اول دفتر
دفتر شعر
دفتر مجازی شعر
فهرست شاعران
آرشیو موضوعی شعر و جستجو
فیدخوان شعر
مقالات و یادداشت ها
کتابخانه
ویژه نامه ها
محرم متفاوت
شعر فلسطین - شعر ضد صهیونیستی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان - اسفند 1403
شعر دفاع مقدس
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب رمضان 1402
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 97
قیصر امین پور
بهار و انتظار
شعر عاشورایی
شعر ضد آمریکایی
شعر فاطمی
شعر انقلاب اسلامی
شعر برای حاج قاسم سلیمانی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان ۱۳۹۶
ویژه نامه فاجعه منا
شعر پاییز
به اذن الله
شعر اربعین
شعر رضوی
شهید جمهور، مجموعه اشعار برای شهید ابراهیم رییسی
شعر برای شهید محسن فخری زاده
رمضانیه
ویژه نامه شعر وحدت اسلامی
برای ایران
شهید سیدحسن نصرالله
شعر انتظار
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان 1403
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 98
نجمه زارع
شعرخوانی شاعران آیینی در محضر رهبر حکیم انقلاب ۱۳۹۵
|
ورود
|
ورود
اول دفتر
+
دفتر شعر
دفتر مجازی شعر
فهرست شاعران
آرشیو موضوعی شعر و جستجو
فیدخوان شعر
مقالات و یادداشت ها
کتابخانه
-
ویژه نامه ها
محرم متفاوت
شعر عاشورایی
به اذن الله
برای ایران
شعر فلسطین - شعر ضد صهیونیستی
شعر ضد آمریکایی
شعر اربعین
شهید سیدحسن نصرالله
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان - اسفند 1403
شعر فاطمی
شعر رضوی
شعر انتظار
شعر دفاع مقدس
شعر انقلاب اسلامی
شهید جمهور، مجموعه اشعار برای شهید ابراهیم رییسی
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب، رمضان 1403
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب رمضان 1402
شعر برای حاج قاسم سلیمانی
شعر برای شهید محسن فخری زاده
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 98
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان 97
شعرخوانی در محضر رهبر حکیم انقلاب - رمضان ۱۳۹۶
رمضانیه
نجمه زارع
قیصر امین پور
ویژه نامه فاجعه منا
ویژه نامه شعر وحدت اسلامی
شعرخوانی شاعران آیینی در محضر رهبر حکیم انقلاب ۱۳۹۵
بهار و انتظار
شعر پاییز
ویژه نامه ها
|
شعر انقلاب اسلامی
صادق رحمانی
به هزار پنجره پر زدم، به هوایِ قمریِ کوچکی
در سومین فایل تصویری رهبر معظم انقلاب، صدای کبوتر و قمری شنیده میشد.
به هزار پنجره پر زدم، به هوایِ قمریِ کوچکی
که گرفته خانه به خلوتی، به دریچههایِ مُشبّکی
به پسینِ پُرسه پری بزن، به سرایِ روضه سری بزن
چه فروتنانه شکستهای به شکوهمندی نیلبکی
به بهانهایْ برسان دعا که تپیده دل به هوای ماه
برسان به نطقِ پرندگی، برسان به لحنِ چکاوکی
برکاتِ یاد تو میوزد به رواقهایِ مُقَرنَسی
مُتبرّک است به نامِ تو - به مُقدّسی، به مبارکی-
همهْ سرسپرده به رسمِ تو، همهْ دلسپرده به راهِ تو
چه دلاورانِ دیالمه، چه تکاورانِ اتابکی
چه شود به خانه بخوانیام که ز اهل خانه بدانیام
به کرشمهای، به اَمارهی، به اشارتی، به پیامکی
به کدام کوچهْ نشانیات، نفحاتِ عَطرِ نهانیات
به هزار پنجره پر زدم، به هوایِ قمریِ کوچکی
صادق رحمانی
تهران. جنتآباد. دهم تیرماه ۱۴۰۴
۲۶ تیر ۱۴۰۴
۱۲۵
۰
صادق رحمانی
بویِ خون میوزد از برنَوِِ دلواریها
بویِ خون میوزد از برنَو دلواریها
