دست تکان دادم از دریچه ی برجک

ذوق مرا کودکی که دست تکان داد
روح دوباره دمید و شوق بیان داد

برجک سرباز را که دید از آن دور
دست تکان داد و باز دست تکان داد

دست تکان دادم از دریچه ی برجک
اسلحه ام را به روی دوش نشان داد

اسلحه ات واقعی ست؟ گفتمش آری
قهقهه زد پاسخم به او هیجان داد

در دل خود گفتم ای جوانه در این خاک
تا تو بخندی وطن چقدر جوان داد

تا تو به آسودگی شبانه بخوابی
چند چمن لاله روز واقعه جان داد

دست تکان داد و گفت خسته نباشی
پای من این خسته را دوباره توان داد

داد تکانی مرا و با لب خندان
دور شد آن کودکی که دست تکان داد

دور شد آن کودک و به وقت محبت
رفت مؤذن سر مناره اذان داد

۲۶ اسفند ۱۴۰۳ ۴۹ ۰

خدا فرعون را یک بار دیگر غرق خواهد کرد

به نام او که از آیات او بسیار باید گفت
خدا زنده است، این را اول اخبار باید گفت

خدای انتم الاعلون، وقت نصرت و امداد
خدای وعده‌های صادق لایخلف المیعاد

خدا از عمر نوح آینه‌ای هم‌قد ایمان ساخت
همان نوحی که کشتی را به امرش در بیابان ساخت

و ابراهیم در هر امتحان بر او توکل کرد
خدا در آتش نمرود بین شعله‌ها گُل کرد

خداوندی که از نیل خروشان جاده می‌سازد
و اعجاز از عصایی پیش پا افتاده می‌سازد

عزیز مصر، روزی یوسف در چاه افتاده ست
خدای ما خدای لحظه‌های خارق‌العاده ست

به خاک ذلت افتاده ست، پیش او تکبرها
خدای بدر، آن پیروزی دور از تصورها

به صدها جلوه ما آن روح را در کالبد دیدیم
خدای بدر را در عبرت تلخ احد دیدیم

خدا در خط به خط وعده‌های راستین پیداست
خدا در ضرب شمشیر امیرالمومنین پیداست

حسین بن علی در قتلگاه او را تماشا کرد
جهان راه خودش را از همان گودال پیدا کرد

فراتر از همه تحلیل‌ها، آری خدایی هست
تماشاچی مباش ای دل، تو را هم کربلایی هست

خدا امروز هم مانند دیروزش خدایی کرد
خدا بود آنکه در تشییع سید خودنمایی کرد

فقط او مرگ را اینگونه در انظار زیبا کرد
خدا در لحظه‌های آخر سنوار غوغا کرد

خدای حاج قاسم، آن بزرگ روستازاده
همان مردی که با اخلاص دنیا را تکان داده

در آن باران و مه تنها خدا تسکین مردم شد
شبی که تکه‌ای از قلب ما در ورزقان گم شد

خدا حالا رئیسی را به یک حجت بدل کرده ست
چه زیبا پیکرش را پرچم ایران بغل کرده ست

خدا این اشک‌ها را عصر عاشورا سیاسی کرد
یکایک سوگواری‌های ما را هم حماسی کرد

خدا با ماست، او اینجاست، هم مقصود، هم راه است
همیشه نصرتش در باور ان تنصروا لله است

خدا در غزه افشا کرد، راز روزگار این است
که معیار شرافت نسبت ما با فلسطین است

نمانَد ظلم پابرجا، نمانَد سرخوشی‌هایش
مگر فرعون خیری دیده از کودک‌کشی‌هایش

به جولان ستم تاریخ هم در حال تکرار است
معاویه ست در شام اینچنین سرگرم کشتار است

خدا زنده ست و حرمان است در زندان خود ماندن
خدا زنده ست و کفران است در بُهت احد ماندن

