به مادر گفتم: «آخر این خدا کیست
که هم در خانهی ما هست و هم نیست»
تو گفتی: «مهربانتر از خدا نیست
دمی از بندگان خود جدا نیست»
چرا هرگز نمیآید به خوابم
چرا هرگز نمیگوید جوابم؟
نماز صبحگاهت را شنیدم
تو را دیدم، خدایت را ندیدم
به من آهسته مادر گفت: «فرزند!
خدا را در دل خود جوی یک چند»
خدا در رنگ و بوی گل نهان است
بهار و باغ و گل از او نشان است
خدا در پاکی و نیکی است، فرزند!
بود در روشناییها، خداوند
به هر کاری دل خود با خدا دار
دل کس را ز بیمهری میازار
کتاب فارسی چهارم دبستان
23 آذر 1399
509
0