باخبر شدیم، محمد تورانیان، دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، در تاریخ 31/6/93 موفق به دفاع از پایاننامهی خود راجع به «سهگانی» با عنوان «بررسی شعر سهگانی در ادبیات ایران» شده است:
دانشگاه آزاد اسلامی
واحد ورامین - پیشوا
پایاننامه جهت دریافت درجه کارشناسی ارشد (M.A)
رشته زبان و ادبیات فارسی
موضوع:
بررسی شعر سهگانی در ادبیات فارسی
استادراهنما:
دکتر معصومه خدادادی مهاباد
استاد مشاور:
دکتر کاظم دزفولیان
دانشجو:
محمد تورانیان
تابستان 1393
بخشهایی از پایاننامهی مفصل تورانیان را با هم میخوانیم. پیش از آن گفتنی است که در سال 1392 نیز، خانم الهام نیکبخت، دانشجوی کارشناسی ارشد زبان و ادبیات فارسی، از پایاننامهی خود با عنوان «گونهشناسی شعر کوتاه فارسی» دفاع کردهاند که بخشی از آن به معرفی سهگانی اختصاص دارد:
تلخ یا شیرین
هرچه هست این است،
زندگی لیموی شیرین است
(علیرضا فولادی)
تا آنجا که نگارنده بررسی کرده است، سهگانی با وجود پیشینههای خام، در خرداد 1389 در فضای مجازی به عرصهی ظهور رسیده است و مبتکر آن، دکتر علیرضا فولادی، شاعر و پژوهشگر معاصر میباشد. فرق سهگانی با نمونههایی مانند نوخسروانی بهطور خلاصه این است که: 1- نوخسروانی یکی دو فرم کلاسیک بیشتر ندارد، امّا سهگانی جمعاً از پانزده فرم در شاخههای کلاسیک و نیمایی و سپید برخوردار است و بدین دلیل، دکتر فولادی، آن را «دستگاه» نامیده است. (Kashannews.net/1391/09/19) سهگانی در فرم درونی و محتوا نیز تنوعاتی پذیرفته است که در نوخسروانی وجود ندارد و بدین دلیل، سهگانی از زمان عرضه، بهسرعت مورد توجه شاعران باتجربه و جوان قرار گرفت.
بهنوشتهی سید علی میرافضلی: «شعر کوتاه صرفاً در بین نسل جدید رواج ندارد. ما بیش از هزار سال است که سنّت شعر کوتاه در شعر دری فارسی داریم. قبل از اسلام همگونههایی شعری داشتیم که پشتوانهای برای شعر کوتاه امروز محسوب میشود، مثل خسروانی و لاسکوی. بعد از آن که اخوان ثالث به معرّفی خسروانی پرداخت و براساس آن قالبی را پیشنهاد داد بهعنوان "نوخسروانی" اینگونه هم مورد اقبال نسل جدید قرار گرفت و علیرضا فولادی بر همین مبنا، قالب "سهگانی" را معرّفی کرد. بنابراین، شعر کوتاه چیزی نیست که منحصر به دوران جدید باشد.» (میرافضلی، 1392:281)
سید علی صالحی، در یک مصاحبه راجع به سهگانی میگوید:
«این نوع مهندسي حس و كلمه [خاص شعر کوتاه] در ايران بزرگ ما همچنان ادامه دارد؛ در ايران مركزي، بر اساس شعر سهخشتی، شعر "سهگاني" مطرح شده است با سه صورت: در اوزان كهن همراه قوافي، در اوزان نيمايي و در شكل سپيد و بيوزن آن». (http://isna.ir/fa/print/9006-02581. 5/6/1390)
علیرضا فولادی در سال اول عرضهی سهگانی، آن را چنین تعریف میکند:
«سه گانی شعری است سهمصراعی در شاخهی موزون و سهسطری در شاخهی سپید با یک ضربهی ذهنی که بهتر است در مصراع یا سطر سوم آن بخورد.» (segani.blogfa.com)
این تعریف ظاهراً چندان کامل نبوده است و بدین دلیل، او در اوایل سال 1393 تعریف زیر را با توضیح دقیق از سهگانی بهدست میدهد: «سهگانی شعری است با فرم بیرونی ـ کلی "کوتاه" و "سهلختی" و فرم درونی ـ کلی "بسته" و "کوبشی"(segane.blogfa.com/post- 790aspx)
...