مبادا دست روی دست بگذاریم و بنشینیم
اگر حرکت کنیم، آن قله را نزدیک می‌بینیم

در این اوضاع وانفسا مباش از بی‌تفاوت‌ها
تبر بر دوش باید بود در پیکار با بت‌ها

اگرچه سفره‌ها زخمی شد و این زخم کم هم نیست
یقین داریم اما خارج از این مرز مرهم نیست

نجابت، پایمردی، یک‌دلی، ایمان، امید اینجاست
به هر سو رو کنی، جانی جوان، سروی رشید اینجاست

ز خاطر بردن این سروها رسم فتوت نیست
و ما را جز شهیدان با کسی عقد اخوت نیست

نیندازیم کشور را به دام حزب بازی‌ها
در این جنگ روایت‌ها در این بن‌بست‌سازی‌ها

بدا بر حال آن چشمی که در این روزها خواب است
به هر نحوی تماشا می‌کنم، این جنگ احزاب است

به اسم صلح، در دستان شیطان نامه ی جنگ است
هراسی نیست در دل‌ها، اگر هنگامه ی جنگ است

هراسی نیست از شیطان، ز های و هوی طغیانش
اگر او می‌کند آغاز، دست ماست پایانش

نترسیم و نترسانیم، ترس آهنگ ابلیس است
بدان که ناامیدی آخرین نیرنگ ابلیس است

تمام زخم‌های ما برای حفظ این خانه ست
کسی با گرگ اگر فکر توافق کرد، دیوانه ست

بیا ای هم‌وطن فریاد شو ضد فراموشی
خیالی خام را دیده، شتر در خواب خرگوشی

بگو از دیرباز این مرز وقت رزم چالاک است
از این قلدرترش امروز در خروارها خاک است

بسوز ای سعی باطل، پرچم ایران نمی‌سوزد
نمی‌دانی مگر در شعله‌ها ایمان نمی‌سوزد

گمان بردی که این‌بار این حکایت فرق خواهد کرد؟
خدا فرعون را یک بار دیگر غرق خواهد کرد

هر آنچه داشتی رو کرده‌ای، این آخرین برگ است
سر جان شرط می‌بندم، قمار آخَرت مرگ است

ولی ما وعده‌ ی حقیم و از باطل نمی‌ترسیم
شهادت آرزوی ماست، از قاتل نمی‌ترسیم

به کف پیراهنی خونین، کسی از راه می‌آید
خدا زنده ست ای مردم، ولی‌الله می‌آید

به استقبال او فریاد شد: انّا علی العهدی
کسی که هست عیسی از حواریون او: مهدی

  
 

۲۶ اسفند ۱۴۰۳ ۱۹۴۲ ۶

این انقلاب چشمه ای از انقلاب توست

برخیز و در تمام جهان انقلاب کن 
روی سپاه عاشق خود هم حساب کن

ما ملت امام حسینیم و با توایم
شاگرد های پیرخمینیم و با توایم 

چشم انتظار باغ پر از گلشن توایم
چشم انتظار بیست و دوی بهمن توایم

این انقلاب چشمه ای از انقلاب توست
پیروزی اش مقدمه ی فتح باب توست

ای نور محض وعده ی صادق خود تویی 
چشمِ امید این همه عاشق خود تویی 

بنشان به خاک، خاک سیاه... آن سپاه را 
برهم بزن صلابت کاخ سیاه را 

چیزی به انتهای سیاهی نمانده است
والفجر... تا طلوع تو راهی نمانده است
 

۱۸ بهمن ۱۴۰۳ ۱۷۷ ۰

نه شما رنگ شناسید، نه ما رنگ پذیر

ما همانیم که در فتنه به دستور امیر
شتر ما نه سواری به کسی داد، نه شیر

سنگ اندازیِ این قوم مُذَبذَب آئین
بذر پاشیدنِ باد است در آغوش کویر

گاه سبزینه لجن، گاهی خونابه بنفش
نه شما رنگ شناسید، نه ما رنگ پذیر

دادِ آزادی تان از قفسِ نفس رواست
ای شمایان که اسیرید! اسیرید! اسیر

فقر این دردِ جهانگیر به جنگ آمده است
فتنه آنجاست که خون میچکد از دستِ وزیر

صبر کن ای قلم! ای زخمی مضراب ستم
که صبور است و بصیر است علمدارِ مسیر

پرچمی روز دهم سوخت...امان از فتنه
مینویسم ششم دی، تو بخوان هجده تیر
 

۰۹ دی ۱۴۰۳ ۲۴۹ ۱

من دختر قبیله «سردار مریمم»

