پرشور می‌شوند صداهای متحد / فاطمه عارف نژاد

به همهٔ آن‌ها که در طرف درست تاریخ ایستاده‌اند


دور از نگاه تنگ‌نظرها کنار هم
هم‌درد، در شلوغ خبرها کنار هم

از شرق و غرب پل زده و ایستاده‌ایم
در سنگلاخ خوف و خطرها کنار هم

ما دیده‌ایم زخم زبان‌ها در این مصاف 
ما خورده‌ایم خون جگرها کنار هم

یک جبهه‌اند پیش غرور ‌تفنگ و تیر
گنجشک‌ها و شانه‌به‌سرها کنار هم

آن‌سو نشسته مویه‌کنان جمع مادران 
این‌سو شکسته بغض پدرها کنار هم

دلگرمی همیم که رد می‌شویم زود 
از سردسیرِ کوه‌وکمرها کنار هم

پرشور می‌شوند صداهای متحد
پررنگ می‌شوند اثرها کنار هم

تنها، حریف تلخی این قصه نیستیم
باید که دانه دانه شکرها کنار هم…
34 0

چقدر آن وعده صادق بود... مانده وعده ای دیگر! / طیبه عباسي

خبر :  پرواز "حق" تا آسمان مسجد الاقصی
خبر "انا فتحنا" بود و "سبحان الذی اسرا" 

خبر "الله اکبر" بود بعد از شادی مردم!
و حیرت بود با چندین زبان زنده ی دنیا

خبر مشق شبی از درس طهرانی مقدم بود
که از آن کودک من می نویسد بار ها املا

خبر موشک به موشک زد به گوش غاصبان سیلی 
سپس یک خواب راحت شد به چشم کودکی تنها ..

 شکست آن طبل تو خالی ، رژیم جعل اشغالی
شکست آن گنبد پوشالی و آن کاغذ یک لا!

چقدر آن وعده صادق بود... مانده وعده ای دیگر!
از آن نقل است در تورات ، در انجیل برنابا ...

شما ای قوم نفرین زاده ی بدعهد نافرمان
نمی گیرید در "ارض مقدس" تا ابد سکنا!

شما دیروز پیغمبر کش و امروز کودک کش ...
جهان دید از شما "يَسْعَوْنَ فِي الْأَرْضِ فَسَادًا" را 

که می گفتید دستان خدا بسته ست؟! با وحشت...
نگه دارید هان! انگشت حیرت در دهان حالا!

از این پس مرگتان نزدیک تر شد گوش بسپارید
خبرهای جدیدی می رسد امروز یا فردا...

229 0 3.63

یک روز می رسد غزلی، قال و قیل را... / احسان کاوه

یاد آورید معجزه رود نیل را
ما گردنیم خنجر خواب خلیل را

پس سنگِ در فلاخن داوود می شویم
تا بشکنیم شوکت اصحاب فیل را

تابوت دو مثلث جالوت می کنیم
با خط سرخ، وسعت این مستطیل را

وقت سفر رسیده به زن ها خبر دهید 
تا زین کنند مرکب مردان ایل را

این بانگ نینواست که از گوشه حجاز
سمت عراق می کشد ابن السبیل را

آوازی از تراز مزامیر می رسد
سر می دهد روایت عصری اصیل را

می آید آن زمان که زمین زیر و رو شود
یک روز می رسد غزلی، قال و قیل را ...

آن روز چشم و گوش فلک باز می شود
تا بشنویم زمزمه جبرییل را

از دوردست عطر عزیزی رسیده است
آب آورید و مصحف و رخت رحیل را

152 0 5

رسید از شش جهت سجیل‌بارانی که حرفش بود / فاطمه عارف نژاد

شروع ناگهانی داشت طوفانی که حرفش بود
رسید از شش جهت سجیل‌بارانی که حرفش بود

رسید از سررسید فتح، آن روز تماشایی
رسید از سنگر فرمانده، فرمانی که حرفش بود 

برای انتقام خون دل‌هایی که می‌خوردیم
فرود آمد همان شمشیر برّانی که حرفش بود

و حالا دشمن است و صبحِ کابوسی که می‌گفتیم
و حالا دشمن است و عصر خسرانی که حرفش بود

بشارت باد گل‌ها را به فروردینِ روییدن!
که نزدیک است آن سرسبزدورانی که حرفش بود

قسم به موی خون‌آلود اطفال فلسطینی
به زودی می‌رسد این سر به سامانی که حرفش بود

بیا و گوش کن! از قدس دارد می‌رسد کم‌کم
همان صوت صمیمی… صوت قرآنی که حرفش بود…

کسی و الفجر می‌گوید… کسی و الفتح می‌خواند…
کنار طبل آن جنگ نمایانی که حرفش بود

به دست ما نوشته می‌شود بر مصحف تقدیر
برای داستان قدس، پایانی که حرفش بود
 

128 0 5

... / شعر و کودکی

وقتی همه‌مون بمیریم جنگ تموم می شه؟

 

یامن/ سه ساله از غزه

27 0

بچه‌ماهی‌های بی‌دریا کجا رفتند؟ / فاطمه عارف نژاد

آن افق‌های پر از رؤیا کجا رفتند؟
آسمان کو؟ بادبادک‌ها کجا رفتند؟

جوجه‌لک‌لک‌های بی لانه گم‌اند انگار
بی پر و بی بال و بی‌پروا کجا رفتند؟

آه ای ساحل! بگو آیا خبر داری 
بچه‌ماهی‌های بی‌دریا کجا رفتند؟

ردپایی سرخ مانده روی خاک دشت
غنچه‌ها از دامن صحرا کجا رفتند؟

کودکان زخمیِ جا مانده از آوار
در شبِ خون و خطر تنها کجا رفتند؟

وای… بعد از رفتن مادر چه پیش آمد؟
وای… بعد از رفتن بابا کجا رفتند؟

***
خائنان جمعند دور هم… ولی دنیا!
خادمان مسجدالاقصی کجا رفتند؟
 

211 0 5

یهودا می‌شود مصلوب و عیسی زنده می‌ماند / علی سلیمیان

به زعم خویش تا پایان دنیا زنده می‌ماند
ولی این شب فقط تا صبح فردا زنده می‌ماند

برای قدس خوابی دیده‌اند ابلیس‌ها اما
به رغم این همه کابوس، رویا زنده می‌ماند

میان باد و باران، سیل و طوفان، ترکش و موشک
دلم قرص است این سرو شکیبا زنده می‌ماند

تمام کودکان را هم اگر کشتند باکی نیست
برای کشتن فرعون، موسی زنده می‌ماند

اگر مکر خدا مکر است، خواهی دید ای شیطان
یهودا می‌شود مصلوب و عیسی زنده می‌ماند

فرو می‌پاشد آری هیبت پوشالی صهیون
کماکان غیرت طوفان‌الاقصی زنده می‌ماند

شهادت را نمی‌فهمند، کورند و نمی‌بینند
فلسطین دم به دم می‌میرد اما زنده می‌ماند

به قعر گور خواهد برد ابلیس آرزویش را
بر اوج قله‌ها "اِنّا فَتَحنا" زنده می‌ماند
 

449 3 3.92

سیاستی که ندارد دیانت، آلوده‌ست / ناصر فیض

چگونه رنج زمین را زمان نمی‌بیند
چگونه این همه خون را جهان نمی‌بیند

چرا نمی‌شنود رعد و برق ایمان را
صدای عشق به اقصی کشانده طوفان را

از این تقابل خونین که می‌شود خرسند!؟
قیامتی شده برپا چرا نمی‌پرسند

چقدر کودک و زن بی‌پناه کشته شدند
به راستی به کدامین گناه کشته شدند

جهان و عافیتش ارزنی نمی‌ارزد
به اینکه کودکی از هول مرگ می‌لرزد

منادیان حقوق بشر نمی‌شنوند
به حجتی که تمام است اگر نمی‌شنوند

یکی بیاید و مرهم شود فلسطین را
به سرب پر کند این گوش‌های سنگین را

به میخ و تخته ببندد در سیاست را
به سنگ خشم بکوبد سر سیاست را

سیاستی که به جز نیش مار و کژدم نیست
سیاستی که به نفع حقوق مردم نیست

سیاستی که به اشغالگر امان داده است
به این نژاد پراکنده سازمان داده است

سیاستی که اگر بوده حق به جانب تو
ربوده حق تو را با فریب حق وتو

سیاستی که چنان غرق در مرض شده است
که جای ظالم و مظلوم هم عوض شده است

سیاستی که در آن روزن امیدی نیست
به دست هیچ زبان بسته‌ای کلیدی نیست

سیاستی که پلید است پشت پرده آن
چنانکه هر ستم کرده و نکرده‌ی آن

سیاستی که ندارد دیانت، آلوده‌ست
مگر نه این که، همین بوده تا جهان بوده‌ست

همیشه راه رسیدن به حق سیاسی نیست
که گاه، چاره به جز حمله حماسی نیست

نشان عشق و جنون بی‌نشانه رفتن‌ها
میان آتش و خون عاشقانه رفتن‌هاست

کنون که قرعه به نام حماس افتاده‌ست
به جان اهل سیاست هراس افتاده‌ست

یکی برآمده بر بام خون علم بزند
بساط این همه تزویر را به هم بزند

چنان کند که جهان بشنود فلسطین را
به چشم صدق ببیند صلابت دین را

قسم به اشهد آن کودک سرا پا آه
که گفت: اشهد ان لا اله الا الله

حرم که سوخت کسی محترم نخواهد ماند
چنان نماند و چنین نیز هم نخواهد ماند

101 0 5

 صبح حتما آفرین می گیرد از آموزگارش / طیبه عباسي

برای هیا ، (کودک فلسطینی که شب قبل از شهادت وصیتنامه اش را نوشته بود):

 
 

واژه ها را خط به خط ، خوش خط و خوانا می نویسد
زخمی است و درد دارد ، باز اما می نویسد

 صبح حتما آفرین می گیرد از آموزگارش
آخرین مشق شبش را بس که زیبا می نویسد
 
او کلاس چندم است؟ اینقدر آرام است و محکم!
او وصیت نامه نه! انگار انشا می نویسد!

کفش ها و پیرهن ها وعروسک های خود را
یک به یک می بخشد و از رسم دنیا می نویسد
 
دوربین های جهانی باز هم کورند و خاموش
آه ... گویا نامه‌ی خود را به فردا می نویسد
 
گرچه موجی کوچک است اما به آیات شگفتش
از عصای حضرت موسی و دریا می نویسد
 
سامری را خوار و کوچک میکند با چند جمله
از طلوع صبحدم در طور سینا می نویسد
 
خوب می داند شهادت تازه آغاز حیات است...
آخر نامه "الیه راجعون" را می نویسد...

سال های بعدِ پیروزی ، معلم روی تخته
نام او را در میان بهترین ها می نویسد...
 

104 1 4.38

سعدیا! دیگر بنی‌آدم برادر نیستند / افشین علاء

سعدیا! دیگر بنی‌آدم برادر نیستند
جملگی اعضای یک اندام و پیکر نیستند

عضوهای بی‌شماری را به درد آورده چرخ
عضوهای دیگر اما یار و یاور نیستند

کودک چشم‌آبی غرب و سیه‌چشم عرب
در نگاه غربیان با هم برابر نیستند

شاید اطفالی که اکنون در فلسطین زنده‌اند
تا رسد شعرم به این مصراع، دیگر نیستند

از نگاه غربیان انگار در مشرق‌زمین
مادران داغ کودک‌دیده مادر نیستند

نزد آنانی که می‌گریند در سوگ سگان
صحنه‌های قتل‌ انسان گریه‌آور نیستند

کاش بی‌بی‌سی سوال از باربی‌سازان کند:
این عروسک‌ها که می‌سوزند دختر نیستند؟

ای نتانیاهو اگر مردی تو با مردان بجنگ
گرچه اسرائیلیان از دم مذکر نیستند

بی‌مروت! کودک‌اند این‌ها نه مردان حماس
خانه‌‌اند این‌ها که شد ویرانه، سنگر نیستند

کودکان هرچند بسیارند در ویرانه‌ها
ساقه‌های ترد ریحان‌اند لشکر نیستند

خادمان کعبه سرگرم‌اند در کاباره‌‌ها؟
یا که اهل جنگ جز با رقص خنجر نیستند؟

بار دیگر خو گرفت این قوم با دخترکشی؟
یا که غیرت داده از کف یا دلاور نیستند؟

پشته‌ها از کشته‌ها پیداست، دنیا کور نیست؟
آسمان از ناله‌ پر شد، گوش‌ها کر نیستند؟

تا به کی کودک‌کشی در غزه؟ آیا غربیان
در هراس از انتقام اهل خاور نیستند؟!
 

663 4 3.56

بس قافله ی غرقه به خون در راه است / محمدعلی مجاهدی

کرمان شهدای فحل و نامی دارد
جمعی که خدای شان گرامی دارد

بس قافله ی غرقه به خون در راه است
راه شهدا مگر تمامی دارد؟

335 0 5

ببين با تو، ببين با من چه کرده‌ست / سید حبیب نظاری

ببين در فصل گل‌چيدن چه کرده‌ست
ببين با تو، ببين با من چه کرده‌ست


ببين با اين‌ همه گنجشک کوچک
هواپيمای بمب‌افکن چه کرده‌ست!
 