سهگانیپردازان معمولاً در سخنانشان بهوجود نمونههای خام مشابه در ادبیات کلاسیک ایران اشاره دارند و از آن با نام "خسروانی" یاد میکنند. در فصل دوم راجع به این نوع شعر سخن گفتهایم. با اینحال، خسروانی به وزن هجایی بوده است و ظاهرا یکی دو نمونه بیشتر نیز از آن باقی نمانده است و بدین دلیل، تنها بهعنوان یک سمبل اصالت برای سهگانی میتواند مطرح باشد، نخستینبار اخوان ثالث آن را با سرودن در یک فرم کلاسیک طی شش شعر، "نوخسروانی" نامید؛ امّا سهگانی از همه این موارد فراتر رفته است و آنگونه که گفتیم، فرمها و محتویات گوناگونی دارد و به همیندلیل، توانست رکورد نمونههای مشابه پیشین را بشکند و باسرعتی باورنکردنی در میان شاعران معاصر جا باز کند.
بههرحال، هرچند خاستگاه سهگانی به شعر کلاسیک ایرانی و فارسی میرسد، میزان نوآوری در آن، نشان میدهد که باید آن را مربوط به شعر امروز و جزو ابداعات نسل جدید شعر فارسی قرار داد. دکتر علیرضا فولادی، مبتکر این نوع شعر، در یک مصاحبه:
«با بیان این که در ایران باستان قالبی شعری وجود داشته است که، آن را خسروانی نامیدهاند؛ افزود: بعدها شاعر معاصر "مهدی اخوانثالث" شش شعر از روی خسروانیها با عنوان نوخسروانی ارائه کرد که یک شکل بیشتر نداشت و ما توانستیم براساس این اصالتها دستگاه سهگانی را در شاخه موزون (کلاسیک و نیمایی) و سپید به شعر معاصر فارسی عرضه کنیم که شاخه موزون آن خود، 10 شکل اصلی و فرعی دارد.» (www.ilna.ir/news )
بر این پایه: «میتوان گفت سهگانی، گسترش مبتکرانهای از نوخسروانی است...، هرچند اکنون خصوصیّات سهگانی با هیچکدام از آنها یکی نیست و فضاهای بسیار تازهای را پیموده است.» (نیکبخت، 198:1392)
بدین گونه سه گانی از دستاوردهای نسل جدید شاعران معاصر ایران است و چنان که گفته شد، دکتر علیرضا فولادی با ابتکارات عملی و نظری توانسته است آن را به عنوان یک ژانر ایرانی و امروزی به شعر معاصر فارسی عرضه کند.
دکتر علیرضا فولادی، مبدع سهگانی، از شاگردان مبرّز دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی بوده است و این نکته از مقدمهی کتاب "زبان عرفان" او برمیآید، کتابی که توانست جایزههای متعددی را به خود اختصاص دهد.
اگر بخواهیم معرفی مختصری از وی داشته باشیم، به طور خلاصه این فرازها را به یاد میآوریم:
متولد 1345، قم.
دکترای زبان و ادبیات فارسی از دانشگاه تهران.
عضو هیئت علمی دانشگاه.
شاعر و پژوهشگر با پیشینهی روزنامهنگاری و طنزنویسی.
برگزیدهی دومین دورهی جایزهی ادبی جلال آل احمد.
برگزیدهی بیست و هفتمین دورهی جایزهی کتاب سال جمهوری اسلامی ایران.
با آثاری مانند "زبان عرفان"، "طنز در زبان عرفان"، "کاروند نگارش فارسی"، "تذکرهی شعرای معاصرین دارالایمان قم" (تصحیح)، "باید سلام کرد به گسترده زیستن" (مجموعه شعر) و حدود 30 مقاله در مجلات و همایشهای معتبر.
...