سروی بلند قامت و در هیبت زنم
دشمن تبر گرفته به قصد بریدنم

پرواز کرده‌اند و به معراج رفته‌اند
صدها هزار قُمری عاشق ز دامنم

شالی پر از شکوفه و گل بر سر من است
باغی پر از محمدی و یاس و سوسنم

من دختر قبیله «سردار مریمم»
خون نیست، غیرت است که جاری‌ست در تنم...

من «زینب کُمایی‌ام» آن دختر غیور
چون کوه استوارم و چون چشمه روشنم

«ناهید فاتحی‌ام» و با دست بسته هم
در گیر و دار معرکه گُردی تهمتنم 

مثل نسیبه، کوه غمم، دشمنم ولی
هرگز ندیده شِکوِه و فریاد و شیونم

ای دشمن فلک‌زده! یک روز با تبر
گور تو را به دست «فرنگیس» می‌کَنَم

زن، زندگی، شهادت... یک روز می‌رسم
من هم به خیل پاک شهیدان میهنم
 

۰۱ آبان ۱۴۰۳ ۳۷۳ ۱

من به عشق تو رأی خواهم داد

من به باران تند و نم‌نم تو
دشتهای همیشه خُرّم تو

کوه‌های سفیدِ پابندت
لاله‌های دمیده از غم تو

من به آن رودها که می‌ریزند
پای سرسبزی مصمّم تو

من به هر جاده‌ای که همراه است
با قدم‌های سخت محکم تو

من به هر روستا به هر شهرت
به تمامیّت معظّم تو

من به هرکس که با تمام وجود
مانده پای سُرور و ماتم تو

به خروش سفید و قرمز و سبز
به شکوه سه رنگ پرچم تو

من به عشق تو رأی خواهم داد
به بلندای اسم اعظم تو...

۰۷ تیر ۱۴۰۳ ۵۶۲ ۰

دل را بهانه کردن و از جان گریختن

دلا! ز معرکهٔ محنت و بلا مگریز
چو گردباد به هم پیچ و چون صبا مگریز

+رهبر معظم انقلاب
غزلی از میلاد عرفان پور در استقبال غزل تازه منتشر شده رهبر انقلاب

ما را مباد از دل طوفان گریختن
ننگ است از میانه‌ی میدان گریختن

از خط خون بخوان که نبوده‌ست رسم ما
از پاسخ ندای شهیدان، گریختن

جانا تو جان بخواه! که معنای زندگی‌ست
دل را بهانه کردن و از «جان» گریختن
 
اسفند روی آتش عشقیم و روشن است
از این بلا نمی‌شود آسان گریختن

کم سو شدیم در قفس شهرها، خوشا
همچون ستارگان به بیابان گریختن

یا‌ایهالعزیز! گوارای جان ماست 
محض رضای دوست به زندان گریختن

با اشک شوق، می‌گذریم از میان نیل
فرعون مانده است و هراسان گریختن

ما در امان «انّ معی ربّیِ»‌ توایم
از فتنه‌ها خوش است به‌ قرآن‌ گریختن

۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۳ ۴۵۶ ۰

...

ما ایرانیم
منم ایرانِ کوچیکم

 

مطهره/ چهار ساله


۲۴ فروردین ۱۴۰۳ ۱۴۹ ۰

باید برای خاک خود آرش بپرورم

آری منم.. الهه زیبایی جهان
محو من‌اند روی زمین اهل آسمان

آرام مثل چادر مادر سر نماز
محکم شبیه لحن پدر لحظه اذان

من نوبر بلندترین شاخه ام، ببین
کی می‌رسد به چیدن من دست این و آن؟

با کاج‌های توی خیابان غریبه ام
با غنچه های باغچه ی خانه، مهربان

دلدادگی ست پیشه من، لیلی ام هنوز
آوازه ام به عشق بلند است هر زمان..