246 0 5

بپرس اینکه چه کرده است بمب با گنجشک / اعظم سعادتمند

کجای باغچه قایم شده، کجا گنجشک؟
نمی‌شد از من و این آسمان جدا گنجشک

دوباره گفته به او سنگ‌ریزه‌ای شاید 
که هیس.. جیک نزن.. بی سر و صدا.. گنجشک!

نمی‌گذاشت که حرفم به شاخه بنشیند... 
نمی‌پرد وسط حرف من چرا گنجشک

نمی‌پرید از این باغ در زمستان هم 
نبود مثل پرستو که بی‌وفا گنجشک

چه فصلی است که پرپر به خاک می‌ریزند 
هزار برگ جوان و هزارها گنجشک

شده است یک گل سرخ هزار پر، داده است 
ببین چگونه جواب گلوله را گنجشک

نپرس اینکه کجا رفته‌است گنجشکت
بپرس اینکه چه کرده است بمب با گنجشک
::
دوباره می‌رسد آن روزها که خواهد بود
میان مستی نارنج‌ها، رها گنجشک ؟
 

446 0 5

لعنت خدا به چهره های بی طرف / مریم سقلاطونی

قصه ی تو 
قصه نیست 
خیال نیست 
قصه  ی تو 
غصه ی همیشگی ست 
تا ابد برای غصه ی تو
می توان گریست 
گریه می کنم
برای اشک کودکان بیت لاهیا
برای  بغض دختران نو عروس در جبالیا
گریه می کنم برای مادران داغدیده در رفح
گریه می کنم برای شیرخوارگان تشنه ای که زیر سنگها 
به خواب  مرگ رفته اند
گریه می کنم برای عکس ها و خاطرات مردمی  که ذره ذره دود شد 
 
گریه می کنم برای خنده های سوخته
گریه می کنم برای گریه های ممتد زنی که 
لابلای سنگها و خاکها
در پی صدای کودکی است
گریه می کنم
برای کودکی که از صدای بمب ها و موج انفجارها
پلک های کوچکش 
مدام می پرد 
دستها و زانوان لاغرش
مدام لرز می کنند
گریه می کنم برای 
مردمی که جای خوابشان
کلاس های مدرسه است
خوراکشان
غم است
لباس کوچک و‌ بزرگشان
لباس مردن است
گریه می کنم برای بی شمار مادران عاشقی
که  مرگ را 
به جای زندگی 
گرفته اند در بغل
گریه می کنم برای قتل عام دردناک مردم شجاعیه 
گریه می کنم

گریه می کنم
با زبان شاعرانه ی «هبه ابو ندا»
واژه واژه گریه می کنم تورا 
گریه می کنم تو را و 
قطعه 
قطعه می نوازمت
با تمام بغض های در گلو شکسته ی هزار مادر به خاک و خون کشیده در سکوت شب
زیر حجم آتش گلوله ها
گریه می کنم 
برای آخرین وداع  
برای آ خرین نگاه 
برای آخرین سلام
گریه می کنم برای کودکی که با دوچرخه اش به آسمان رسید
گریه می کنم برای دختری که با عروسکش
به سمت ابرهای آسمان دوید
گریه می کنم برای آن پدر
که مثل کوه  بود و 
استخوان پیکرش 
لای سنگها و شیشه های خانه
خرد شد ...شکست
برای آن پدر 
که  از یگانه دخترش
فقط دو بند استخوان و 
گوشواره مانده بود
گریه می کنم 
برای گریه های بی صدای  مادری
که جای شیر و جای نان و آب
روضه ی  رباب 
روضه  رقیه و علی اصغر شهید را
برای نازدانه های تشنه 
می گریست

قصه ی تو قصه نیست 
خیال نیست 
غصه ی همیشگی است 
تا ابد برای غصه ی تو 
می توان گریست
داغ های تو 
اگر به کوه های سخت خورده بود 
رشته رشته می شدند
دردهای تو 
اگر به آسمان و ابرها رسیده بود
تکه تکه می شدند
::
لعنت خدا به بنیامین نتانیاهو
لعنت خدا به حاکمان بزدل عرب
لعنت خدا به هر که دردهای بی شمار مردم تو را نظاره کرد و‌ لال شد 
لعنت خدا به چهره های بی طرف
لعنت خدا به بمب های فسفری
لعنت خدا به  مرکاوا
لعنت خدا به جنگ

گریه می کنم برای روزهای سخت تو 
گریه می کنم برای مادران دلشکسته ات
گریه می کنم برای کودکان سر بریده ات
گریه می کنم برای گیسوان سوخته 
برای شیرخواره های نازنین 
که دسته دسته 
مثل گل 
زیر بمب های فسفری 
شهید می شوند 
گریه می کنم برای لحظه ای که مردهای مرد تو 
دست بسته و برهنه 
زیر آتش گلوله 
کشته می شوند
گریه می کنم برای  کوچه های له شده
خانه های سوخته 
پرنده های سوخته 
شاخه های سوخته
گریه می کنم برای 
دست های از بدن جدا شده 
برای بغض کودکان از پدر جدا شده 
برای  آن همه پرنده ای که 
در مه غلیظ بمب ها 
تکه تکه در هوا رها شدند
گریه می کنم برای مرگ دسته جمعی فرشته ها
گریه می کنم
برای بی شمار دردهای تو 
گریه
گریه
گریه
گریه می کنم

350 0 5

از شکوه‌ی گنجشک‌ها حتی خبر داری / فائزه امجدیان

از اشک‌ها، از خنده‌ها، از ما خبر داری
هر لحظه از اندوه آدم‌ها خبر داری

از کاسه‌های خالی از باران نخلستان
از تشنگی، از قحطی خرما خبر داری

این روزها تلخ‌اند، اینجا قند کمیاب است
حتما خودت از تلخی دنیا خبر داری

می‌روید از خاک یمن هر شب عقیقی سرخ
از کودکان زخمی صنعا خبر داری

شاید در آغوشت گرفتی کودکی را که
با گریه می‌پرسد: تو از بابا خبر داری؟

شهری گرسنه در کنار کوهی از الماس
از دزد معدن‌های اِفریقا خبر داری

شاید نماز صبح گاهی در فلسطینی
باران من! از اشک زیتون‌ها خبر داری

دیوارهایش را نوازش می‌کند دستت
از غصه‌های مسجدالاقصی خبر داری

از مرگ گندم‌زار زیر چکمه‌ی دشمن
از مرگ، از سوغات امریکا خبر داری

تنها نه از ما شیعه‌ها، از آه آن هندو
وقتی توسل کرد بر بودا خبر داری

شاید تو را نشناسد اما درد دل کرده
شاید نمی‌بیند تو را، اما خبر داری

فانوس‌ها هر شب به دنبال تو می‌گردند 
با گریه می‌پرسند: از دریا خبر داری؟

یکشنبه‌ها ناقوس با شوق تو می‌خواند
از معبدی متروکه و تنها خبر داری

هر صبح گنجشکان شکایت می‌کنند از ما
از شکوه‌ی گنجشک‌ها حتی خبر داری

تنها دلیل دلخوشی‌های منی وقتی
می‌دانم از حالم همین حالا خبر داری

شمشیر صیقل می‌دهی در خیمه‌ات یعنی
آری خبر داری تو از فردا خبر داری

قانون شعرم را به هم می‌ریزم از شوقت
آن صبح زیبا ذوالفقارت را که برداری

264 0 5

به قبل از هفتم اکتبر دیگر بر نخواهد گشت / مریم سقلاطونی

زمستان می رود ... دیگر گلی پر پر نخواهد گشت
درختی زیر تیغ باد ... خاکستر نخواهد گشت

جهان بعد از این طوفان...جهان امن و  ایمان است
جهانی که در آن مظلوم . بی یاور نخواهد گشت 
 
اگر چه مست و مغرورند ؛ اما بعد از این... دنیا
به کام  ظالمان و صاحبان  زر نخواهد گشت 

به لطف حضرت حق .لشکر سفاک اسرائیل 
حریف قدرت توفان ویرانگر نخواهد گشت 

اگرچه مرگ می بارد...ولی پیجیده در عالم 
زمین جز با نوای «یا  علی حیدر» نخواهد گشت

چه اقیانوس مواجی به راه افتاده در دنیا!
که کوهی مانع این خشم پهناور نخواهد گشت 

جهان از خواب طولانی شده بیدار و بعد از این
به قبل از هفتم اکتبر دیگر بر نخواهد گشت
::
کجایی ای گل نرگس؟ ...بهاری بی حضور تو 
معطر از شمیم یاس و نیلوفر نخواهد گشت 

شمیمی وزد...بوی تو می آید...زمستان نیست
 تو‌که باشی جهان صبح است ...شب...دیگر نخواهد گشت

254 0 5

به خانه آمده ام.... سرزمین مادری ام / مریم سقلاطونی

برای بازگشت مردم غزه 

 

به خانه آمده ام...خانه ای که دیگر نیست
محله  مرده و کاشانه ای که دیگر نیست

به خانه ای که فرو رفته در شکاف زمین
درخت سوخته ... دردانه ای که دیگر نیست

به کوچه ای که ندارد صدای گنجشکی
کلاغ  رفته  و  پروانه ای که دیگر نیست

به خانه آمده ام...بی پناه و  سرگردان 
برای خستگی ام ... شانه ای که دیگر نیست

چراغ های خیابان یکی یکی خاموش
مناره  سوخته ... پایانه ای که دیگر نیست  

پرنده ها همه در دودها زغال شدند
درخت گم شده و ....دانه ای که دیگر نیست

کسی نمانده از ابن کوچه تا صداش کنم
نمانده پنجره‌ای  ...لانه ای که دیگر نیست 

صدای نم نم باران   و  سوت کشتی ها
غروب...عاشق  دیوانه ای که دیگر نیست

ولی به لطف خداوند می رسد آن روز
که شهر مانده و ...بیگانه ای که دیگر نیست
::
به خانه آمده ام.... سرزمین مادری ام
بهشت امن و گلستانه ای که حالا هست

378 0 5

لرزه انداخته بر جان شیاطین... این زن / مریم سقلاطونی

تیر بر چشم و تن و... روی به خون آغشته
«غزه» این مادر پهلوی به خون آغشته


ایستاده است چنان کوه ...مقاوم ...محکم
شعله بر دامن و گیسوی به خون آغشته


شب اگر خورده  زمین ...روز چنان شیر زنی
جسته  از بیشه، چو  آهوی به خون آغشته


لرزه انداخته بر جان شیاطین... این زن
این زن  اسوه و‌ الگوی به خون آغشته


می وزد مرگ ... ولی قامت او خم نشده 
مثل یک قلعه و  باروی به خون آغشته-


-ایستاده است که یک لحظه نیفتد بر خاک
کودکی با سر و زانوی به خون آغشته 


زنده مانده است به عشق همه ی زیتون ها
به هوای گل شب بوی به خون آغشته 


حتم دارد که  خزان می گذرد ... خواهد دید 
روز برگشت پرستوی به خون آغشته
::
حسبنا الله به لب ...در وسط معرکه است
 این زن  «سرو قد» و   موی به خون آغشته 


می وزد روضه ی مادر.... وسط  جنگ زنی

  چفیه بر  شانه و  بازوی  به خون آغشته


 قهرمانانه... چنان رعد ... رجز می خواند ...

