نجف سرزمین حیرت است و تعقل ، وادی اندیشه است و فکر.
نجف مدرسه دانش است و دروازه دین،ابهت و عظمت حیدر کرار و صفای ایوان نجف ازیک سو و سوی دیگر خسی حقیر و بی مقدار ،همو که فقط می تواند آرزو کند بال پرواز خیالش درآسمان سرزمین اندیشه وعقل به پروازدرآید.
اما کربلا:
سرزمین عشق است و کعبه دلها،میقات شور است وشعور ،وادی صفاهست و هروله وطی طریق ازملک تاملکوت
و طلعت عشق دل مشغولی های روزهای آخر منتهی به سفرعشق.
"طالع اگر مدد دهد دامنش آورم به کف "
رخصت اگر دهد قلم نامه نگارما ز شعف
چنگ زند به زلف او خواهش جاودانیم
محرم راز می شوم؟پا بگذارم اربه طف
شمع و طرب کی شود آرزوی خیال من
طره زلف اوبرد دیده ما به هرطرف
تابه سحر سخن کنم شکوه به آسمان برم
چند به غمزه گویمش عمر عزیزشدتلف
دیده سراگرچه سو،داده زدست،برعصا
تکیه زند تا زند، تیر مراد بر هدف
تیر اگرخطا رود باز نشانه گیرد او
دیده کور می شود لایق بوسه لا تخف
نسخه ی صدق میبرد راه بجا ازین بلد
رزق حلال گرخوری می شود آن ،نی علف
خیره سری گرکنند "درره خاندان صدق"
قرة عین نمی شوند مردم سفله ناخلف
خمره ی می نمی شود پر ز شراب ساقیا
دست نگار نازنین گر نزند به روی دف
"حافظ" آیه آیه هاشرح دهی اگر مرا
توبه کنم قدم نهم به صحن"شحنه ی نجف"
دست کش خیال من ،تخت نشین شاه عشق
سکه اگر دهی مرا،جمله گذارم آن به رف
باسپاس وامتنان 91/06/31