نمایندگان
چنان که در مصاحبه ی دکتر فولادی خواندیم، تاکنون بیش از 300 شاعر با تجربه و جوان به سرودن سه گانی پرداخته اند. از آن میان چند شاعر توانسته اند به سطح مطلوبی از فن سه گانی پردازی برسند. به هر حال، معروفترین نمایندگان سه گانی پردازی پس از دکتر علیرضا فولادی، به قرار زیر می باشند:
1.محمدشریف سعیدی (شاعر افغانستانی مقیم سوئد)
(1)
هی مگو که قارقار میکند!
تو زبان زاغ را نخواندهای؛
عاشق است و یاریار میکند.
(2)
مرغ پرواز بلند حوا
روی سرشاخهی پرسیب نشست،
شاخه لرزید و شکست.
(3)
ابر می رفت سر از دیگ برنج،
خشک میشد شالی؛
جای باران خالی!
(4)
زندگی را کمی سادهتر کن!
غنچهی رُز، دو بادام،
در ته کوزهی سرخ ِمی شعرخوانیِّ خیام!
(5)
دختر گرسنه گفت: نان!
مادری که روی قرص ماه را ندیده بود،
با خطوط آب دیدهاش نوشت: هیس! طالبان!
2.پاییز رحیمی
1).........
چون درخت های هر دو سوی این بزرگراه
هر چه قدمان بلند می شود
باز ما به هم نمی رسیم،آه.....
2)..............
سطح ˏ آیینه ،خاکی ست
با سر انگشت برآن نوشتم:
اوهم از دست ˏ این خسته ، شاکی ست
3)...........
لحظه های ˏ پاره پاره چاك چاك
گوش ِ من پر از همين دو تا هجاست:
تيك ...... تاك
4)..............
ياشبيه سنگ
درخودت بپيچ و سخت باش
يا سر از درون خود درآور و درخت باش!
5)...............
زیر لب می گفت با خود مرد ایرانی:
"هی فلانی! زندگی شاید همین باشد" :
روزها آشفتگی ، شبها پریشانی !!
6)................
انسان ˏ عصر ˏ بی سرانجامی
زیبا ولی با روح ، بیگانه ست
مانند مریم های گلخانه ست!
7)...............
"عشق"، امکان غیر ممکن هاست
کوه ها نیز می رسند به هم،
شانه هامان،اگر شود محرم!
8)...........
ذهن ˏ پایه های ˏ تخت،را خراب می کنند
موریانه ها،
در سکوت ، انقلاب می کنند!
9)............
موریانه ام
یا درون خویش ،تاب می خورم
یا کتاب می خورم!!
10)...............
لگد کوب ˏ هزار ،اندوه
شب ˏ خاموشˏ بی فرداست
دلم چون عصر عاشوراست !
3. حجت الله کرمی
(1)
یک دریچه پشت سر
یک دریچه روبه رو
آه از این دریچه های توبه تو
(2)
عشق چون کبوتری سپید
روی بام شعرمن
نه نشست و نه پرید
(3)
دردلم باران بی صبری است+
آی نیما جان !
آسمان اینجا هنوز ابری است
(4)
گرگ آشفت خواب آبادی
از نفس مانده های و هوی درا
برّه ها همچنان به فکر چرا
(5)
آنکه مرده است برده است
آرزوی مرگ را
باخودش به گور برده است .
(6)
اشکی از چشمم چکید
خنده بر لب های لرزانم نشست
نامه ات وقتی که با باران رسید
(7)
روز وشب کنار ایستگاه
هی نگاه می کنم مسافران خسته را
پس تو کی می آیی از کدام راه ؟
(8)
ماهی قرمز در تنگ بلور
خواب دریا می دید
لب به لب می خندید.
(9)
من میان راهرو قدم زنان
توکنار پنجره ...
کوپه ها به سوی هم ، دوان دوان
(10)
شاخه ها نفس نفس
هرپرنده یک هدف
هردرخت یک قفس
4. زهرا حیدری
(1)
فراملیتر از عشث تو آیا
به دنیا فرصتی بودهست ما را؟
بیا در هم بریز این مرزها را!
(2)
من نگفتم که جور دیگر باش؛
حال گنجشکها مساعد نیست؛
فصل توت است، مهربانتر باش!