280 0 5

و ای حقوق بشر، خاک... خاک بر سر تو / سید سلمان علوی

غروب در صدد ناله‌ای‌ست آهسته
قلم شکسته، نفس بسته، سینه‌ها خسته

هوا گرفته، فضای نفس کشیدن نیست
قلم شکسته و این شعر همدم من نیست

قلم شکسته، نفس خسته، این نفس زخمی‌ست
و قلب کوچک من -گرچه در قفس- زخمی‌ست

نفس بریده، قلم درد می‌کشد امشب
تمام دور و برم درد می‌کشد امشب

قلم نشسته که از بغض مرد بنویسد
از ازدحام نفس‌گیر درد بنویسد

ستارگان همگی یک به یک شهید شدند
و با گذشت زمان ماضی بعید شدند

قلم نشسته که از خواب ما گلایه کند
نشسته است که از ما به ما گلایه کند

از این حکایت خونبار با که بنویسم
بدون دغدغه بگذار تا که بنویسم

نوشتنی که چو خون از گلوی من جاری‌ست
اگر چه قصۀ این «فیلم‌نامه» تکراری‌ست:
::
سکانس یک: لندن، ساعت مذاکره ـ شب
سکانس دو: آتش، دشت در محاصره ـ شب

سکانس سه: سرطان در اراضی موعود
سکانس چار: نبرد مسیح با تلمود

سکانس پنج: کفن‌پوش، از کلان تا خرد
سکانس شش: ورق نقشۀ جهان تا خورد

سکانس هفت: تلاویو خیره در طوفان
سکانس هشت: تقلای آخر شیطان

سکانس نه: استیصال حاکمان عرب
سکانس ده: اجلاس سران صلح‌طلب

همین سکانس: هلوکاست، خوانشی دیگر
گریم چهرۀ اخبار پشت میز خبر

نمای بسته: کراوات... رأی... حق وتو
نمای باز: مدرنیته در طویلۀ نو

سلامِ ژست تمدّن به جاهلیت قبل
توحّشی که منظم شده‌ست در اصطبل

جهان نشسته به سوگ زنان بی‌فرزند
سکانس پایانی: هیس! مسلمین خوابند
::
جهان غمزده در جوی خون گرفتار است
تمام دهکده در بوی خون گرفتار است

ستارگان همگی یک به یک شهید شدند
و با گذشت زمان ماضی بعید شدند

آهای نظم نوین! باز چیست در سر تو؟
و ای حقوق بشر، خاک... خاک بر سر تو

شما که زهر بیان را به جام خود دارید
مگر نه این‌که جهان را به کام خود دارید

مگر نه این‌که زمان شاخ و برگتان شده است!
خدایتان بکشد... هان! چه مرگتان شده است؟

کدام پاسخ را یا کدام مسئله را؟!
نشسته‌اید فقط این توحّش یله را؟

ستارگان همگی یک به یک شهید شدند
و با گذشت زمان ماضی بعید شدند

و با گذشت زمان ماضی بعید؟... نخیر
جهان به خواب رود، خواب بر شهید... نخیر

برای تشنه شدن ما مگر چه کم داریم؟
حسین نیست اگر، ما ولی علَم داریم

هنوز از دلمان ماتمش نیفتاده‌ست
حسین نیست، ولی پرچمش نیفتاده‌ست

در این طریق به جز پرچمش پناهی نیست
و پیر گفته که تا فتح قله راهی نیست

به دست پیر، هزاران چراغ روشن شد
زمان دوباره ورق خورد و باغ روشن شد

نگاه کن همۀ آیه‌ها پرنده شدند
حروف سرخ جهان یک‌صدا پرنده شدند

جهان به پا شده تا خون ما قلم بزند
سکانس آخر این فیلم را به هم بزند

شگفت از این همه ذلت در این نبرد نژند
که تازیان زره صهیونیست‌ها شده‌اند

سمند صبح چو بر شام تار تاخته است
قمار مضحکتان روی اسبِ باخته است

طنین پرچم توحید را نشان بدهید
و غیرتی که ندارید را تکان بدهید

به هرکه مضطرب از هیبت شیاطین است
بگو که سنّت پروردگار ما این است

بگو دوباره بخوان قصه‌های قرآن را
و آیه آیه ببین روزگار طغیان را

بگو که یک پشه نمرود را به خاک افکند
و آب بود که فرعون را هلاک افکند

سپاه ابرهه با سنگ‌ریزه ویران شد
و عاد را وزش باد خط پایان شد

بهل که تیز شود جست و خیز لشکرشان
که این ستیز بقاء است و تیر آخرشان

بگو تنازع وحش است جنگ باطلتان
و ما روایت فتحیم در مقابلتان

تمام لشکر شیطان شده‌ست یاورتان
ولی گسیخته از هم زمام لشکرتان

از این به بعد به دنبال شر نمی‌گردند
فراریان تلاویو بر نمی‌گردند

شکست شوکت طاغوت وعدۀ ازلی‌ست
کلید فتح توکّل به یک نگاه علی‌ست

به نام فاتح خیبر زمانتان ندهیم
به نام نامی حیدر امانتان ندهیم

قسم به جان پیمبر حریفتان ماییم  
شما گذشته و ما فاتحان فرداییم
::
طلوع صبح علیه‌السلام نزدیک است
و پیر گفته که شرب مدام نزدیک است

حوالتش به لب یار دلنواز کنید
«معاشران گره از زلف یار باز کنید»
 

386 0 5

عاقبت طوفان الاقصی می شکافد نیل را / مریم سقلاطونی

عاقبت طوفان الاقصی می شکافد نیل را
می زند  برهم بساط قوم اسراییل را


تا سپاه بزدل شیطان بجنبد...آسمان 
می دمد وادی به وادی   صور اسرافیل را


ابرهه با لشکری  چون کاه غلتان روی خاک
ابر هم  می آورد بارانی از سجیل را


بسته اند از پشت  این کفتارها...جلادها
دست شیطان و یزید و خولی و قابیل را


باز هم پامال  گرگان و ستوران کرده اند 
کودکان  این آیه های مصحف و انجیل را

::
کربلای غزه میدان بزرگ ابتلاست
پا به قربانگاه دل بگذار و اسماعیل را...

وه چه نزدیک است آن صبحی که دنیا بشنود
در خبرها مژده پایان اسراییل را


می رسد مولایمان از راه و می خواند بلند
مسجد الاقصی دعای لحظه ی تحویل را

316 3 4.2

بمبها اما چرا اینقدر وحشت کرده‌اند / اعظم سعادتمند

از نسیم شاخسارت سارهای سوخته.. 
از تو باقی مانده زیتون‌زارهای سوخته

آن زمین‌های چراغان به و نارنج و سیب 
چیست‌اند اکنون به جز هکتارهای سوخته

مانده از زیبایی آغوش‌ها و بوسه‌ها
قابهای زخمی و دیدارهای سوخته

از شمار بی‌شمار کشتگان و کشتگان
کی خبر دارند این آمارهای سوخته

بمبها اما چرا اینقدر وحشت کرده‌اند
از صدای حنجری با تارهای سوخته

مرد را از مرگ باکی نیست،طوفان می‌شود
عاقبت خاکستر سردارهای سوخته

زنده می‌ماند که شهر دیگری برپا کند 
نام مجروح تو بر دیوارهای سوخته

319 0 5

دستی برآوریم به تغییر پنجره / قیصر امین پور

در انتهای کوچه شب، زیر پنجره
قومی نشسته خیره به تصویر پنجره

این سوی شیشه، شیون باران و خشم باد
در پشت شیشه بغض گلوگیر پنجره

اصرار پشت پنجره ی گفتگو بس است
دستی برآوریم به تغییر پنجره

تا آنکه طرح پنجره ای نو در افکنیم
دیوار ماند و حسرت تصویر پنجره

ما خواب دیده ایم که دیوار شیشه ای است
اینک رسیده ایم به تعبیر پنجره

تا آفتاب را به غنیمت بیاوریم
یک ذره راه مانده به تسخیر پنجره

جز با کلید ناخن ما وا نمی شود
قفل بزرگ بسته به زنجیر پنجره

6106 1 4.47

نگذار در چشم جهان ویرانه باشی / اعظم سعادتمند

از زیر تلّ وحشی آوار برخیز
ای خانه‌ی بی‌سقف ِ بی‌دیوار برخیز

باید بگیری عاشقانت را در آغوش
با اشتیاق لحظه‌ی دیدار برخیز

تا پر درآرد کودکت از شادمانی
با بادبادک‌هاش، شاهین‌وار برخیز

تا کِی کبوترهای تو بی‌لانه باشند
ای ساقه‌ی مجروح زیتون‌زار برخیز

نگذار در چشم جهان ویرانه باشی
با هرچه داری در توان این‌بار برخیز

با دشمنان خونی‌ات تا کی مدارا؟!
امشب به عزم آخرین پیکار برخیز
 

276 0 5

خبر رسیده، خبرهای دیگر آمده‌است / میلاد عرفان پور

به جز دریغ، چه از دست من برآمده است؟!
مرا به غزه ببر، طاقتم سرآمده است 


هنوز داغِ خبرهای پیش از این، تازه‌ست 
خبر رسیده، خبرهای دیگر آمده‌است


خبر رسیده... خبر، کودکی‌ست در آوار
که زار زار  پی نعش ‌مادر آمده است 


خبر رسیده... خبر، بی‌قراری پدری‌ست
که لرزه بر تنش از سوگ دختر آمده است


خبر رسیده، خبر، ضجه‌ی پرستاری‌ست
که از تنفس گل‌های پرپر آمده است 


خبر رسیده... ولی خواب برده دنیا را
خبر رسیده : کجایید؟! محشر آمده است


مرا به غزه ببر تا نماز بگذارم
که صبح صادقِ الله اکبر آمده است 


بیا به غزه ببر،  شعر خون چکان مرا
که آفتاب زده ...تیغ‌ها برآمده است 


بگو به حرمله‌، در چله تیر مگذارد
بگو که دوره‌ی کودک‌کشی سرآمده است


از این نبرد مبادا که جابمانم من
که حیدر است پی فتح خیبر آمده است
▪️
نه! کارساز نشد شعر...  کارزار کجاست؟
مرا به غزه ببر طاقتم سرآمده است
 

385 0 3

صبوری کن بهارانی که می گفتند در راه است   / حسن زرنقی

مسلمان سوخت از این داغ سنگین، نامسلمان هم 
مگر جور و جنایت می کند اینگونه، انسان هم؟!

دوباره شمر راه آب را بر خیمه ها بسته ست
نمی بارد چرا بر غنچه های تشنه باران هم؟!

ببین کودک کشی ها را در این میدان و باور کن
که هرگز دین ندارند این یزیدی ها و وجدان هم

بگو دلگرم باشد آنکه می لرزد دلش گاهی 
سیاست همچنان در اختیار ماست میدان هم 

بگو این روزها ناگاه چون طوفان الاقصی  
پریشان می کنیم این جمع شیطان را پشیمان هم 
 
شکوفه می دهد همپای باغات فلسطینی
دوباره باغ زیتون در بلندی های جولان هم 

رهایی تو را ای قدس بی تاب اند و می خواهند  
بیایند و برایت جان دهند از نو شهیدان هم 

تو تنها نیستی ای قلب مجروح زمین! با تو.... 
دلش خون است جمهوری اسلامی ایران هم
 
صبوری کن بهارانی که می گفتند در راه است  
به زودی می رود از کوچه باغت این زمستان هم
 

274 3 5

حاج قاسمیم ما، ای یهود داعشی! / عباس همتی

باز توأمان شدند، اشک و شعر جوششی
پس چرا نشسته‌اید، شاعران ارزشی؟

تا کجا فقط نگاه؟ تا کجا فقط سکوت؟
پس چه شد دو بیت شعر؟ پس کجاست کوششی؟

بین نیل تا فرات، جاری است العطش
غیر‌ قطره اشک نیست، احتمال بارشی

لا حقوق نا بشر، سازمان بی ملل
حرف‌های واهی‌اند، بازی نمایشی

بین قلبتان و عشق، حائلی کشیده‌اید
از شما ندیده است، غنچه‌ای نوازشی

ما هلال احمریم، درد ما صلیب سرخ
بین سرخ و سرخ هست، اختلاف فاحشی

بمب‌های فسفری، آمدند بازدید
بمب‌های خوشه‌ای، آمدند سرکشی

دکتر تو گفته است: دارویت شهادت است
تا که نوبتت شود، در صف پذیرشی

بمب از آسمان رسید، بمب ناگهان رسید
بمب، وقت آن رسید... غرق تیر و ترکشی

زیر سقف ریخته، گل‌حماسه ریشه زد
ریزشی که می‌شود، ابتدای رویشی

فرع و اصلتان شهید، هفت نسلتان شهید
در کدام طایفه‌ست، اینچنین درخششی؟
::
آی قلدران دهر! ما همه قلندریم
یک به یک بسیجی و، دانه دانه ارتشی

قدس بی سپاه نیست، پس سپاه قدس چیست؟
حاج قاسمیم ما، ای یهود داعشی!

فتح، با شهید ماست، جمعه، صبح عید ماست
ندبه، هم نوید ماست، می‌رسد گشایشی
 

244 0 5

چه باکی هست از دیوار تحریم و اسارت‌ها؟ / فاطمه عارف نژاد

چرا از حرف‌هایت گریه‌بغضی بی‌صدا مانده؟
چرا لبخندهایت گوشهٔ ویرانه جا مانده؟

چرا خاکی شده آبی اقیانوس دامانت؟
چرا گل‌دکمهٔ پیراهنت در باد وا مانده؟

عروسک‌های زخمی را در آغوشت نمی‌گیری؟
نمی‌پرسی که شال و گیرهٔ مویت کجا مانده؟

دلت در بازی پروانه‌ها و رقص ماهی‌ها...
نگاه روشنت در سرزمین قصه‌ها مانده

بمیرم خاطرات پرپرت را ای گل سرخم
که در هر گوشه‌ای گلبرگ خون‌رنگی رها مانده

کنار خشکی لب‌‌های خاموش تو می‌فهمم
چرا تاریخ انسان قرن‌ها در کربلا مانده

ندارد مرهمی این زخم‌های تازهٔ مکشوف
ندارد دارویی این دردهای بی‌دوا مانده

شهادت‌نامه می‌خوانم برایت جای لالایی
تن تو روی دستم مثل رازی برملا مانده

اگرچه دست یاری نیست در خون‌بازی دنیا
امیدت را نبازی دخترم! دست دعا مانده...

