظم سعادتمند است:
چه مادرانه به این نوعروس می نگری
چگونه دل بکنم از تو خانه ی پدری
به قهر می روم و آشتی نخواهم کرد
مگر که باز برایم عروسکی بخری
هنوز کودک خوش باورم درون من است
بگو برایم از افسانه های دیو و پری
صدای قلب مرا گوش کن دلم انگار
شده ست پهنه ی جولان اسب های جری
به دست پاچگی ام زیرکانه می خندند
زنان باخبر از شیوه های عشوه گری
قبول! حادثه ای عاشقانه آورده ست
برای قصه ی من قهرمان تازه تری
ولی کسی که پر از آفتابگردان است
ندارد از غم محبوبه های شب خبری
بگو به مرد من این شاهزاده شیرین نیست
زنی ست تلخ تر از طعم قهوه ی قجری
زبان
زبان، تجلی گاه تمام عناصر شعری است و همه ی عناصر شعری ـ فارغ از کیفیت شان ـ نهایتا در زبان است که ظهور و نمود می یابند. به عبارت دیگر، زبان، مدار مشترکی است که عناصر مختلف با کیفیات گوناگون بر آن قرار دارند و حول شعریتی متمرکز می گردند.
از مهم ترین نکاتی که در زبان این غزل، باید مورد توجه قرار گیرد، گریز خودآگاه شاعر از بازی های رایج زبـانی است. هرچند بازی های زبانی می تواند تا حدودی مانع از ابتذال تکرار باشد، اما به هر حال، از نوعی بی اعتمادی به زبان و حدود کلمات، ناشی می شود و ماهیتاً نمی تواند به چندلایگی معنایی منتهی شود. (بویژه زمانی که در ناخودآگاه شاعر اصالت یابد و به ایجاد سبک بینجامد)
نکته ی دیگری که می تواند در بررسی زبان این غزل مهم باشد، استفاده ی مناسب شاعر از کلماتی است که بار عاطفی شان تا حد زیادی منطبق بر محتوای غزل است، به طوری که از این طریق توانسته است راه را برای فضاسازی شعری هموار کند. زبان شعر، زبان انتقال نیست بلکه زبان انگیزش است؛ زیرا شعر بر مشترکات عاطفی تکیه دارد نه بر مشترکات عقلی و منطقی. شاعر برای ایجاد چنین انگیزشی از امکانات مختلفی بهره می برد که یکی از مهم ترین آنها بار عاطفی کلمات است. «وقتی زبان برای انتقال ذهنیات واقعـی بـه کار می رود، و منظـور از آن، آگاهـی دادن است، گوینـده نیروی تعقل شنونـده را مخاطب قرار می دهـد؛ ولی وقتی زبـان برای استتار انـدیشه بـه کار می رود، بـه احساسات و عواطف شنـونـده متوسل می شود و از آنها برای برانگیختن یا متقاعد کردن استفاده می کند. ابزاری که زبان برای این بازی در اختیار می گـذارد، بـار عاطفی کلمات است[1].» کلمـات و ترکیباتی مثل نـوعروس، خـانـه ی پـدری، عـروسک، افسانه های دیو و پری، قصه و شاهزاده، که ضمن غلبه ی عینیت در آنها، توانسته اند بر محتوای کلی غزل نیز انطباق مناسبی بیابند.