شعله بر طُرهی شب ریخت به طَرّاریها
خبری داغ، که داغیست گران بر دل ما
اینکه سنگین شده اسبابِ سبکباریها
باید از سایهی وسواس، سبکْ برخیزم
دستْ بردارم از این سنخْ گرانْباریها
برنو آشفته شد و حُکم به خونخواهی داد
سرِ تسلیم ندارند دگر لاریها*
دستِ مشروطه به بیداریِ چشمت برخاست
خواب را پس بزن! ای شُرطهی بیداریها
پای کوبید در این معرکه، کوهیْ رهوار
شیههای میشنوم از دژِ صفّاریها
به کمیناند همه نادرهکارانِ کمان
نوبتْ افتاده به خونخواهیِ افشاریها
چیست این سرخْ که با هلهله گل میپاشد
لاله در لاله در آیینهیِ بسیاریها
کیست این سرو که در پایِ وطن میمیرد
تازه کردهاست ز نو سنّتِ عیّاریها
نو به نو میشود آیینهی خورشیدوَشان
تا پناهم دهد از ظلمت تکراریها
سنگ بر جبههی تردید بزن بیتردید
مثلِ خورشید که زد بر صفِ انکاریها
مثل خورشید که در دادگری با مردم
در میان مینهد آیینِ میانداریها
تا که خورشید بر آفاقِ وطن میتابد
چارهی کار کنیم از دلِ ناچاریها
*اشاره به قضیه حکم جهاد سیدعبدالحسین لاری، برای مبارزان ضد انگلیسی در بوشهر
صادق رحمانی
تهران. جنتآباد چهاردهم تیرماه ۱۴۰۴
۱۸ تیر ۱۴۰۴
۱۶۱
۰
صادق رحمانی
آستین بالا بزن، ای تیغِ شورانگیز ما
آستین بالا بزن، ای تیغِ شورانگیز ما
آتشی بر پا کن از آشوبِ رستاخیز ما
ای نهنگِ شعلهور از نیسواران رُخ متاب
شهسوارِ تندخویِ از شرفْ لبریز ما
یکبهیک در آذر افکن چوبهای خشک را
مرهمی از نو بِنه، بر زخمِ حاصلخیز ما
با هوایِ دوستی در قبضه داری نُور و نار
دستِ تابستانیات در پنجهی پاییز ما
تازه میدارد از احوالاتِ نیشابوریان
زخمهایِ تازهای در جبههی تبریز ما
سرْ فراز آوَر پس از توفان، به طاقِ آسمان
سر فرود آور به پیشِ چشمِ بارانریز ما
لاٰفَتیٰ اِلّا عَلی لاٰ سَیفَ اِلّا ذُوالفَقار
آبرویِ نیکنامان «ماهِ» مهرآمیز ما
راست ناید رکعتی در عاشقی، اِلّا به خون
آستین بالا بزن، ای تیغ شورانگیز ما
۱۳ تیر ۱۴۰۴
۱۶۱
۰
صادق رحمانی
کجاست رستم دستان که داغِ بوسه زند به دستهای جوانهای سیستانی ما
گرفت آتشِ اسطوره در جوانی ما
دمیده شعله به شیپورِ پهلوانی ما
گلویِ کوچه پر از ضربهایِ مرشد شد
کمان گرفت کماندار باستانی ما
در این بلند، عقابانِ خیرهسر ناگاه
به دامِ شعله در افتند با تبانی ما
که لقمهایست گلوگیر، سرزمینِ یلان
نظر مکن به پلنگانِ استخوانی ما
حریف خطونشان میکشد به کشتنِ باغ
به جایْجای زمین، «داغ»ها نشانی ما
دسیسه از سر سودایی رقیب افتاد
چو دید رونقِ بازوی آسمانی ما
کنار کاوهی آهنگر است کومهی شیر
شکوه کورهی خشم است، خونفشانی ما
به قیلوقال جهان رخصتی نخواهد داد
دلیلِ روشنِ رخسارِ ارغوانی ما
جوانه میزند آهنگ جنگ در دستم
به یادِ کهنهسوارانِ داستانی ما
کجاست رستمِ دستان که داغِ بوسه زند
به دستهایِ جوانهایِ سیستانی ما
قلندرانِ جوانیم وقتِ گلریزان
چقدر حادثه گل ریخت در جوانی ما
به گوشِ بستهی این روزگار خواهد رفت
صدایِ سبزِ امید است؛ نغمهخوانی ما
درختِ باورِ امروز میوه خواهد داد
به شادمانیِ فردایِ قهرمانی ما
۰۶ تیر ۱۴۰۴
۱۷۰
۱
محمد مرادی
حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امامحسینیم
حتی اگر که تیغ ببارد، در بیعت امامحسینیم
ما جرأت زهیر و حبیبیم، ما غیرت امامحسینیم
در کودکی حوالۀ گریه، از روضۀ رقیه گرفتیم
پیری رسید و سینهزنان باز، در هیأت امامحسینیم..