چه باکی هست از دیوار تحریم و اسارت‌ها؟
برای ما هزاران پنجره رو به خدا مانده
 

251 1 3.33

یک جمعه‌ی نزدیک، نصلّی فی القدس / سیدمحمد جواد شرافت

ماییم و شکوهِ نصر ان‌شاء‌الله
قدس است و شکستِ حصر ان‌شاء‌الله

یک جمعه‌ی نزدیک، نصلّی فی القدس
همراه امام عصر ان‌شاء‌الله

598 0 4.18

بنگر به پگاه مسجدالاقصی / محمدحسین انصاری نژاد


برای سمیح القاسم و اندوه حماسی شعرهایش


بر جاده مسافر فلسطین است
دلواپس قبله‌ی نخستین است

رد می‌شود از مزارع زیتون
آنجا که به خون لاله آذین است

از قمریَکان طنین بالی نیست
با نای بریده، مرغ آمین است

با رنگ‌پریده ماه در چشمش
انگار پرنده‌ای کبودین است

بر باغ، پرندگان بمب‌افکن
در مزرعه، خوشه‌خوشه‌ی مین است

بنگر به فلک شهاب ثاقب را
هنگام تهاجم شیاطین است

بر مزرعه‌ی سپهر، می‌بینی
با سنگ، ستاره پشت پرچین است

خنیاگر، وارثان تیمورند
یغماگر، لشکر تموچین است

چنگیز در الخلیل، پاکوبان
در شعله تمام دیر یاسین است

شطرنج به‌ دست، شاه سردرگم
در خویش شکسته، مات، فرزین است

بنویس سمیح! شعر دیگر را
شعری که شبیه عقد پروین است

شعری که پر از شمیم شب‌بوها
غرق گل سرخ در مضامین است

تصویر حماسه‌ات از آن بالا
بشکوه‌تر از فرود شاهین است

بنویس قصیده‌ای دگرگون‌تر
شعری که در آن سماع خونین است..

بر نعش سیاوشان به خون‌خواهی
برخیز که رخش تهمتن، زین است

برخیز که وقت کوچ، اکنون نیست
هرچند شکوه شاعری این است

بنگر به پگاه مسجدالاقصی
بنویس بهار، پشت پرچین است
.

257 0

انسان وتو شد به اجلاس شیطان / اسماعیل امینی

تدفین رؤیای کودک در آوار
کابوس تبدیل انسان به آمار

گرگان و آدم‌نمایان هماهنگ
خندان، هیولای خونخوار اخبار

اجلاس شورای امنیت پوچ
هیچ است و هیچ است و هیچ است و تکرار

انسان وتو شد به اجلاس شیطان
درمانده در مرز دیوان و دیوار

مرزی ندارد دروغ و وقاحت
گرگ از تریبون رسمی به انکار

اما سراسر دروغ است هر چیز
این سو و آن سو دروغ است در کار

آزادی و عشق و انسان در آتش
صلح و رهایی در آتش گرفتار

در زادگاه رسولان، فلسطین
مظلوم ناچار تنهای پیکار
 

129 0 2

كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان / افشین علاء

مهر شكست تا ابد حک شده بر جبينتان
كوچ كنيد غاصبان! جانب سرزمينتان

كودک غزه را اگر در دل خواب كشته‌ايد
خورده ترک ز آه او گنبد آهنينتان

كوچ كنيد صف به صف چون كه نشسته هر طرف
مرگ در انتظارتان حادثه در كمينتان

رو به ديار خود كنيد ای به عبث نشستگان!
تا سر پاست اسبتان تا نشكسته زينتان

خيره‌سری‌ست كارتان دربه‌دری‌ست بارتان
حيله‌گری‌ست يارتان بدگهری‌ست دینتان..

مرد ظفر كه نيستيد اهل خطر كه نيستيد
هست حريف طفل و زن، غيرت آتشينتان؟!..

دل بكنيد زين سرا ورنه به روز ماجرا
نيست به خاک قدس جز فاجعه هم‌نشينتان..

يا به همين زبان خوش پس بدهيد قدس را
يا كه رسد دمی دگر لحظۀ واپسينتان!

792 3 4

سرم بلندی جولان، دلم فلسطین است / محمدحسین ملکیان

سرم بلندی جولان، دلم فلسطین است
غریب در وطنم، آه... درد من این است

غذای کودک من ترکش است و خمپاره
برای مردم من مرگ مثل تمرین است

عروس و داماد این جا حنا نمی بندند
دلی به داغ عزیزی همیشه خونین است

ولی زمان تولد به گوش ما خواندند
که مرگ سرخ به از زندگی ننگین است

هزاربار سر از تن جدا شرف دارد
به آن سری که به تن مانده است و پایین است

چه سنگ ها که زدیم و کسی دری نگشود
دریغ! بعضی ها خواب شان چه سنگین است

شهادت است دعامان، به چشم ما موشک
نه پیک مرگ، که انگار مرغ آمین است

بزن که آن چه به پاخاست آه مظلوم است
بزن که آن چه زدی زخم نیست، تسکین است

بزن که تلخ تر از قبل می شود کامت
بزن که آخر این شاهنامه شیرین است

گرفتنی ست همین آه اگر خداست خدا
لوای ظلم می افتد اگر که دین دین است
 

295 0 3.88

این رود رها نمی‌کند راهش‌ را / حامد طونی

دیوار مشو مسیر دل‌خواهش ‌را
جریان زلال ناخودآگاهش ‌‌را


در هر قدمی سنگ بروید هم‌ باز
این رود رها نمی‌کند راهش‌ را

166 0 5

متهم گنجشکی است که زبان عبری نمی‌داند! / علیرضا قزوه

درخت سیب را می‌آوردند
با دستبند
به جرم این‌که چرا
سیب‌هایش را
چون سنگ پرتاب کرده است!
درخت پرتقال را می‌آورند
به جرم این‌که چرا
میوه‌های امسالش خونین است
درخت زیتون را می‌آورند
به جرم این‌که چرا
یک در میان گلوله به دنیا آورده است!
دادگاه رسمی است!
متهم موجی است که به او ایست دادند
و نایستاد
متهم کبوتری است
که از قبّةالصّخره نرفت
متهم گنجشکی است
که زبان عبری نمی‌داند!
دادگاه رسمی است!
متهم درخت «سدرة‌المنتها»ست
و جاده‌ای که به معراج می‌رود
متهم، تمام سنگ قبرهایند
که «بسم‌الله» دارند
و تمام مادران
که در شکم‌هاشان
فرزندانی دارند
سنگ در مشت!
 

185 0 3

دست و پا می زنند خونخواران / میلاد عرفان پور

غزه در خون خویش ‌غلتان است 
دادگاه بزرگ وجدان است 

دل من بود زیر بمباران...
سوخت جانم، چه جای کتمان است؟

هر طرف نعش طفلی افتاده
دل من مثل کودکستان است 

آی دنیا نگاه کن! دل من 
مثل این خانه‌هاست ویران است 

مثل آن مادرِ پسرمرده
زلف لالایی‌اش پریشان است

دل من بس‌که خون از او رفته‌ست 
زرد مانند برگ‌ریزان است

نیست باریکه‌ای غریب... ببین
غزه دیگر برای من جان است 
 
پرچمی زنده، باد را لرزاند
شک ندارم زمان طوفان است 

دل من، رنگ انتقام بزرگ 
رنگ خونخواهی شهیدان است

دست و پا می زنند خونخواران
عمر این ظلم رو به پایان است

هان! حقوق بشر چه شد؟! غزه
دادگاه بزرگ وجدان است
 

157 0 3

ما عاشق مبارزه با صهیونیستیم / زهرا سپه کار

باید سوال کرد دقیقاً که چیستیم؟
 امروز اگر که مشتِ گره کرده نیستیم 

شمر زمانه در دل میدان مشخص است
در این نبرد، خوب ببینیم کیستیم 

در عمرمان دقیقه دقیقه حساب نیست
آن لحظه‌ها که با مدد از عشق زیستیم 

ما ابرهای صاعقه باریم پس چرا
در تنگنای قافیه تنها گریستیم 

ما پرچمیم دست علمدار و حاضریم
حتی اگر که دست فدا شد، بایستیم 

ما در خط مقدّم عشقیم، عاشقیم
ما عاشق مبارزه با صهیونیستیم
 

218 0

فلسطینم، صدای رنج انسانم، مرا بشنو / میلاد عرفان پور

بخوان از چهرۀ طفلانم اینک مشق غربت را
بخوان در گوش خاموشان عالم این مصیبت را

فلسطینم، صدای رنج انسانم، مرا بشنو
که شعر داغ من تا آسمان برده بلاغت را

فلسطینم که صبحاصبح با نعش عزیزانم
به دوش خستۀ خود می‌کشانم بار حیرت را

کماکان قصۀ من مانده در پستوی خاموشی
مبادا از جهان یک شب بگیرد، خواب راحت را

بگو شیپورهای شایعه خاموش بنشینند
و بشنو از دل آوار، آواز حقیقت را

مرا با قامت خونین یارانم، تماشا کن
ببینی تا مگر حیرانی صبح قیامت را

برای کودکان، لالایی از جنس رجز خواندم
که در گهواره فهمیدند معنای شهادت را

فلسطینم، سلاحی دارم از آه و نمی‌ترسم
نثار جان دشمن می‌کنم طوفان وحشت را

فلسطینم، غم آخرزمانم، قبلۀ اول
که زیر تیغ می‌خوانم نماز استقامت را
 

191 0 4

پادشاه لخت / مهدی جهاندار

هجویه‌ای برای اسرائیل مظلوم!

 

چارمین ارتش پرقدرت دنیا! چه خبر؟
از چپ و راست و از خشکی و دریا چه‌خبر؟

غمت این بود که آن روزِ مبادا برسد
عاقبت آمده آن روزِ مبادا، چه خبر؟

تو از این جنگ بعید است کمر راست کنی
ای کمر بسته به نابودی دنیا چه خبر؟!

جعلیِ فاسدِ گستاخِ تفرعن‌پیشه!
سگِ زنجیریِ کفتارْهیولا! چه خبر؟

گاوهای پُر از ایرادِ بنی‌اسرائیل!
سامری‌های به گوساله مطلّا! چه خبر؟

دِیرِیاسین و کفَرقاسم و قانا به کنار
ای جنایتگرِ صبرا و شتیلا چه خبر؟!

پادشاها چه‌عجب، لخت تو را هم دیدیم
آبرو رفته‌ی لوْ رفته‌ی رسوا! چه خبر؟
▫️
راه قدس از طرف کرب‌وبلا می‌گذرد
زائر کرب‌وبلا! مسجد الأقصی چه‌خبر؟

سامری نیّت مظلوم‌نمایی دارد
چه‌خبر ای غضب حضرت موسی! چه‌خبر؟؟
 

199 0 3

موسم آن وعده ی دیرین می آید / زکریا اخلاقی


بعد از این توفان سنگین فصل باران های آهنگین می آید
کاروان در کاروان گل، با صدای پای فروردین می آید

روح صحراها گل افشان، جان مشرق ها و مغرب ها درخشان
خاک لبریز از نیایش، از تمام دشت ها آمین می آید

می تراود در فلسطین، می درخشد در بلندی های جولان
در شبی سرشار حیرت، مثل ماه از آسمان پایین می آید

پرشکوه این دشت ها را، اسب یال افشان او در می نوردد
زیر باران تجلی، با سوارانی زلال آیین می آید

در ترنم های لیبی، درنواهای شبانگاهان لبنان
با تغزل های موزون، با بشارت های آهنگین می آید

مثل سروی سایه گستر، می چمد در ساحت میدان لؤلؤ
شوق ها گل می دهد باز، عشق ها را لحظه ی تکوین می آید

از پی صبحی نمایان، در میان حلقه ی شوق شهیدان
از مسیر ارغوان ها، با سپاه لاله و نسرین می آید

چون نسیمی آسمانی می وزد در جمع یاران یمانی
با شمیم آشنایی، با تبسم های عطرآگین می آید

موج هایی پرتکاپو، از فرات افشانده تا نیل این هیاهو
کشتی این جزر ومد ها، عاقبت تا ساحل تسکین می آید

آخر آن طاووس دلها، کعبه را محو تجلی می نماید
چشم در راهیم آری، موسم آن وعده ی دیرین می آید

سختی این سالها را، می تکاند با سلامی سبز و آخر
با تمام خارها گل، با تمام تلخ ها شیرین می آید
 

422 0 5

الم شنگه ی این همه برج و بارو / سیدمحمد جواد شرافت

و شیطان چه دارد؟ هیاهو هیاهو
هجوم صداها از این سو از آن سو

به نعره به نفرت به طعنه به تهمت 
صداها سه شعبه صداها دو پهلو 

دمیده به گوساله‌ی سامری باز
به آواز فتنه به آوای جادو

نه جای تامل نه تاب تحمل
هیاهو هیاهو هیاهو هیاهو 

به بانگ مناره قسم هیچ و پوچ است
الم‌شنگه‌ی اینهمه برج و بارو

بگوشی؟ صدای شهیدان می‌آید 
که روشن شود جبهه‌های فرارو

سراپا خروشم برادر بگوشم
بخوان از حسین و رجزنامه‌ی او

بخوان از (من المومنین رجال) 
بخوان‌؛ (ربنا الله ثم استقاموا) 

صدا شو رسا شو ازآن خدا شو
در این های و هوها هو الحق هو الهو

279 0 5

از مسجدالأقصی صدای فتح می‌آید / مهدی جهاندار

از خود مران، دشمن مکن با خویش هرکس را
ای عقل بس کن این دفاع نامقدّس را

این گنبد فیروزه کاشی‌کار می‌خواهد
باید مرمّت کرد این طاق مقرنس را

آشوب اقیانوس آرامند این مردم
آگاه کن دزدان اقیانوس اطلس را!