(3)
آنچه میخواستم فراهم شد؛
من به عشق تو سخت مدیونم؛
زهرها را کشید از خونم.
(4)
پای دل از ادامهی این راه میکشد؛
مادر نهنگ پیر بهساحلنشستهایست؛
هی آه میکشد.
(5)
دستمان هرچند کوتاه است،
حوض فهمیدهست،
حقمان ماه است.
5. بهادر باقری
(1)
و زندگی این است:
نسیم و برکه و آهوی تشنه، خیره به ماه،
و ناگهان، تمساح!
(2)
با آن که می داند
خشکیدنش حتمیست
لبخند، پیغام گل ختمیست.
(3)
بوسههای چکچکِ باران
بر لبان چاکچاکِ خاک،
یاد تو... یاد تو... یاد تو....
(4)
هی تو که روبهرویی!
حسرت اویی
یا خودِ اویی؟
(5)
راستی را مترسک چه حالی است؟
با دوتا چشم معصوم کُرکی،
خیره در دختر و عطر شالی است.
برخی نمایندگان دیگر
زهرا ابومعاش:
(1)
گاه باید برگشت،
پشت سر را نگریست!
زندگی یک دوی ماراتن نیست.
(2)
سوگوار است برکه، صید مکن !
دل بسوزان به حال ِماهی ِ پیر!
آ...ی ماهیگیر!
بابک حسینزادهی برجویی:
(1)
تعجیل کن! آقا!
این جمعهبازی را
تعطیل کن! آقا!
سعید سلیمانپور ارومی:
(1)
شاید برای عشق
نامیست مستعار،
گلواژهی بهار.
(2)
عشق را شکل جاده میدیدیم؛
سرعت ما که رفت بالاتر،
جاده پیچید و ما نپیچیدیم.
عباس خوشعمل کاشانی:
(1)
داده لم روی ماسههای کبود؛
روح دریا به خواب می بیند،
بلم خسته در کرانهی رود.
نادر عبدالوند:
(1)
روزگار عجیبی است،
من به تو معتادم،
تو مرا ترک می کنی!
محمد عبداللهی:
(1)
ماه، پشت نخلها
پنجهپنجه میشود،
ماه من شکنجه میشود.
(2)
محض خاطر شریف باغها
یک گزینه روی میز:
طرح دستگیری کلاغها.
فاطمه مجیدی:
(1)
فصل گلهای زعفران اینجا
سرزمینها بنفش میپوشند،
مردمان چای سرخ مینوشند.
(2)
در سیاهی ِ چشم تو گم شد
چین و تاب سپید پیرهنم؛
چشم بگشا! نگاه کن! تو منم.
معصومه عیسیوند:
(۱)
چشمهای من به خواب رفته است؛
چشم باز میکنم،
آفتاب رفته است.
(2)
با زیرکیهایت
گرد سفیدی را نشاندی روی موهایم،
ای زندگی! کو آرزوهایم؟
محمدرضا راثیپور:
(1)
به چشم من، ایام
هزار بار اگر نو شود همان کهنهست
که گفته قصهی بیاعتباریاش خیام.
(2)
از پلهی چهل که فرارفتی،
هرگز غمت مباد که افتادی از نفس،
زیرا ازین به بعد سرازیری است و بس!
مریم صابری:
(1)
من ریشه کردهام
در دشت انتظار تو با فصلهای زرد؛
ای سبز! بازگرد!
(2)
سبد مادرت از آب و غذا لبريز است!
دخترك! گريه نكن!
شهر از عاطفهها لبريز است!
آرزو حقیقی:
(1)
میرسی دوباره از سفر،
خنده توی باغ میدود؛
با گلی بهار...؟ نه، نمیشود.
(2)
کوه اگرچه با شکوه ایستاده است،
چشمهای او تر است؛
دره، جای کوه دیگر است.
(3)
من درخت سایهگسترم؛
روی زخم من نمک نزن!
با تبر مرا محک نزن!
هارون بهیار (از افغانستان):
(1)
روی دستان من بزرگ شدی؛
قدر مهر مرا ندانستی؛
تو همان بچهای که گرگ شدی.