قطرهبهقطره رود زلالیم، با عشق در مسیر کمالیم
حبّالحسین یجمعنا، چون: جمعیّت امامحسینیم
هیهات از حقارت و ذلت، هیهات از پذیرش منّت
للهِ حمد اگر که عزیزیم، از عزّت امامحسینیم
ما از تبار یاس سپیدیم، حرّیم و زندهزنده شهیدیم
از لشکر یزید بریدیم، در بیعت امامحسینیم
::
ای شمرهای عصر تمدن! آلزیادهای تفرعُن!
در شامِ بغض و کینه بمیرید: "ما ملت امامحسینیم
۰۶ تیر ۱۴۰۴
۱۷۰
۰
صادق رحمانی
امشب سبدی ستاره با خود دارم
این موج که از کناره برمیگردد
در این شب پرستاره برمیگردد
دلبسته بوالخیر شد این کفتر جلد
هر جا برود دوباره بر میگردد
۲
صد بار دویدم و نشستم دریا
چون موج نیامدی به دستم دریا
بر ساحل بوالخیر کریمانه بمان
من خاک کف پای تو هستم دریا
۳
هر چند که مثل جاده ناهموارم
امشب سبدی ستاره با خود دارم
در گوشه دشتی دلم میگویم
دلوار عزیز دوستت میدارم
۴
ای چَشم تو چِشمهسار بیداریها
با زخم هزارساله دلداریها
لبخند تو را به خاک خواهد مالید
ای خصم زبون، تفنگ دلواریها
...
بوالخیر،. بندری کوچک در حوالی بوشهر. ما به مناسبت نیمه شعبان، در حسینیه این بندر شعر خواندیم.
۰۴ تیر ۱۴۰۴
۵۴
۰
صادق رحمانی
ایران حقیقت است
آرش، کمان بگیر و درین خانمان بمان
این خاک میهنست بر این بیکران بمان
سرباز جنگ تنبهتن، ای زادهی نبرد
پا وامکش ز معرکه تا پای جان بمان
دشمن کشیده تیغ به قصد یقین ما
هان ای دلیل رهگذران! بیگُمان بمان
آرش! هزار چِشمهی خورشید چَشم توست
بر مرگِ شب بتاب وُ بر این آسمان بمان
ای ناگهان ْستاره، بدانگونه گرم و سرخ
ای سبزِ ایستاده در این ناگهان، بمان
با گُرزهای خیرهسر ای پهلوانِ پیر!
در سرزمینِ رستم دستان، جوان بمان
ای آرش بزرگ! دماوند رام توست
بر قلههایِ سرکش ِ این آرمان بمان
چون جنگلی سترگ، بر این کوهها بایست
چون رودِ بیقرار به شادی روان بمان
ایران حقیقت است وُ تو تنها حقیقتی
از این فضای شایعهخوان در امان بمان
ایران حقیقت است، چو آیینه تُوبهتُو
ما تکهتکهایم، تو یکسان بمان بمان
اکنون بزرگ وُ شاد نفس میکشی، بکش!
فردا بزرگ وُ شاد بمانی، چنان بمان
ما آرشیم وُ جان به سرِ سرزمین کنیم
ایرانِ جان، چو قصهی جَم جاودان بمان
۰۴ تیر ۱۴۰۴
۱۶۶
۰
محمدرضا رستمی
ای خانهات ویران! ببین آبادی ما را
ویران نخواهد کرد بمب آبادی ما را
آتش نسوزد خانهی اجدادی ما را
چون قاصدکها پیش چشم مرگ میرقصیم
اخبار جنگ از ما نگیرد شادی ما را
آیینهایم اما هزاران ضربهی سنگین
نشکست پشت باور پولادی ما را
ای شب که هستی در کمین! مرصاد یادت هست
صبحی که دیدی قدرت صیادی ما را؟
بیشک، حقیقت پخش خواهد شد اگر حتی
خنجر ببرد حنجر آزادی ما را
فرزند ایران نیست و ما را برادر هم
بفروشد آنکه عشق مادرزادی ما را
مرگ شب آواره، آغاز سپیدیهاست
ای خانهات ویران! ببین آبادی ما را
۰۳ تیر ۱۴۰۴
۱۵۳
۰
محمد مرادی
بخواب، خواب در این روزگار، شیرین است
"به کودکان عزیز سرزمینم که دختران و پسران منند"
کجای حادثه ماندی؟ بگو امیر علی؛
تمام آن شب را موبهمو امیر علی!