شیری که از جنگاوری در خود نمی‌گنجد
باکی ندارد لاشه‌خواری‌های کرکس را

کی از حجاب عقل بیرون می‌زنی ای عشق؟
ای عشق کی رو می‌کنی آن ذات اقدس را؟

از مسجدالأقصی صدای فتح می‌آید
هنگام معراج است، سبحانَ الذی أسری

ای دایره در دایره پژواک یکتایی
خواهی شبی درهم شکست آن دو مثلث را

حتی اگر باقی نماند هیچ‌کس با تو
ای مهربان! خواهی فرستاد آخرین کس را
 

425 5 3.57

خاک سیاه بر سر کاخ سفید شد / مهدی جهاندار


ماشینِ اوفتاده به پت‌پت! چگونه‌ای
بحران دستمالِ توالت! چگونه‌ای

ای مرد عنکبوتیِ در تار خود اسیر
ای بَتمنِ نشسته به فِت‌فت* چگونه‌ای!

ای سازمان بی‌ملل، ای بی‌بشر حقوق!
هنگام ظلم، لالی و ساکت، چگونه‌ای؟

ای واضع تمام قوانین جنگلی
ای ناقض تمام ضوابط چگونه‌ای؟

ما نفتمان به آن طرف آب‌ها رسید
ای زنده‌ات مشابه میّت! چگونه‌ای

پهپادِ سرنگون شده در آبی خلیج!
توقیفِ کِشتی الیزابت! چگونه‌ای

ای آبروی رفته‌ی عین الأسد، هنوز
آمار کشته‌های تو سِکرت! چگونه‌ای

با ضربه‌ی ملایم مغزی چه می‌کنی
تخم عقابتان شده اُملت! چگونه‌ای

ای تایتانیکِ غرق شده، غرق‌تر شده
اینبار اندکی متفاوت؛ چگونه‌ای

خاک سیاه بر سر کاخ سفید شد
ای زرد، ای ترامپِ ترومپت چگونه‌‎ای

پوشک خریده باش و تل‌آویو را بگو
با چند موشک و دو سه راکت چگونه‌ای؟


* فِت‌فت کردن: آهسته و به شتاب گفتنِ چیزی به کسی و غالباً با نیّتی بد
(فرهنگ معین)
1284 5 3.25

به سمت کعبه نگاهش نماز می‌خواند... (زبان حال مسجدالاقصی) / رضا خورشیدی فرد

چقدر ها کند این دست‌های لرزان را؟
چقدر؟ تا که کمی سردی زمستان را...

چقدر با تن یخ بسته، باز صبر کند
هجوم رخوت و تخدیر برف و بوران را؟

به سینه و سر خود می‌زنند پنجره‌ها
کسی نواخته انگار طبل طوفان را

به پشت پنجره‌های شکسته می‌بیند 
تمام روز تگرگ و گلوله‌باران را

مسیرها همه صعب‌العبور و نافرجام
خدا به‌خیر کند جاده‌های لغزان را

به دوش خسته کشیده‌ست سالیان زیاد
شبیه گنبد خود درد و رنج انسان را

به لطف هُرم نفس‌های انبیاست، اگر
رسانده تا به چنین روز نیمۀ جان را

اگر صدای گلوله امان دهد شاید 
به گوشمان برساند نوای ایمان را 

کنار منبر گوشه‌نشین خود دیده‌ست
نفس نفس زدنِ آیه‌های قرآن را

شریک گریۀ محراب می‌شود گاهی
مگر کمی ببرد غربت شبستان را

میان حلقۀ لات و هبل گرفتار است
چقد گریه کند خنده‌های شیطان را؟ 

بخوان دو کاسۀ خون در هجوم اشک‌آور
برای ندبۀ آدینه چشم گریان را

نماز جمعۀ این هفته هم اقامه نشد
کجای دل بگذارد غم فراوان را 

هنوز حسرت یک عید بی عزا دارند 
مناره‌ها که ندیدند ریسه‌بندان را 

تنیده تار به تکرار عنکبوتی پیر
که سهم خویش کند گوشه‌های ایوان را 

مترسکی که اجیر کلاغ‌ها شده است 
شکسته با تبرش حرمت درختان را 

به حُسن یوسف خود آب می‌دهد با اشک 
و مرهمی شده این‌گونه زخم گلدان را

«نماز نور بخوانید بر جنازۀ شمع»*
شنیدم از زکریا به مصرعی آن را 

به کوچ شانه‌به‌سرهای این دیار قسم 
که باد نوحه شده غربت سلیمان را-

به آن عزیز که از چاه آمد و با آه
کشید در بر خود میله‌های زندان را 

به نغمه‌های مناجات حضرت داوود 
که برده بود دل عاشق پریشان را

به آسمان چهارم که در جوار مسیح 
به انتظار نشسته غروب هجران را 

به گریه‌های جگرسوز حضرت یعقوب 
که قطره قطره به غم بُرد شهر کنعان را 

به کوه طور که در سوگ حضرت موسی
به انکسار کشانده‌ست کوه فاران را 

به الخلیل که در سوگ لاله‌ها دیده‌ست 
به کوچه کوچۀ خود حجلۀ شهیدان را 

-از آن مسجدالاقصی‌ست لحظۀ معراج 
که با صلابت خود جار می‌زند آن را

هنوز منتظر است و...، هنوز منتظریم
چقدر صبر کند سردی زمستان را؟

به سمت کعبه نگاهش نماز می‌خواند
به این ‌امید که آن آفتاب پنهان را...
1029 0 5

وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی / محمدحسین ملکیان

گرد و خاکی کردی و بنشین که طوفان را ببینی
وقت آن شد قدرت خون شهیدان را ببینی

می رود تابوت روی دست مردم، چشم وا کن
تا که با چشم خودت فرش سلیمان را ببینی

پاشو از پای قمارت! روی دور باخت هستی
پاشو! باید آخرین اخبار تهران را ببینی

گوش کن! این بار حرف از مرگ شیطان بزرگ است
رو به خود آیینه ای بگذار شیطان را ببینی

خواب را دیگر حرام خود کن از امشب که باید
باز هم کابوس موشک های ایران را ببینی

رازها در ذکر بسم الله الرحمن الرحیم است
وعده ها داده خدا، باید که قرآن را ببینی

قول دادیم انتقامی سخت می گیریم، بنشین
تا که فرق قول کافر با مسلمان را ببینی!
 

2163 5 4.24

صبح نزدیک شده... لشکر قدس آماده ست / مریم سقلاطونی


غسل کردی سحر و... جامه ی احرام تنت
پر شد از عطر زیارت... لب و چشم و دهنت

سحر جمعه شد و چشم جهان روشن شد
با نسیم نفس و عطر خوش پیرهنت

ظاهرأ از سفر سوریه بر می گشتی
اربااربا شده در بارش آتش ‌، بدنت

از دمشق آمده بودی... بروی کرببلا
سر و جان داده رسیدی تو به خاک وطنت

رفته بودی که به یاران شهیدت برسی
مثل یک زلزله پر شد خبر پر زدنت

سحر جمعه... به دیدار رفیقان رفتی
با همان پیرهن رزم و تن کوهکنت

مثل ققنوس به پرواز در آمد جانت
چشم مان روشن از اعجاز فراوان شدنت

زیر تابوت تو باید برود ابر بهار
بس که دلگیر و کشنده است غم آمدنت

دستت افتاد ولی تیر به چشمت نزدند
تاری از زلف پریشان و شکن در شکنت
-
-بر سر نیزه نتابیده و پر خون نشده-
-لب و دندان و دو چشمت... بدن بی کفنت 
::
روضه سنگین شده... دستی وسط میدان است
روضه ی حضرت عباس و عمود و... بدنش

صبح نزدیک شده... لشکر قدس آماده ست
پشت سردار و صف آرایی دشمن شکنش
 

1604 0 4.4

تا چند ساعت بعد دیگر هم خنده هم گریه حرام است / حسن صنوبری

 امروز روز مرحمت نیست امروز روز انتقام است
خشمی که پنهان بود، امروز، شمشیر بیرون از نیام است

تا چند ساعت وقت دارید، در سوگ این دریا بگریید
تا چند ساعت بعد دیگر هم خنده هم گریه حرام است

تا چند دور و دیر باشیم؟ وقت است تا شمشیر باشیم
ماندن برای زخم سم است، گریه برای مرد دام است

ایرانیا! از خواب برخیز، با خویش _با این خواب_ بستیز
 خاک عزا را بر سرت ریز، در کوچه بنگر ازدحام است

خوش بود خوابت با ظریفان، اینت بهای خواب، بنگر:
خورشید را کشتند، آری، بار دگر آغاز شام است

تنهاست ایران، آه از ایران، تنهاست انسان، آه از انسان
وقتی که رنجش جاودانی‌ست، وقتی نشاطش بی‌دوام است

ایران من! این رستم توست، در خون‌تپیده، رنج‌دیده
این کشتهٔ دور از وطن، آه، فرزند پاک زال و سام است

این یوسف زیبای من بود، که گرگ‌ها او را دریدند
هنگامهٔ خشم است ای دل! فرصت برای غم تمام است

نه وقت اشک و سوگواری‌ست، نه وقت صلح و سازگاری
خون، خون، فقط خون شاید این‌بار، بر داغ این خون التیام است

ما نه سیاه و نه سپیدیم، آغشته با خون شهیدیم
ما پرچم سرخیم یاران! امروز روز انتقام است

1187 0 4.96

آرزو / منیره حسین پوری

به فلسطین


دنیا کاش به عقب برمی گشت
گلوله به لوله ی تفنگ
و زیتون به شاخه ی مجروح
آنگاه دیگر هیچ مادری
به آغوش خالی خویش
شیر نمی داد

865 0 4.67

اخبار نگفت چند چندند امروز / مهدی جهاندار

روسیّه: پر از بگوبخندند امروز
سوریّه: دلیر و سربلندند امروز

اما افسوس از عربستان و یمن
اخبار نگفت چند چندند امروز
1035 0 4

با عشق اهل بیت گره خورده هست ما / قادر طهماسبی (فرید)

پیمان شکست دشمن شیطان پرست ما
نابود باد خصم سیه روی پست ما

از مسند غرور هیاهوی غرب را
پائین کشید همت یزدان پرست ما

هرکس که گشت حاکم کاخ سپید مُرد
در آرزوی دیدن روز شکست ما

ما وارث ولایت عشقیم کز ازل
با عشق اهل بیت گره خورده هست ما

ما هسته را به عشق ولایت شکافتیم
تا دور باد از خطر هسته هست ما

شعر دوم:

عاشقان را گر هزاران جان دهند
جمله را گر صحبت جانان دهند

اهل دل را دادن جان مشکل است
اهل دل جان را ولی آسان دهند

ما ز جان آسان و خندان بگذریم
هر زمان مولای ما فرمان دهد

وقت آن شد گوشمالی سهمگین
فارسان بر لشکر شیطان دهند

این گرازان گریزان تا به کی
در بهشت قدس ما جولان دهند

ای فلسطین استقامت پیشه کن
تا به آزادی تو را امکان دهند

صبح آن روز درخشان دیر نیست
تا تو را آزادی از حرمان دهند
1886 2 3.78

سجیل / علی داوودی

قسم به زیتون
به خاک مقدس
به ناله های زنان
قسم به خون
به حمام خون و 
به استخر خون کودکان

گفتند سلاح پنهان شده
ما در پی سلاح بودیم
گفتند ما چاره ای نداشتیم
صلح تهدید می شود
و صلح تانک مرکاوا بود
و گنبد آهنین
و صلح غول بیابا ن بود

گفتند صلاح پنهان شده
در بیممارستان
در پارک
در شادی کودکان
در قلب کردان و زنان عاشق
سلاح در اشک عروسک های یتیمی بود که مادرانشان را خاک برده بود
سلاح در فریاد بود
و روزی از حنجره و قلب این همه آدم بیرون خواهد زد
و میزهای مذاکره رادرهم خواهد شکست
سلاح در شعر عرب بود و در قرآن
آنجا که به زیتون قسم یاد می کند و
به اسب ها و زنبور عسل
آن ها 
دنبال چاه جمکران بودند
می دانستند چاه های نفت خالی ست
و می دانند در چاه کوفه هم سلاح ذخیره شده
برای آن روزی که نخواهند بود
سلاح
در منقار پرندگانی ست که در راهند
1128 0

روزگار / علی داوودی

امروز روز اول است
خوشحال نیستم
هوا عادی ست
زمین عادی
و همین عادی بودن غیر عادی ست
هواپیماها بالای سرم چرخ می زنند

روز دوم
موشکی از کنار سرم گذشت و خیابانی را که در آن قدم می زدم برد
الان کجا باید باشم؟

روز سوم
صدا قطع می شود
صدا وصل می شود
دیوارهای حایل
کلمات را از ما جدا کرده اند

روز چهارم
کودکان خوابیده اند
کودکان خوابیده اند
کودکان خوابیده اند
کسی بیدار نمی شود

روز پنجم
همچنان شب است

و روز ششم
هنوز چیزی دیده نمی شود
این همه خون را
کدام پرچم سفید
از چشمان تصاویر پاک خواهد کرد؟

روزهای بعد...
روز پیروزی ست
روز بیانیه ی هفت خوشه بمب برای کشتن یک جنین
اما
سنگ ها هنوز چیزی را به رسمیت نشناخته اند
[اسم  ها
با آدم ها و کوچه ها و دشت ها به دنیا می آیند
حالا این خاک مقدس را به اسمی جعلی صدا بزن]

آن روز نهایی
ما نیستیم
آن ها نیستند
یکی آمده است
او هست
ما هستیم
1017 0

رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه! / محمدحسین ملکیان

یکایک سر شکست آن روز اما عهد و پیمان نه
غم دین بود در اندیشه ی مردم، غم نان نه

شبی ظلمانی و تاریک حاکم بود بر تهران
به لطف حضرت خورشید اما بر خراسان نه

کبوترهای گوهرشاد بودیم و صدای تیر
پریشان کرد جمع یکدل ما را ، پشیمان نه

سراسر، صحن از فوج کبوترها چنان پر شد
که چندین بار خالی شد خشاب آن روز و میدان نه

یکی فریاد می زد شرمتان باد آی دژخیمان!
به سمت ما بیاندازید تیر، اما به ایوان نه

یکی فریاد سر می داد بر پیکر سری دارم
که آن را می سپارم دست تیغ و بر گریبان نه

برای او که کشتن را صلاح خویش می داند
تفاوت می کند آیا جوان یا پیر؟ چندان نه

دیانت بر سیاست چیره شد، آری جهان فهمید
رضاجان است شاه مردم ایران، رضاخان نه!