محمد قلینسب:
(1)
زندگی زندانگیست:
بال پروازی که هست،
حال پروازی که نیست.
(2)
کوتاهی عمر و
یک عمر، کوتاهی...؛
آهم دو چندان میشود گاهی.
صدیقه محمدجانی:
(1)
چشمه چون از انجماد،
گرم، فارغ میشود،
سنگ، عاشق میشود.
(2)
عشق چون با واژه بازی میکند،
میشود شعری شگفت،
میتوان با آن جهانی را گرفت.
الهه تاجیکزاده آریایی:
(1)
نقش یک لبخند را بر صورتم بنشان!
چهرهام را تازه کن، هرچند سرپایی!
آه! ای جراح زیبایی!
کنعان محمدی:
(1)
خواهرم جیغ کشید؛
پشت من، پشت برادر، تا شد؛
مادرم ، بابا شد.
محمد نقیان:
(1)
در تمام کوچهها دویدهام،
پابهپای این شب ِ سیاه،
بیقرار ِ یک نگاه ِ ماه.
مریم زارع:
(1)
عکسها همیشه خاطرات زندهاند؛
خاطرات زندهی سپید یا سیاه،
سهم ما فقط نگاه و آه.
(2)
از عشق مینوشت،
از درد میسرود،
مادر که مهربانی او بیبهانه بود.
امیر باقری:
(1)
حسرتش شد تمام، خانهبهدوش؛
خانهای دارد او که اجباریست؛
گور هم یک چهاردیواریست.
طاهره فرزانه:
(1)
تیغ و دستهای من...،
حس وحشی جنون...؛
بازهم سه ق ط ره خون...!
(2)
بوی سیب میدهد هوای شعرهای تازهام،
من ولی چه ناشکیب...!
آدمم به رسم سیب.
حسین قاسمیفرد:
(1)
آخرین انسان:
یک خدا،
یک زبان.
هادی ملکی:
(1)
مثل یک مترسکِ درونِ کشتزار
ما چقدر سادهایم!
روبهروی باد ایستادهایم.
فاطمه طوسی:
(۱)
چه غریبانه روی ِ خاک افتاد،
شیشهی عطر ِ آسمانی ِ یاس!
از ترکهاش میچکید احساس.
(2)
یک طرف ستارههای بیقرار،
یک طرف غم ِ غریبی ِ علی؛
فاطمه! دعات مستجاب شد، ولی....
محمداکرام بسیم (از افغانستان):
(1)
بر روی زخمهای دلم راه می رود،
تا آه میکشم،
ناگاه میرود.
(2)
در پرتو نگاه تو نزدیک می شوم،
چون پشت میکنی،
تاریک میشوم.
نیلوفر جهانگیر:
(1)
وقتش شده تا من کمی مغرورتر باشم؛
گیرم عسلتر میشود هر روز چشمانت؛
باید که من هم بعد از این زنبورتر باشم!
(2)
بسکه از عشق شما گفت و نشد باورتان،
دل بیچارهی من مرد، ولی غصه نخور!
دل زیاد است، فدای سرتان!
علی کاملی:
(1)
آنچه پیوند خورد در مرداب
بود رؤیای یک تلاش محال؛
هیچ طعمی نداشت قرص خیال.
(2)
«فصل دیگر نوشته خواهد شد»؛
گفت این را کسی که میدانست،
مرگ، روزی فرشته خواهد شد.
سید حسین دادخواه:
(1)
باز باران و... بس دلم تنگ است؛
بال در بال تا کجا؟ برگرد!
همه جا آسمان همین رنگ است.
فاطمه کشاورز:
(1)
منم كه خستهام از رويش جديد لغات،
ولی به خاطر م ا ن د ن دوباره میگويم:
س ل ا م بر كلمات!
عبدالرضا مدرسزاده:
(1)
عطر گلهای خانگی داری،
حس شیرین زندگی داری،
چون سهگانی یگانگی داری
(2)
همچو چشمی که یار میخواهد،
با همه ترسپاشیاش در باغ،
این مترسک بهار میخواهد.
محمدجعفر عزیزی (از افغانستان):
(1)
در میزند كسی،
تك تك تتك تتك؛
بر در دو چشم دوختهام با هزار شك.