بگو چهشد عطش خوابهای کودکیات؟
از انفجار از آتش بگو، امیر علی!
تو خواب بودی و لبریزِ زندگی، پسرم!
که با گدازه شدی روبهرو، امیر علی!
بخواب، خواب در این روزگار، شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر فقط این است
بخواب دختر خوبم! بخواب مرسانا!
بدون قصّهی درس و کتاب، مرسانا!
تمام شد همهی غصّههای کودکیات
بخند! بیغم و بیاضطراب، مرسانا!
عزیز کوچک من، بازی تو لالاییاست
به روی بالش رویا بخواب، مرسانا!
بخواب! خواب در این روزگار شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر فقط این است
به سمت پنجره، پرواز کن! محدثهجان!
کبوتری شو و پر، باز کن! محدثهجان!
بگیر دست محمدرضا، برادر، را
جهان تازهای آغاز کن، محدثهجان!
فرشتهای به ملاقاتتان میآید، بَه!
کمی برای خدا ناز کن، محدثهجان!
بخواب! خواب در این روزگار شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر فقط این است
به روی بالشی از نور، بیصدا، آرام؛
بخواب و دور شو از چنگ دردها... آرام!
به فکر بازی توپ و حیاط و کوچه نباش
بپر به آنطرف کوچهی خدا...آرام!
صدای قلب تورا بمبها نمیفهمند
ببند چشمانت را... علیرضا... آرام؛
بخواب! خواب در این روزگار شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر، فقط این است
بدون درد و غم و واهمه، بخواب گُلم!
در این جهان پر از همهمه، بخواب گلم!
بپوش چادر مشکیت را و پاک و نجیب
بخواب دخترکم فاطمه! بخواب گلم!
بخند فاطمهجان! مرگ خواب زیبایی است
عروسکی شو و بیواهمه، بخواب گلم!
بخواب! خواب در این روزگار، شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر، فقط این است
شب تولد و شادی است، ها! مطهره جان!
بیا و جیغ بکش، ها! بیا! مطهره جان!
کفن بپوش که این طرحِ برف شادی توست
بپر در آنطرف ابرها، مطهرهجان!
بخواب دخترم و خوابهای خوب ببین!
لالا لالا لالالالا لالا... مطهرهجان!
بخواب، خواب در این روزگار شیرین است
که سهمتو ز حقوق بشر فقط این است
لباس تو خاکی شد...نترس... خاکی باش!
تو جویبار زلالی، نماد پاکی باش!
برو به شهر خدا، پیشِ پیشِ او آنجا
از این زمانهی کودکستیز... شاکی باش!
تمام جسمت خاکی شده است؟ عیبی نیست
شبیه کعبه، محمدحسین... خاکی باش!
بخواب، خواب در این روزگار شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر، فقط این است
سلام محیا! گلدخترم! عروسک من!
سلام باغ گلِ برگریزِ کوچک من!
بخند و موی طلاییت را به باد بده
عزیز من! دل و جانم! گلم! وروجک من!
زمین برای تو امروزه، جای خوبی نیست
به روی دوش ملایک بخواب کودک من!
بخواب! خواب در این روزگار شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر فقط این است
چه موی ناز و قشنگی، شبیه ماه شبی!
چه خندهای! چه نگاهی! چه عشوهای! چه لبی!
برای قهقه بابا، بهانهای ناگاه!
برای خندهی مادر، دلیلِ بیسببی!
از آن دقیقه از آن شب بگو، عزیز دلم
چه دیدهای ایماجان! خدای من!... چه شبی!
بخواب، خواب در این روزگار شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر فقط این است
بخند مثل گل نوبهار هانیهجان!
تورا به بمب... به موشک چهکار؟ هانیهجان!
بگیر دست پر از مهر و نور زهرا را
چه خواهری! گل باغ بهار... هانیهجان!
بخواب راحت! تا مثل تو... محمدعلی
میان خواب، بگیرد قرار... هانیهجان!