کلاه پهلوی هم کم کم افتاد از سر مردم
نرفت اما سر آن ها کلاه زورگویان، نه!

گذشت آن روزها، امروز اما بر همان عهدیم
نخواهد شد ولی اینبار جمع ما پریشان، نه!

به جمهوری اسلامی ایران گفته ایم "آری"
به هرچه غیر جمهوری اسلامی ایران: "نه"

کجا دیدی که یک مظلوم تا این حد قوی باشد
اگرچه قدرت ما می شود تحریم، کتمان نه

دفاع از حرم یعنی قرار جنگ اگر باشد
زمین کارزار ما تلاویو است، تهران نه!
32176 73 4.17

از سرزمین قبله فقط یک نوار ماند / محمد مهدی خانمحمدی

ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ

ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﺗﻮﭖﺧﺎﻧﻪ ﺑﺴﺎﺯﻡ ﺑﻪ ﺟﺎﯼ ﺷﻌﺮ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺜﻞ ﺑﻤﺐ ﺑﭙﯿﭽﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﺷﻌﺮ

ﺑﺎﯾﺪ ﻗﻠﻢ ﺑﻪ ﺭﻗﺺ ﺑﯿﺎﯾﺪ ﺟﻨﻮﻥ ﮐﻨﺪ
ﺑﺎﯾﺪ ﮐﻪ ﻣﺮﺗﻀﯽ ﺑﺸﻮﺩ ‏« ﻓﺘﺢ ﺧﻮﻥ ‏» ﮐﻨﺪ

ﺑﺎﯾﺪ ﻟﺒﺎﺱ ﺭﺯﻡ ﺑﭙﻮﺷﺪ ﺻﺪﺍﯼ ﻣﻦ
ﺑﺎﯾﺪ ﺳﭙﺎﻩ ﻗﺪﺱ ﺷﻮﺩ ﻭﺍﮊﻩﻫﺎﯼ ﻣﻦ

ﭘﯿﻐﻤﺒﺮﺍﻥ ﺷﻌﺮ ﺍﮔﺮ ﻧﻌﺮﻩﺍﯼ ﺑﻠﻨﺪ
ﺩﺭ ﮔﻮﺵ ﺟﺎﻫﻠﯿﺖ ﺍﯾﻦ ﻋﺼﺮ ﻣﯽﺷﺪﻧﺪ

ﻫﺮ ﺭﻭﺯ ﺣﺮﻑ ﻟﯿﻠﯽ ﻭ ﻣﺠﻨﻮﻥ ﻧﻤﯽﺯﺩﻧﺪ ...
ﺁﺗﺶ ﺑﻪ ﭘﺎﯼ ﺷﺎﺧﻪﯼ ﺯﯾﺘﻮﻥ ﻧﻤﯽﺯﺩﻧﺪ

ﺍﺯ ﺑﺲ ﺧﯿﺎﻝ ﺩﺭ ﺧﻢ ﺍﺑﺮﻭﯼ ﯾﺎﺭ ﻣﺎﻧﺪ
ﺍﺯ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻗﺒﻠﻪ ﻓﻘﻂ ﯾﮏ ﻧﻮﺍﺭ ﻣﺎﻧﺪ

ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﮔﺮﮒ ﯾﻬﻮﺩﯼ ﻋﺰﯾﺰ ﺷﺪ
ﯾﻮﺳﻒ ﻣﯿﺎﻥ ﻣﻌﺮﮐﻪﻫﺎ ﺭﯾﺰﺭﯾﺰ ﺷﺪ

ﺍﯾﻦﮔﻮﻧﻪ ﺷﺪ ﮐﻪ ﺑﺎﻝ ﻭ ﭘﺮ ﺟﺒﺮﺋﯿﻞ ﺳﻮﺧﺖ
ﺑﺮﻋﮑﺲ ﻣﻌﺠﺰﺍﺕ ﺩﺭ ﺁﺗﺶ ﺧﻠﯿﻞ ﺳﻮﺧﺖ

ﺟﺮﯾﺎﻥ ﮔﺮﻓﺖ ﻗﺼﻪﯼ ﺗﻠﺦ ﺳﻘﯿﻔﻪﻫﺎ
ﺍﻓﺘﺎﺩ ﺗﺎﺝ ﻭ ﺗﺨﺖ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺧﻠﯿﻔﻪﻫﺎ

ﺗﻤﺜﺎﻟﯽ ﺍﺯ ﻣﻌﺎﻭﯾﻪ ﺁﻝﺳﻌﻮﺩ ﺷﺪ
ﻭﻗﺘﯽ ﻏﻼﻡ ﺣﻠﻘﻪﺑﻪﮔﻮﺵ ﯾﻬﻮﺩ ﺷﺪ

ﻭﻗﺘﯽ ﺑﻨﺎﯼ ﺍﺻﻠﯽ ﺩﯾﻦ ﺍﺳﺘﻘﺎﻣﺖ ﺍﺳﺖ
ﺩﺳﺖ ﯾﻬﻮﺩ ﺭﺍ ﺑﻔﺸﺎﺭﯼ، ﺣﻤﺎﻗﺖ ﺍﺳﺖ

ﺁﺗﺶ، ﮔﻠﻮﻟﻪ، ﺳﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ
ﺟﺎﯼ ﻗﻠﻢ ﺗﻔﻨﮓ ﺑﺮﺍﯾﻢ ﺑﯿﺎﻭﺭﯾﺪ ...

ﻣﺎ ﺍﺯ ﺧﻮﺩﯼ ﻭ ﻏﯿﺮﺧﻮﺩﯼ ﺯﺧﻢ ﺧﻮﺭﺩﻩﺍﯾﻢ
ﺗﺎ ﺟﻨﮓ ﺭﺍ ﺑﻪ ﻗﺪﺭﺕ ﺧﻮﺩ ﭘﯿﺶﺑﺮﺩﻩﺍﯾﻢ

ﺍﺯ ﻏﺮﺏ ﺁﻣﺪﻧﺪ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﺍﻧﻘﻼﺏ
ﯾﮏ ﻋﺪﻩ ﺍﺯ ﺟﻤﺎﻋﺖ ﻣﺎ، ﻣﺜﻞ ﺧﺮﺱ، ﺧﻮﺍﺏ...

ﺩﺭ ﻓﺘﻨﻪﻫﺎ ﻭ ﻫﻤﻬﻤﻪﻫﺎ ﻋﻘﻞ ﮐﻞ ﺷﺪﻧﺪ
ﭘﺲﻣﺎﻧﺪﻩﻫﺎﯼ ﺍﺭﺗﺶ ﻣﺎﺭﺷﺎﻝ ﺩﻭﮔﻞ ﺷﺪﻧﺪ

ﮔﻔﺘﻨﺪ : ‏« ﺷﯿﻌﯿﺎﻥ ﻫﻤﻪ ﺩﺭ ﺳﺨﺘﯽﺍﻧﺪ ﻭ ﺑﺎﺯ
ﺟﯿﺐ ﺣﻤﺎﺱ ﭘﺮ ﺷﺪﻩ ﺍﺯ ﭘﻮﻝ ﻧﻔﺖ ﻭ ﮔﺎﺯ ‏»

ﻫﻢ ﻋﺎﻟﻤﺎﻥ ﻣﺠﺘﻬﺪ ﮐﻔﺮ ﻭ ﺩﯾﻦ ﺷﺪﻧﺪ
ﻫﻢ ﻣﺎﺩﺭﺍﻥ ﻋﺎﺷﻖ ﺍﯾﻦ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﺷﺪﻧﺪ

ﻣﺜﻞ ﮐﻼﻡ ﻣﺒﻬﻢ ﻃﻔﻠﯽ ﻣﯿﺎﻥ ﺧﻮﺍﺏ
ﻫﯽ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﻧﻨﺪ، ﻓﻘﻂ ﺣﺮﻑ ﺑﯽﺣﺴﺎﺏ

امروز اگر مقاومت غزه سرد بود
میدان انقلاب زمین نبرد بود

ﻣﺎ ﺩﺍﻍﺩﯾﺪﻩﺍﯾﻢ ﮐﻪ ﺁﺗﺶﻓﺸﺎﻥ ﺷﺪﯾﻢ
ﺗﺎ ﻣﻈﻬﺮ ﻣﻘﺎﻭﻣﺖ ﺍﯾﻦ ﻭ ﺁﻥ ﺷﺪﯾﻢ

ﭘﯿﺮﻭﺯ ﻣﯽﺷﻮﯾﻢ ﺩﺭ ﺁﺧﺮ ﺑﻪ ﺳﺎﺩﮔﯽ
ﺑﺎ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ ﻭ ﻓﻘﻂ ﺍﯾﺴﺘﺎﺩﮔﯽ
 

3730 3 4.86

طبق نصّ یک کتاب کهنه، قوم برگزیده اید / محمدرضا ترکی

چند روز پیش
بزدلانه
کودکان غزّه را
در "شجاعیه"
به خون کشیده اید!
آفرین!
واقعا که در شهامت و شرف پدیده اید
چشم بد به دور
قوم برگزیده اید!

از شما شریف تر کسی ندیده ام
جز جماعتی که کارشان
ماستمالی سیاه کاری شماست
چون به جیب هایشان رسیده اید!

اوج انتقاد و اعتراض این گروه
در برابر تمامی قساوت شما
گاه اخم ساده ای ست
گاه ژست پرافاده ای ست
مثل اینکه "بس کنید جنگ را
بس کنید نام و ننگ را
بس کنید بارش گلوله ی تفنگ را..."
بی که واقعاً بیان شود
کودکان غزّه اند
یا شما که در میان خاک و خون تپیده اید!

این گروه در برابر ستم همیشه بی طرف
این جماعت سیاه رو، ولی یقه سفید
مانده ام که ساقه ی چغندرند
در مسیر باد
یا که برگ بید؟!
 

2402 0 4.86

قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است / زکریا اخلاقی

زندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده است

خاک، حاصلخیز، باغ های روشن زیتون بهارانگیز
دشت ها شاداب، در شکوه نخل ها ذوق رطب زنده است

چون شب معراج، قبله گاه دور دست ما گل افشان است
وادی توحید در وفور چشمه های فیض رب زنده است

آفتاب فتح، بر فراز خانه ی پیغمبران پیداست
صبح نزدیک است، صبح در تصنیف های نیمه شب زنده است

لحظه ها سرشار، جلوه های عشق در آیینه ها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است

خیمه در خیمه، لاله ی داغ شهیدان روشن است اما
گریه ها خندان، شادمانی ها در این رنج و تعب زنده است

مادران خاک، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دست های شوق، در قنوت گریه های مستحب زنده است

شرق بیدار است، در جهان از هم صدایی ها خبرهایی است
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گل های ادب زنده است

فصل طوفان است، سنگ ها در دست ها آواز می خوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است

باد می آید، بوی گل های حماسی می وزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است

2390 0 5

فردا از آن توست، از خورشیدها پیداست / علی محمد مودب

 

بی پنجره، بی چهره ما دیوارها بودیم

بودیم و در تاریکی دنیا رها بودیم

ما کور و کر دیوارها، دیوارهایی سنگ
در حسرت آیینه دیدارها بودیم

بر بام گور خسروان آوازه می جستیم
اینگونه ما آواره آوارها بودیم

بی دشت، بی دریا و بی رویا و بی فردا
عمری اسیر چنبر تکرارها بودیم

پیش از تو ای گلدسته بشکوه باورها
واماندگان بازی پندارها بودیم

دیوارهایی خسته از دیوار بودنها
دیوارهایی خسته از آوارها بودیم

با بودنت از پیله های آجری رستیم
آیینه یوسف ترین دلدارها بودیم

با تو همه شمشیرهایی آتشین و سرخ
شمشیرها آماده ی پیکارها بودیم


در دست تو سنگ فلاخن های داوودی
آتشفشانها آری آتشبارها بودیم

ما با تو باران در مصاف هرچه سنگستان
رگبارها رگبارها رگبارها بودیم


بی تو چه بی جا بود بودن، ما کجا بودیم
آتش به جان چون ذره ها پا در هوا بودیم

از بند خود رستیم و از دیوارهای خود
نامت شکست آن سنگ-بازی را که ما بودیم

پس سنگ دست کودکان قدس تا بحرین
سنگ شکست هر طلسم و هر بلا بودیم

سنگ بنای مسجدالاقصای موعودیم
ما که ستون قصر کسری و کیا بودیم

تعویذ ما و کیمیا ما و شفا ما، حیف!
پیش از تو بی قیمت، شکسته، مبتلا بودیم

ای چهره ی ما در میان قاب ماه ای ماه!
دور از تو تمثالی مقدس زیر پا بودیم


امروز ما هستیم و هستی بر مدار ماست
دیگر گذشت آن دوره که سیاره ها بودیم

فردا از آن توست، از خورشیدها پیداست

فردا که می بینند: ما هستیم، ما بودیم 

 