روحالله بهرامیان (از افغانستان):
(1)
ای پرستوی خسته!
بازهم فکر پرواز داری
با دو بال شکسته؟
(2)
کمی دراین غزلت اتفاق کم داری؛
اگرنشد، شاعر!
به کاروان سهگانی بزن! چه غم داری؟
نجیب یاور (از افغانستان)
(1)
روی امواج نگاه تو پلی میروید؛
مینویسیم: بهار!
جای هر واژه گلی میروید.
امید بابایی
از چاه دل، بیرون نرو بی من!
گم میشوی در عصر تیرآهن؛
یوسف! بدون عطر پیراهن.
مژده ژیان
زندگي بیدبُنی در باد است؛
از تولد تا مرگ،
زندگي فرياد است.
حمید باقریان
حال...که...کردهای فراموشم
عصرها میروم به کافیشاپ
بی خیال تو قهوه مینوشم.
افلاطون پاشاییپور
وقتی حضورت میشود کمرنگ،
حالم به غیر از این سه حالت نیست:
دلتنگ یا دلتنگ یا دلتنگ.
پریا جویباری
فردا همین جاست؛
میان من و تو ایستاده،
لبخند میزند!
سید رضا حسینیپور
محو میشوند جادهها یکی یکی
از کویر سوت و کور باورم،
رفتن تو هم.
خدیجه حمیدی
از هجوم دروغ میمیرم؛
"فصل سردی" احاطهام کرده؛
عاقبت چون فروغ میمیرم.
میثم داوودی
عنکبوت، سالهاست
تار میتند به پای طعمهاش،
طعمهاش هزارپاست.
زیتا رضایی
بهار نباشد،
هیچ فصلی زیبا نیست،
حتی پاییز.
حمیدرضا سلیمانی جمالآبادی
(1)
اسفندهای انتظار این بیابان
سرد و کبودند؛
کو تا بهاران؟
(2)
آن ماه که با حافظهی برکه درآمیخت،
با وسوسهی باد
یک لحظه فروریخت.
حسینشاهمحمدی
هبوط بلوغ بود؛
از درخت ثانیهها افتادم؛
باغ هیچ شلوغ بود.
فریبا شیروانی
برّه رو میکند به کپّهی پشم،
لحظهای گرگ میشود از خشم،
لحظهی بعد میرود به چرا.
پویا صالحی
قطرهقطره داشت جان میداد؛
کودک تنهای زیر پل،
چشمهایش بوی نان میداد.
مریم طالبی
خسته از صدای من
گوشهای پیر مادرم؛
روسری کجاست تا سرم...؟
اسدالله عباسیان
هواداران تو کم نیستند؛
بادبادک خیالی من!
بادها منظم نیستند.
محسن نوزعیم
ساعت، تیک تاک میکند؛
گذشتهی تار
آینده را خاک میکند.
شیرین فراهانی
تو بزرگی، شکوه اعجازی؛
دوستانم همیشه میپرسند:
تا کی از کاه، کوه می سازی؟
سمیه فروغی
پنجره را شکل قفس میکشد؛
معجزهی قرن همین است، این
مردهی سیساله نفس میکشد.
رسول قجاوند
به هر حالتی، سخت یا نرم،
ببین دست او رو به بالاست!
درختا! دمت گرم!
محمد کامرانی اقدم
در جواني آرزو هميشه پرتوانتر است؛
پير ميکند تو را؛
پير ميشوي و آرزو جوانتر است.
رها کبیری سامانی
عشق به بیراهه نمیرود؛
با من بگو چرا
خانهات زمهریر است؟
عبدالحسین کرامتی
میوهها پوسیدهست؛
مشکل آیا از چیست؟
ریشهها خشکیدهست.
احمد کرد زنگنه
روزنامه
گوشهای درخود مچاله میشود،
وقتی تو را می خوانم.
بهمن نشاطی
سروم و تمامقد
پیشت ایستادهام؛
عضو کوچکی از این بهار سادهام.
سید محمد نظاری
آزاد باش و با همهی تن نفس بکش!
اما برای من
طرح قفس بکش!