دفتر مجازی شعر
در سایه روشن روی بر شمع محبت داشت
بیگانه با ظلمت دلی آیینه طینت داشت
از لحظه ی اول که سَدِِّ راه ِ مولا شد
در هم شکسته بود و احساس ندامت داشت
هر لحظه با شرم و نیاز و شور و دلتنگی
یک گوشه تنها با خدای خویش خلوت داشت
هر لحظه بیش از پیش درگیر نخستین روز
با خود به یاد حضرت خورشید صحبت داشت :
_من راه را بستم بر او با لشکری تشنه
او در دل صحرا به ما دریا کرامت داشت
در سینه اش جوشید نهر نور تا برلب
هرلحظه نام و یاد دریای سخاوت داشت
هنگام هر راز و نیازی در نماز خود
یاد نماز دلنشین همراه ِ حضرت داشت
هر لحظه زیر نور باران ِ هدایت رفت
با خود دمادم پند و پیکار و ملامت داشت
لحظه به لحظه هر قدم در راه ِ جانبازی
راهی درخشان سمت میدانگاه ِبیعت داشت
سرتا قدم هر لحظه عاشق بود و عاشق تر
تا لحظه ای که رو به خورشید ولایت داشت
تا لحظه ی آخر که با عزم جهاد و اذن
سردارمیدان دیده جان بر کف لیاقت داشت
آزاده مرد پیشگام حق طلب اَکنون
حُرّ ِ حسینی بود و آهنگ شهادت داشت
محمد یزدانی جندقی