بنابراین و به طور کلی، هرچند در نگاه نخست نمی توان برجستگی خاصی را در زبان این شعر مشاهده کرد، اما با کمی دقت در ثبات نحوی و فضامحوری آن می توان همین ثبات عادی در عین رعایت نسبی حدود کلمات را از مختصات خوب زبان این غزل به شمار آورد. در حقیقت نیز اساسی ترین جنبه ی مطالعه ی زبان یک شعر از جهت ساختاری، بررسی میزان رعایت حد کلمات در آن است و شاید بهترین توضیحی که می توان برای دریافتن حد کلمه در شعر از آن سود جست، بیان رنه ولک باشد: «معنای شعر به متن وابسته است؛ یعنی واژه نه تنها معنای لغتنامه ای، بلکه رنگ همه ی مترادفات و متشابهات را نیز دارد. لغات نه تنها معنای خودشان را دارند، بلکه معنای لغت های دیگری را هم که یا از لحاظ صوتی یا از لحاظ مفهوم و اشتقاق به آنها ارتباط دارد، و حتی لغاتی را که با آنها متباین و متضاد است، متبادر به ذهن می کنند.[2]» ناگفته پیداست که این توضیح علاوه بر نشان دادن حد کلمه و دشواری رعایت آن، مشکلات دست یافتن به ثباتی کلی در حیطه ی نحو را نیز مشخص می کند.
فضا
فضاسازی از مهم ترین امکانات زبان برای انطباق با تجربه است و بر خلاف تصور غالب، تنها در انواع تـوصیف ـ که حرکتی با زبانی ست ـ خلاصه نمی شـود و بیشتر حاصل رویکردی در زبانی ست که گستره ی وسیعی را از چینش و بسامد برخی هجاها تا نحو کلی کلام در بر می گیرد.
آنچه در این غزل، بیشتر مبنای فضاسازی قرار گرفته، چنانکه پیش تر نیز بدان اشاره شد، استفاده ی مناسب از بار عاطفی کلمات و مهم تر از آن، کاربرد این کلمات در نقاط مهم وزنی است. همانطور که می دانیم از خاصیت های وزن، یکی تشخص بخشیدن به کلمات از جنبه ی صوتی است. یعنی تمایزی که نتیجه ی تفاوت آواهاست، نهایتا به برجستگی هر یک از کلمات در جهت کلی موسیقی می انجامد. اما هرچند وزن ممکن است به لحاظ صوتی به شکل کلمات و طرز قرارگیری و توالی آنها در شعر تشخص ببخشد، نباید فراموش کرد که همین تشخص در بسیاری از موارد مانع انطباق کامل واژه بر محتوای کلی اثر می شود. به عبارت دیگر، صِرف تشخص موسیقایی ـ که مهم ترین هدف وزن است ـ گاهی می تواند موجب تحلیل نامطلوب محتوا در فرم شود. (مگر آنکه قصد شاعر، معناگریزی یا لااقل عدم پای بندی به معنا بوده باشد.) اگر به محل قرار گرفتن واژه هایی که توجه به بار عاطفی شان مدنظر بوده، دقت کنیم می بینیم که اغلب آنها یا در جایگاه قافیه و یا در پایان بیت و نزدیک به محل قافیه بکار رفته اند. یعنی دقیقا در جایی که ذهن مخاطب مترصد رسیدن به نتیجه ی عاطفی بیت است. این امر موجب حفظ فضای مورد نظر شاعر و امتداد آن تا پایان شعر شده است.
تناسب
آنچه به عنوان تناسب در شعر مطرح است، وابستگی محسوسی به قالب شعری دارد. مثلا تناسب در غزل با تناسب در شعر سپید متفاوت است و ریشه ی این تفاوت، چیزی جز تمایز قالب نیست. به بیانی دیگر، تناسب، ارتباط مستقیمی با گستره ی واژگانی دارد و گستره ی واژگانی، وابسته ی حدودی است که در آن قرار دارد و قالب، نخستین و محسوس ترین واضع حد است. البته این اشتباه است که تصور شود شعر سپید به دلیل آزادی از قید قوالب سنتی، پهنه ی وسیع تری را برای جولان عاطفی شاعر و سرریز کلمات دلخواه او در اختیار دارد. بلکه برعکس! زیرا شعر سپید به خلأیی بی مرز می ماند که از نخستین واژه تا پایان شعر، همواره حضوری ممتد و مسلط در ذهنیت شاعر است. درست برخلاف غزل، که نخستین مصـراع، لااقـل محـدوده ی کلی شعـر را ـ هـرچنـد فرضی و مبهم ـ بـرای شاعـر مشخص می کند. این محـدوده ی کلی در غزل، ربط مستقیمی به نقش و جایگاه قافیه دارد.