بخواب، خواب در این روزگار شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر فقط این است
دو خواهرند که همدرد و همزبان همند
دو خواهرند که گلهای بوستان همند
شبیه دخترکان گلم، ضحا و سنا
دو خواهرند که عمر همند جان همند
بخواب! فاطمهجان پیش خواهرت زهرا
شبیه گنجشکانی که عاشقان همند
بخواب! خواب در این روزگار، شیرین است
که سهم تو ز حقوق بشر فقط این است
حقوق زور، حقوق کلک، حقوق فریب
حقوق حافظِ قاتل، حقوق دزد نجیب
حقوق کشتن آوارگان سنگ به دست
مدافع همهی قتل عامهای عجیب
حقوق ننگِ تمدن، حقوق ختمِ بهشر
حقوق ظلم و تجاوز حقوق مکر و فریب
بخواب! خواب در این روزگار شیرین است
که سهم ما ز حقوق بشر، فقط این است
۰۲ تیر ۱۴۰۴
۹۹
۰
سعید مبشر
دیروز من تمدن و اسطوره امروز من شهادت و جانبازی
من بغض کودکان فلسطینی
من برق خنجر یمنیهایم
من غیظ مُشتهای گرهکرده
من نیزههای قارّهپیمایم
هم سوی آفتاب نظر دارم
هم روی آب، قصدِ خطر دارم
لبنانیام؛ چریکِ بلندیها
ایرانیام؛ تکاورِ دریایم
لبیکگو تبارِ شهیدم را
هی کردهام سمندِ سپیدم را
من انتشارِ بیرق آزادی
از کربلا به مسجدالاقصایم
بر باد بیملاحظه میتازم
من قالی جناب سلیمانم
از صخره، چشمه راه میاندازم
من چوبدستِ حضرت موسایم
خاورمیانهام؛ تن دردآگین
در چند جبهه، راوی فریادم
خاورمیانهام؛ زن زیبارو
از زیر چفیه، چشمِ تماشایم
بیروت و اصفهان و دمشقم من
تهران و هفتخطهی عشقم من
چون کوه ایستادهام از غیرت
هرچند زخمی است سراپایم
دیروز من تمدن و اسطوره
امروز من شهادت و جانبازی
بیبُتّهها هزارهزار اما
تنها منم که صاحب فردایم
۰۲ تیر ۱۴۰۴
۱۰۰
۰
سیده تکتم حسینی
هر خانه را که سر بزنی مهد رستم است
آن را بهشت خواندم و دریافتم کم است
اما برای دشمن خاکش جهنم است
هر خانه را که در بزنی گرز آهنین
هر خانه را که سر بزنی مهد رستم است
از داستان داغ سیاوش بر این شدم:
بر سوگ، انتقام عزیزان مقدم است
آرش به چلّه تیر نشانده است، غم مخور
پشت کمان به غیرت مردانه محکم است
هرگز درفش کاوه نیفتاده بر زمین
بر تارک تمامی این خانه، پرچم است
ما دست دوستی به اجانب نمی دهیم
"بس دیو را که صورتِ فرزندِ آدم است"
جای غریبه نیست، به تورانیان بگو
پای کسی رسیده به اینجا که محرم است
۰۲ تیر ۱۴۰۴
۸۱
۰
حبیب حاجی پور
مرز شرف و بی شرفی، حال، سکوت است
گیرم بفروشی وطنت را به جوی نان
آنگاه قرار است چه چیزی بخری، هان؟
در خاک علی هستی و سرباز یهودی
از کار خودت می بری ای مرد چه سودی؟
گیریم خریدند ز تو بی هدفی را
با خود چه کنی لکه این بی شرفی را؟
طی میشود این فتنه و آشوب به زودی
پس وای به حالت اگر این سوی نبودی
از ناف تلاویو بیا تا خود بغداد
«با آل علی هر که در افتاد بر افتاد»
در سایه نور علی و آل علی باش
حیف است شوی عامل و همکاسه اوباش
ققنوس شو و شعله ور از معرکه برخیز
فرزند خلف باش و مشو تفرقه انگیز
مرز شرف و بی شرفی، حال، سکوت است
باغی که یهودی به تو داده برهوت است..
بیزار ز جنگ است همیشه وطن ما
نشنیده به جز صلح کسی از دهن ما
اما همه ایرانی ناموس پرستیم
پای وطن خود همگی معرکه هستیم
در معرکه اینبار قعودید و قیامیم
آغاز شما کرده و ما حسن ختامیم
در سخت ترین روز، حقارت نپذیریم
بر نفس خود ای دشمن بدخواه، امیریم
ایران من، این زخمیِ پیروزِ سرافراز
کرده است قلم دست درازی دغلباز
از زخم کبودیم ولی شکوه محال است
با دشمن خود راز نگوییم، ضلال است
هرچند که دلخون شده باشیم در این خاک
یک موی از این گربه نبخشیم به ضحاک
بگذار وطن باز در آغوش تو باشم
گر دست دهد مرگ، کفن پوش تو باشم
۰۲ تیر ۱۴۰۴
۱۲۰
۰
صفحه 1 از 14
ابتدا
[1]
2
3
4
5
انتها