رودابه، نیم تاجم و پروین و آسیه*
دنیا پر از من است، جهان را بیا بخوان

یاسر اگر خروش کند، من سمیه ام
هرجا حماسه ایست منم پشت آن نهان

باید برای خاک خود آرش بپرورم
هرگز مباد قامت این سرزمین کمان..


*نیم تاج سلماسی، بانوی شاعر حماسی سرای دوره قاجار که با سرودن شعری، مردان را به میدان رزم فرستاد.


۲۹ دی ۱۴۰۲ ۵۳۶ ۰

خدا اهل ستم را بر زمین گرم خواهد زد

خدا این بار می‌خواهد سپاهش خار و خس باشد
برای خواری دشمن همین بایست بس باشد

خدا اهل ستم را بر زمین گرم خواهد زد
و شاید از زمین گرم منظورش طبس باشد

طبس را شهر بی‌دیوار می‌پنداشتید اما
گمان هرگز نمی‌بردید مانند قفس باشد

طبس با خاکریز جبهه یکسان است تا وقتی
که ما را دشمنی همچون شما در پیش و پس باشد

غم این خاک بالین شما را سخت می‌گیرد
غمش حتی اگر اندازۀ بال مگس باشد..

برای جبهه دلتنگیم و می‌جنگیم و می‌جنگیم
و می‌جنگیم و می‌جنگیم تا وقتی نفس باشد
 


۰۵ اردیبهشت ۱۴۰۲ ۸۴۸ ۴

خدا کند که بمیرم وطن‌فروش نباشم! 

وطن بسوزد و من در خروش و جوش نباشم؟!  
خدا کند که بمیرم وطن‌فروش نباشم! 
 
خدا کند که بیافتد سرم به دامن میهن 
ولی به وقت خطر بار روی دوش نباشم 
 
مگر نه ریشه ما می‌رسد به شوکت دریا؟ 
چرا بمانم و چون موج در خروش نباشم؟! 
 
چو مرگ می‌برد آخر به هر طریق تنم را 
چرا چرا چو شهیدان لاله‌پوش نباشم؟ 
 
منیم جانیم سنه قوربان ده آی گوزل ایران! 
به غیر از این چه بگویم اگر خموش نباشم؟! 


۱۷ فروردین ۱۴۰۲ ۴۲۰۵ ۲۰

سرخ و سفید و سبز بر قلّه

مثل شروع نم‌نم باران
بر تشنه‌گلدان لب ایوان

قدر تمام لحظه‌ها جاری
قدّ تمام موج‌ها طوفان

مثل اذان لحظۀ افطار
مثل سرور نیمۀ شعبان

چون بوی دستان پدر وقتی
در لای سفره می‌گذارد نان

گرچه کمی این‌روزها دلتنگ
امّا به این برکت قسم خندان

امن و امان چون چادر مادر
وقتی پناه بی‌کسی‌هامان... 

چون متن یک اعلامیه پر شور
مثل شعاری در دل میدان

مثل شکوفه آخر بهمن
تقویم‌ها را کرده سرگردان

مثل شهیدان در تب تشییع
بر شانه‌ها سنگین ولی رقصان

چون رود مرزی بر خودش حسّاس
با غرّشِ بیگانه در طغیان

سرخ و سفید و سبز بر قلّه
سرخ و سفید و سبز در جولان

ای روزهای خوبِ پیش از این
ای روزهای نابِ بعد از آن

ای سروِ سرسبز چهل‌ساله
گنجشک‌ها بر شاخه‌ات مهمان

آزادی‌ات چون صحن آزادی
آرامشت لبخند دربانان

این‌سوی پرچم یاحسین، آن‌سو
جمهوری اسلامی ایران
 


۱۲ فروردین ۱۴۰۲ ۳۱۳ ۰
صفحه 1 از 10ابتدا   [1]  2  3  4  5  انتها