قافیه را از دو جهت معنایی و موسیقایی می توان بررسی کرد. از جهت موسیقایی، اهمیت قافیه در تأثیری است که بر کلیت شعر و حفظ فضای عاطفی آن دارد. اما در وجه معنایی، قافیه را باید مرکز ثقل تناسبات بیت دانست. به این معنی که تمام تناسب ها، اعم از تقابل ها، تضادها، نظایر و... با ختم شدن به واژه ی قافیـه، در واقع بـه نقطـه ی اوج خـود می رسنـد. بـه همیـن دلیل اسـت کـه غالباً قوافـی مکـرر، یعنی قـافیه هایی کـه آشنای ذهن مخـاطب انـد، نمی توانند از عهده ی این مرکزیت معنایی به خوبی برآیند. قافیه ی تکراری به نوعی نتیجه ی تناسبات تکراری در بیت است. حال آنکه یکی از وظایف عمده ی شاعران، ایجاد و ابداع تناسبات تازه است.
شایـد بـا کمـی سختـگیـری بتـوان گفت یکـی از نقـاط ضعف در غـزل مـورد بحث، همین مکرر بـودن قافیه هاست کـه هرچنـد می توان آن را با توجه به نرم زبانی غزل امروز (که در آن غلبه با قافیه های فارسی است) توجیه کرد، اما نمی توان آسیبی را که این تکرار بر پیکره ی تناسبات شعر وارد کرده است، نادیده گرفت. اگر به واژه های نسبت دار در بیت های گوناگون این غزل، توجه کنیم درخواهیم یافت که این تناسبات، نه در شعر، بلکه بیرون و پیش از آن (در سنت شعری) وجود یافته و گویـی به شعر منتقل شده اند: مادر و پدر/ قهر و آشتی/ هنوز و کودک/ شیرین و تلخ/ عشق و حادثه و... . حال آنکه اصالت همواره با ایجاد تناسب است نه تکرار و انتقال آن. استفاده از تناسبات برون متنی اگرچه می تواند در ارضای ذهن معتاد مخاطب مؤثر باشد اما اصالت زیبایی شناسانه ندارد. در واقع آنچه بـاعث غنا و پرباری سنت شعری می شود، عبور از تناسبات کلیشه ای و ابداع ارتباط های تازه در بستر نحویِ کلام است. البته نباید جانب انصاف را فروگذاشت و برخی حرکتها را در جهت ابداع این تناسبات تازه نادیده گرفت. در ابیات چهارم و پنجم این غزل، می توان نوعی از کلیشه گـریزی را مشاهده کـرد کـه البته بیشتـر نتیجـه ی بینش تـازه ی تـوصیفی هستند تا کوششی زبان محور. همچنین نباید ناگفته بماند که قافیه ها در این غزل، شاعر را به لکنت زبانی دچار نکرده اند.
روایت
به اعتقاد رولان بارت «خواندن یک روایت، تنها گذر از یک واژه به واژه ی دیگر نیست، بلکه گذر از یک سطح به سطح دیگر نیز هست.[3]» گذار سطحی در روایت را می توان همان چند لایگیِ منتج از تکثر تعابیر دانست. روایت اگر در یک سطح معناییِ معلوم حرکت کند، عملاً مانع از تحرک ذهن خواننده برای خلق معانی جدید و کشف تعابیر تازه خواهد شد. اما اگر این سطح معنایی، بر اساس دلالات روایی و متنی، گسترش عمقی پیدا کند (یعنی چند لایه شود) راه برای گذار سطحی، هموار خواهد شد.
از دیگر نکاتی که باید در سیر سطحی روایت به آن توجه کرد، کاربرد روایت در انتشار امکانات در سرتاسر متـن است. ایـن انتشار امکانات، در واقـع امکان گـذار سطحی را افـزایش می دهـد و مانند تکیـه گـاه و پشتوانه ای برای حرکت ذهنی مخاطب از سطحی به سطح دیگر عمل می کند.