به نقل از صفحه ی اینستاگرام شاعر

2705 0 4.67

ساحران با سامری ها گاوبندی کرده اند! / سید حسن حسینی

ماجرا این است کم کم کمیت بالا گرفت
جای ارزش های ما را عرضه ی کالا گرفت

احترام «یاعلی» در ذهن بازوها شکست
دست مردی خسته شد، پای ترازوها شکست

فرق مولای عدالت بار دیگر چاک خورد
خطبه های آتشین متروک ماند و خاک خورد

زیر باران های جاهل سقف تقوا نم کشید
سقف های سخت، مانند مقوا نم کشید

با کدامین سحر از دل ها محبت غیب شد؟
ناجوانمردی هنر، مردانگی ها عیب شد؟

خانه ی دل های ما را عشق خالی کرد و رفت
ناگهان برق محبت اتصالی کرد و رفت

سرسرای سینه ها را رنگ خاموشی گرفت
صورت آیینه زنگار فراموشی گرفت

باغ های سینه ها از سروها خالی شدند
عشق ها خدمتگزار پول و پوشالی شدند

از نحیفی پیکر عشق خدایی دوک شد
کله ی احساس های ماورایی پوک شد

آتشی بی رنگ در دیوان و دفترها زدند
مهر «باطل شد» به روی بال کفترها زدند

اندک اندک قلب ها با زرپرستی خو گرفت
در هوای سیم و زر گندید و کم کم بو گرفت

غالباً قومی که از جان زرپرستی می کنند
زمره ی بیچارگان را سرپرستی می کنند

سرپرست زرپرست و زرپرست سرپرست
لنگی این قافله تا بامداد محشر است!

از همان دست نخستین کج روی ها پا گرفت
روح تاجرپیشگی در کالبدها جان گرفت

کارگردانان بازی باز با ما جر زدند
پنج نوبت را به نام کاسب و تاجر زدند

چار تکبیر رسا بر روح مردی خوانده شد
طفل بیداری به مکر و فوت و فن خوابانده شد

روزگار کینه پرور عشق را از یاد برد
باز چون سابق کلاه عاشقان را باد برد

سالکان را پای پرتاول ز رفتن خسته شد
دست پر اعجاز مردان طریقت بسته شد

سازهای سنتی آهنگ دلسردی زدند
ناکسان بر طبل های ناجوانمردی زدند

تا هوای صاف را بال و پر کرکس گرفت
آسمان از سینه ها خورشید خود را پس گرفت

رنگ ولگرد سیاهی ها به جان ها خیمه زد
روح شب در جای جای آسمان ها خیمه زد

صبح را لاجرعه کابوس سیاهی سرکشید
شد سیه مست و برای آسمان خنجر کشید

این زمان شلاق بر باور حکومت می کند
در بلاد شعله، خاکستر حکومت می کند

تیغ آتش را دگر آن حدت موعود نیست
در بساط شعله ها آهی به غیر از دود نیست

دود در دود و سیاهی در سیاهی حلقه زن
گرد دل ها هاله هایی از تباهی حلقه زن

اعتبار دست ها و پینه ها در مرخصی
چهره ها لوح ریا، آیینه ها در مرخصی

از زمین خنده خار اخم بیرون می زند
خنده انگار از شکاف زخم بیرون می زند

طعم تلخی دایر است و قندها تعطیل محض
جز به ندرت، دفتر لبخندها تعطیل محض

خنده های گاه گاه انگار ره گم کرده اند
یا که هق هق ها تقیه در تبسم کرده اند

منقرض گشته است نسل خنده های راستین
فصل فصل بارش اشک است و شط آستین

آن چه این نسل مصیبت دیده را ارزانی است
پوزخند آشکار و گریه ی پنهانی است

گرچه غیر از لحظه ای بر چهره ها پاینده نیست
پوزخند است این شکاف بی تناسب، خنده نیست

مثل یک بیماری مرموز در باغ و چمن
خنده های از ته دل ریشه کن شد، ریشه کن

الغرض با ماله ی غم دست بنایی شگفت
ماهرانه حفره ی لبخندها را گل گرفت

* * *
اشک های نسل ما اما حقیقی می چکند
از نگین چشم های خون، عقیقی می چکند

* * *
ماجرا این است: مردار تفرعن زنده شد
شاخه های ظاهراً خشکیده از بن زنده شد

آفتابی نامبارک نفس ها را زنده کرد
بار دیگر اژدهای خشک را جنبنده کرد

قبطیان فتنه گر جا در بلندی کرده اند
ساحران با سامری ها گاوبندی کرده اند!

* * *
من ز پا افتادن گل خانه ها را دیده ام
بال ترکشخورده ی پروانه ها را دیده ام

انفجار لحظه ها، افتادن آوا، ز اوج
بر عصب های رها پیچیدن شلاق موج

 دیده ام بسیار مرگ غنچه های گیج را
از کمر افتادن آلاله ی افلیج را

در نخاع بادها ترکش فراوان دیده ام
گردش تابوت ها را در خیابان دیده ام

گردش تابوت های بی شکوه آهنین
پر ز تحقیر و تنفر، خالی از هر سرنشین

در خیابان جنون، در کوچه ی دلواپسی
کرده ام دیدار با کانون گرم بی کسی!

دیده ام در فصل نفرت در بهار برگریز
کوچ تدریجی دلها را به حال سینه خیز

سروها را دیدهام در فصل های مبتذل
خسته و سردرگریبان – با عصا زیر بغل –

تن به مرداب مهیب خستگی ها داده اند
تکیه بر دیواری از دلبستگی ها داده اند

پیش چنگیز چپاول پشت را خم کرده اند
گوشه ای از خوان یغما را فراهم کرده اند!

ماجرا این است، آری ماجرا تکراری است
زخم ما کهنه است اما بی نهایت کاری است

از شما می پرسم آن شور اهورایی چه شد
بال معراج و خیال عرش پیمایی چه شد

پشت این ویرانه های ذهن، شهری هست؟ نیست؟
زهر این دل مردگی را پادزهری هست؟ نیست

ساقه ی امیدها را داس نومیدی چه کرد؟
با دل پر آرزو احساس نومیدی چه کرد؟

هان کدامین فتنه دکان وفا را تخته کرد؟
در رگ ایمان ما خون صفا را لخته کرد

هان چه آمد بر سر شفافی آیینه ها
از چه ویران شد ضمیر صافی آیینه ها

شور و غوغای قیامت در نهان ما چه شد؟
ای عزیزان! «رستخیز ناگهان» ما چه شد؟

دشت دلهامان چرا از شور یا مولا فتاد
از چه طشت انتشار ما از آن بالا فتاد

* * *
جان تاریک من اینک مثل دریا روشن است
صبح گون از تابش خورشید مولا روشن است

طرفه خورشیدی که سر از مشرق گل می زند
بین دریا و دلم از روشنی پل می زند

طرفه خورشیدی که غرق شور و نورم می کند
زیر نور ارغوانی ها مرورم می کند

اندک اندک تا طپیدن های گرمم می برد
در دل دریا فرو از شوق و شرمم می برد

«قطره ی سرگشته ی عاشق» خطابم می کند
با خطابش همجوار روح آبم می کند

تیغ یادش ریشه ی اندوه و غم را می زند
آفتاب هستی اش چشم عدم را می زند

اینک از اعجاز او آیینه ی من صیقلی است
طالع از آفاق جانم آفتاب «یاعلی» است

«یاعلی» می تابد و عالم منور می شود
باغ دریا غرق گل های معطر می شود

چشم هستی آبها را جز علی مولا ندید
جز علی مولا برای نسل دریاها ندید

موج نام نامی اش پهلو به مطلق می زند
تا ابد در سینه ها کوس اناالحق می زند

قلب من با قلب دریا هم سرایی می کند
یاد از آن دریای ژرف ماورایی می کند

اینک این قلب من و ذکر رسای «یاعلی»
غرش بی وقفه ی امواج، در دریا «علی»

موج ها را ذکر حق این سو و آن سو می کشد
پیر دریا کف به لب آورده، یاهو می کشد

مثل مرغان رها در اوج می چرخد دلم
شادمان در خانقاه موج می چرخد دلم

موج چون درویش از خود رفته ای کف می زند
صوفی گرداب ها می چرخد و دف می زند

ناگهان شولای روحم ارغوانی می شود
جنگل انبوه دریاها خزانی می شود

کلبه ی شاد دلم ناگاه می گردد خراب
باز ضربت می خورد مولای دریا از سراب

پیش چشمم باغ های تشنه را سر می برند
شاخه هایی سرخ از نخلی تناور می برند

خارهای کینه قصد نوبهاران می کنند
روی پل تابوت ها را تیرباران می کنند

در مشام خاطرم عطر جنون می آورند
بادهای باستانی بوی خون می آورند

* * *
صورت اندیشه ام سیلی ز دریا می خورد
آخرین برگ از کتاب آب ها، تا می خورد

6107 4 4.52

فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌ند / قاسم صرافان

خودش را وارث ارض مقدس خوانده این قابیل
جهان وارونه شد؛ اینبار با سنگ آمده هابیل

نگین دست شیاطین و سلیمان اشک می‌ریزد
و با فرعون می‌خندند فرزندان اسرائیل

برای کودکان، این قومِ برتر هدیه‌ها دارند:
هزاران خوشه آتش سامری آورده با زنبیل

لب خاخام‌ها تورات را وارونه می‌خامد!!
و ژان پل می‌زند، رد می‌شود از غیرت انجیل

درون آتش نمرودها اینبار می‌سوزد
گلوی «الخلیل» از ذبح فرزندان اسماعیل

بیا ای تک سوار سبز! با چشمان زیتونی
سحرگاهی نظر کن بر شب چشم انتظار ایل

و «سبحان الذی اسرا» بخوان تا «مسجد الاقصی»
بخوان! ای خواندنت شیرین تر از تنزیل جبرائیل

عصا بردار تا از شرق، یاران محمد(ص) را
شبانه بگذرانی از فرات اینبار جای نیل

فلسطین جوجه‌های کوچکش حالا ابابیل‌ند
و خواب آخر پاییز می‌بیند سپاه فیل

1805 3 4.5

گنجشک های غزه / سید حبیب نظاری

 

ببين در فصل گل‌چيدن چه کرده‌ست
ببين با تو، ببين با من چه کرده‌ست
ببين با اين‌ همه گنجشک کوچک
هواپيماي بمب‌افکن چه کرده‌ست!

 

1540 0 4.33

دادگاه رسمی است! / محمدرضا ترکی

در میان ضرب طبل های انفجار
رقص دود
بر فراز شهر در حصار
از میان خشت و خاک
لب گشوده اند زخم ها و همصدا
با عروسکی شکسته
خنده می زنند
بر دروغ روزگار!

 

***

آه...تا کدام دست مهربان
می رهاند این تن به خون نشسته
آن عروسک شکسته را
از میان خشت و خاک
از میان آن همه غبار...

چشم های خیس کودکی در انتظار...

***

دادگاه رسمی است!

اتّهامتان:
سرقت سیاهی از کلاف گیسوی زنان
قتل عام خواب کودکان
انتشار گرد خواب و مرگ بر سراسر جهان
غارت غرور و غیرتی که نیست
از سران خائن عرب...

بمب ها، گلوله ها
انفجارهای نیمه شب: گواه
دادگاه:
غزّه؛ سرزمین بی پناهگاه!

1727 1 4.75

دختر دوید...حیف...عروسک گلوله خورد / على مردانى

دختر دوید...حیف...عروسک گلوله خورد

بعد از پدر به سینه یِ قلّک گلوله خورد

 

آیینه ریخت...پنجره افتاد از نفس

محکم به تُنگِ ماهیِ کوچک گلوله خورد

 

گلدان پرید رویِ زمین تکّه تکّه شد

یک لحظه بعد سایه یِ کودک گلوله خورد

 

از بختِ بد خبر به کلاغان رسیده بود

با این خبر به قلبِ مترسک گلوله خورد

 

در چشم هایِ عاشق مادر امید مُرد

دختر دوید...مثلِ عروسک گلوله خورد

1517 0 5

یک انفجار، شعر مرا تکه تکه کرد / محمدرضا ترکی

لب باز کرده اند به فریاد، زخم هاش...
...
بر نیل غزّه این همه تابوت های خُرد...
...
با آنکه کوچک است بزرگ است داغ او...
...
موشک برای حمله به یک قاصدک... چرا؟!
...
تعداد زخم های تو و داغ های من...
...
آه این عروسکی ست که در خون تپیده است؟!
...
یک غزّه کودکان به خون خفته شاهدند...
...
شیر است و خون تازه که جاری ست از لبش...
...
از خواب کودکان تو آشفته تر منم...
...
یک انفجار شعرِ مرا تکّه تکّه کرد...