غزل اعظم سعادتمند از جنبه ی روایی دارای دو قطب مثبت و منفی است که البته توان خنثی کردن یکدیگر را ندارند. قطب مثبت آن، انتشار امکانات مضمونی و فضامحور در کل شعر است. یعنی اگرچه بیت نخست، شمای کلی غزل را مشخص می کند، اما تمام حرف شاعر در این بیت محصور نمی ماند و اصطلاحاً قدرت بیانش در همان آغاز، ته نمی کشد. شاعر توانسته است عاطفه ی خود را در بیت بیت شعر منتشر کند و هر بار نمودی از محتوای مورد نظر را پیش چشم مخاطب قرار دهد و از این طریق به انسجام ذهنی او برای دریافت کلی غزل کمک کند. اما قطب منفی این غزل، همان غلط رایجی است که گریبان گیر بخش عظیمی از شعر امروز است: انحراف از روایت به سمت نتیجه!
این انحراف که اغلب محصول وسوسه شدن شاعر برای رسیدن به نقطه ی پایان است، نه تنها نظم ذهنی مخاطب را بهم می ریزد، بلکه با ضربه زدن به ساخت شعر، معنای برآمده از آن را محو می کند و چندلایگیِ حاصل از تکثر تعابیر را نیز از بین می برد. (هیچ گاه نباید عدم تشخص در پایان بندی یک شعر را بدون بررسی وجوه روایی آن، حمل بر نااستواری و بی ثباتی ساختِ آن شعر کرد) وقتی شعری از نوع شعر مورد بحث، مبنای ساختش بر روایت استوار است، انتظار می رود اصالت این روایت تا پایان شعر حفظ شود (یعنی شعر در روایت تمام شود) و اگر قرار بر نتیجه گیری است، این کار بر عهده ی مخاطب گذاشته شود. باید به این نکته توجه داشت که نتیجه ی نهایی هر شعر، همان چیزی است که پس از فرایند تعبیر ( یا واکنش تأویلی) توسط مخاطب تولید می شود.
انحـراف از روایت بـه سمـت نتیجـه، در غزل اعظـم سعـادتمنـد، از بیـت ششم و بـا ورود شخـص سوم (قهرمان تازه تر) به عنوان ضلع سوم ماجرا آغاز می شود و در بیت آخر به اوج می رسد. در واقع می توان گفت بیت آخر، فضای ذهنی مخاطب را که تا قبل از آن به طرق مختلف به نظمی منسجم رسیده بود، به یکباره در هم می ریزد و نتیجه را رک و پوست کنده تحویلش می دهد! حال آنکه بدون بیت آخر هم (یعنی بیتی با چنین مضمونی) مخاطب می تواند به تلخی و غمِ شاعر پی ببرد و حتی می تواند برای این تلخیِ «ناگفته» تعابیرِ متعددی تولید کند که با وجود این بیت، عملا توانایی چنین کاری از او سلب می شود. ضمن اینکه نمی توان از گسست روایی شعر در بیت های ششم و هفتم که لاجرم موجب قطع امتداد فضای عاطفی شده است، چشم پوشید. به هر حال نباید فراموش کرد که انحراف به سمت نتیجه، در اشعاری که بر بستر روایت شکل گرفته اند، آسیب جبران ناپذیری است.
مجموعه غزل «گنجشک های پاییز» نخستین دفتر شعر اعظم سعادتمند، از بانوان موفق شعر قم، در بهار امسال (1390) توسط انتشارات فصل پنجم به چاپ رسید.
سه شنبه / سوم آبان ماه 1390
5:18 بامداد
1. محمدرضا باطنی؛ مجله بخارا، ش 76، ص 78
2. نظریه ی ادبیات؛ رنه ولک و آستن واران؛ ص 196
3. بوطیقای ساختگرا؛ جاناتان کالر، ص 271