2507 4 5

با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد! / علی فردوسی

  
یک اتفاق ساده مرا بی‌قرار کرد
باید نشست و یک غزل تازه کار کرد
در کوچه می‌گذشتم و پایم به سنگ خورد
سنگی که فکر و ذکر دلم را دچار کرد
از ذهن من گذشت که با سنگ می‌شود
آیا چه کارها که در این روزگار کرد
با سنگ می‌شود جلوی سیل را گرفت
طغیان رودهای روان را مهار کرد
با سنگ روی سنگ نهاد و اتاق ساخت
بی‌سرپناه‌ها همه را خانه‌دار کرد
یا می‌شود که نام کسی را بر آن نوشت
با ذکر چند فاتحه، سنگ مزار کرد
یا مثل کودکان شد و از روی شیطنت
زد شیشه‌ای شکست و دوید و فرار کرد
با سنگ مفت می‌شود اصلا به لطف بخت
گنجشک‌های مفت زیادی شکار کرد
یا می‌شود که سنگ کسی را به سینه زد
جانب از او گرفت و به او افتخار کرد
یا سنگ روی یخ شد و القصه خویش را
در پیش چشم ناکس و کس شرمسار کرد
ناگاه بی‌مقدمه آمد به حرف، سنگ
این گونه گفت و سخت مرا بی‌قرار کرد:
تنها به یک جوان فلسطینی‌ام بده
با من ببین که می‌شود آنگه چه کار کرد!

2502 1 4.2

شومينه خاموش است و اتاق روشن... / مجید سعدآبادی

 
تا چند ساعت ديگر
در اتاق من 
سربازهايي با لباس هاي پلنگي
قدم مي زنند!
ممکن است آن قدر خوب
اين اتاق را تصرف کنند
که همچون من
بي احتياط باشند وشعر بنويسند
 
تا چند ساعت ديگر اين غريبه ها
گل هاي باغچه را آب مي دهند
و به جاي من زنگ خراب حياط را
تعمير مي کنند
 
پيت بنزين را برمي دارم
مي پاشم
روي لبخندهاي قاب شده مادر بزرگ
روي پشتي هاي از کمر افتاده اتاق
روي اين شطرنج کيش و مات شده
و هرچيزي که ممکن است
دشمن به غنيمت بگيرد
 
از خودم سؤال مي کنم
تا به حال کبريتي را
به نشانه صلح کشيده اي؟
 
اين اولين بار است
در خانه ی ما
شومينه خاموش است و
اتاق روشن
 
1788 0

شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد / امیرحسین هدایتی

سنگ بردار و بزن این شب آویزان را

تا که بر هم بزنی خواب خوش شیطان را

سنگ «قانون» دهان کوب زمین است بزن!

آه! موسیقی خشم تو همین است بزن!

زندگی زیر لگدهای هیولا سخت است

رقص شیطان وسطِ مسجدالاقصی سخت است

باز کن دفتر این پنجره‌ی نارس را

خط بزن فصل کبوتر کُشی کرکس را

چیست در کام هیولا؟ -‌ قطرات خونت‌-‌

طعم والتّینت یا شاخه‌ی والزّیتونت

باز هم صاعقه افتاده به گیسوهایت

تیرباران شده آواز پرستوهایت

ناگهان راه بر این نغمه‌ی جاری بستند

ناگهان پنجره‌ای را که نداری بستند

پنجه انداخته این بار هیولا در تو

تا که خاموش شود لیلة‌الاسری در تو

وای گر نور تو بر روزنه‌ی شب نزد

این تبر نیست اگر بر تنه‌ی شب نزند

یا که خالی کند از دغدغه رگ‌هایش را

این تبر نیست اگر پس بکشد پایش را

شب در انداخته با پنجه‌ی گرگت ای شهر!

شانه خالی نکن از بار بزرگت ای شهر!

معجزات تو همین بود، رهایت کردند

باز در آتش نمرود رهایت کردند

شب مضاعف شد و فانوس حیاتت می‌سوخت

زیر شلاق، ستون فقراتت می‌سوخت

چند وقت است که ویران شده‌ای اما من...

طعمه‌ی گردنه گیران شده‌ای اما من...

پای این قبله که در آتش و دود افتاده‌ست

چند وقت است که شیطان به سجود افتاده‌ست

آب در کاسه‌ی خشم است که خون خواهد شد

چشم اگر بازکنی «کن فیکون» خواهد شد

با فقط آه تو افلاک تکان خواهد خورد

کوه در حافظه‌ی خاک تکان خواهد شد

نفسِ ویران شده در حنجره‌ی من ای قدس!

اولین خانه بی‌پنجره‌ی من ای قدس!

شب آواره از آغوش تو بالا نرود

خون پاک تو به حلقوم یهودا نرود

قوم نمرود در این مصر که غوغا نکنند

استخوان‌های تو را طعمه‌ی سگ‌ها نکنند

چنگ در گیسوی افروخته‌ی باد بزن!

درد آوارگی‌ات را همه جا داد بزن

کوچه‌هایت اگر از ابرهه و نیل پر است

آسمانت ولی از خشم ابابیل پر است

شهر من! سنگ تو خاصیت باران دارد

سنگ، خون جگر توست که جریان دارد

آخرین بار که گیسوی تو پرپر می‌شد

سنگ در مشت تو ای شهر کبوتر می‌شد

تیغ در دست خطرناک‌ترین دژخیم است

نوبتی باشد اگر، نوبت ابراهیم است
 

2748 1 4.86

همیشه «قدس لنا»، قطعنامه ام این است / اصغر عظیمی مهر

جهان دوباره چه خوابی برای ما دیده است
تدارک چه عذابی برای ما دیده است

کدام نقشه ی راه است این که بیراه است
به چاله کاش بمانیم، بعد از این چاه است

بر آن شدند که دیوار حائلی بکشند
میان جنگ و جنون حد فاصلی بکشند

و در سراسر این سرزمین مسلمان نیست
به روی طاقچه تورات هست، قرآن نیست

ستاره ای به زمین خورد و بعد آتش شد
و رفته رفته سری سر به زیر، سرکش شد

کجا ستاره ی شش پر نشان داوود است
که این نواده ی ناسورِ نار نمرود است

سراب می شود این بار سومنات شما
خیال باطل از نیل تا فرات شما

درست نیست که یک نادرست برگردد
جهان به حالت روز نخست برگردد

جهان نمی ماند این چنین به کام شما
کجای نقشه ی جغرافیاست نام شما؟!

نه حرف اورشلیم و نه بحث کنعان است
تمام مشکل از هیکل سلیمان است

دوباره یوسف مانده است و نابردارها
حدیث پشت بدون پناه و خنجرها

و آن که بنیامین است شکل یوسف نیست
سزاش -روم به دیوار- جز اخ و تُف نیست

همیشه در صف این قوم اختلافی هست
دو هفته غیبت موسی دلیل کافی هست

هنوز ناشده مومن به فکر کافری اند
یهودی اند اگر، پیروان سامری اند

که جمله مسحور سحر عقل پالایش
و سجده کرده به گوساله ی مطلّایش

ردای موسی کم کم، کت پلنگی شد
عصا -نه مار- که این مرتبه تفنگی شد

به چاله کاش بمانیم چاه در راه است
تقاطع بعدی چار راه در راه است

فرات و نیل گوارای کام تان نشود
جواز مسجدالاقصی به نام تان نشود

اگر که نقشه ی این راه ابتکار شماست
چه سرنوشت مخوفی در انتظار شماست؟

کرامت ید بیضا که ارث موسی نیست
کلید مسجدالاقصی که ارث موسی نیست

دوباره می شود آوار سومنات شما
کویر می شود از نیل تا فرات شما

تمام مردم دنیا اگر سکوت کنند
و تار ساز مرا تار عنکبوت کنند؛

فقط صدا می ماند، سکوت بی معنی است
قیام می کنم، این جا قنوت بی معنی است

برای خاطر «نفی سبیل» می میریم
نفر نفر نه که ما ایل ایل می میریم

نمی نشینیم آرام تا که جنگی هست
سلاح اگر که نداریم، قلوه سنگی هست

هر آنچه اندک، انبوه می شود روزی
و قلوه قلوه سپس کوه می شود روزی

کدام کوه؟ همان رشته کوه «جولان» است
عقاب مرده و این عید لاشخوران است

آهای! با توام ای لاشخور! پرنده ی زشت
عقاب مرده به است از کلاغ زنده ی زشت

هنوز زنده ام و جای کرکس اینجا نیست!
مگر نشانی بیت المقدس اینجا نیست!

به چشم هر که در اوج است صخره یک ذره است
همیشه بین دو کوه آستان یک دره است

چگونه کوه به دامان دره می افتد؟
اگر نه یکباره، ذره ذره می افتد

و کوه ها که بمیرند دره بی معنی است
درخت خشک به قاموس اره بی معنی است

درخت خشک فقط هیزمی است استاده
برای قطع شدن، خُرد گشتن، آماده

و ما شبیه به کاجیم، دائماً سر سبز
شبیه زیتون، مادام تا مکرر سبز

نمی شویم ابداً خشک تا هوایی هست
به قریه ای -که نداریم- کدخدایی هست

همه سوار بر اسب اند و سهم ما زین است
و جنگ زندگی مردم فلسطین است

نمی نشینیم از پای تا که جنگی هست
اگر سلاح نداریم قلوه سنگی هست

کدام سنگ؟ همان سنگ آسمان در مشت!
کدام دست؟ همان وسعت جهان در مشت

کدام مشت؟ همان قلوه سنگ ها در دست
شکسته ایم به آن سنگ خصم را سر، دست

قیامتی است در اقصای مسجدالاقصی
که شسته است ز فرزند خویش، مادر؛ دست

چنان که از ساره دست شست، ابراهیم
چنان که از اسماعیل شست هاجر، دست

چگونه مردم دیگر بلاد بر خیزند
نشسته مردم این شهر دست چون بر دست

چه کرده اید هلا! نا برادران عرب!
که خائنی نبرد در خطوط خاور، دست

دراز بوده مداوم به سمت ناکس ها
چنین اگر شده از پا درازتر هر دست

کشیده اید از این معرکه مکرر، پا
اگر چه بوده به دامان تان مکرر، دست

برای آنکه بیاویزمش به دامانی
نمانده است برایم دریغ، دیگر دست

منم همان که جهانی برادرم خواندند
ولی دریغ نمی گیردم برادر دست

شبیه آن که ندارد به صحن برزخ، پا
و یا کسی که ندارد به دشت محشر، دست

شبیه آن که مسیرش شود مسخر پا
شبیه آن که نباشد ورا مسخر دست

دخیل نیست که در دست ماست، زنجیر است
ضریح نیست که در دست ماست، این نرده است

شما شبیه به جادوگران فرعونید
که نیم شعبده بازید و مابقی تردست

هزار پرده پس پرده دیده ام ای قوم!
گلایه های من اینقدر اگر که بی پرده است

ادای دین به آن کودک فلسطینی است
گلایه ای که شنیدید او که آخر دست؛

بدون آنکه بداند که مرگ یعنی چه
به خاک افتاد و قلوه سنگ او در دست

همان که جان داده پیش پایش عزرائیل
و جبرئیل برایش کجاوه آورده است

همان که جان داده پیش چشم های جهان
و برده اند تنش را فرشته ها بر دست

به یمن مسح شهیدان مسجدالاقصی است
اگر شده است چنین مسکر و معطر دست

فقط صدا می ماند، سکوت بی معنی است
قیام می کنم اینجا قنوت بی معنی است

نمی نشینم از پای تا که جنگی هست
اگر سلاح نداریم قلوه سنگی هست

به قدس می رسم آخر ادامه ام این است
همیشه «قدس لنا»، قطعنامه ام این است
 

2394 0 3.83

عروسك‌های خون‌آلود را از خاك برخیزان / حسنا محمدزاده

 


صدایت می‌كنم در ظهر مردادی عرق‌ریزان
صدایت می‌كنم در گیر و دار باد پاییزان

به لحن سربه‌داران و به سوز بی‌قراران و
به یاد قلب‌های در هوای سینه آویزان

ورق خورده‌ست تاریخ از رضاخان‌ها و برگشته
به نادرها، به افغان‌ها، به خواب تلخ چنگیزان

به چشمم می‌كشم با سرمه این خاك مقدس را
كه دیگر نیست حتی لحظه‌ای پامال شبدیزان

بیا و استخوان‌های سر دلداده‌هایت را
شبی از خواب بازوی پر از مهرت برانگیزان

برای خالی آغوش دخترهای بی بابا
عروسك‌های خون‌آلود را از خاك برخیزان

چه آتش‌ها كه افتاده‌ست روی دامن صحرا
كنار رود رود تو، كنار فصل گلریزان


فقط می‌آید از این عرصه بوی نامرادی‌ها
كه بازار رقیبان خورده بر پست كسادی‌ها

تمام خشت‌هایی را كه می‌چینند روی هم
به ویرانی مبدل می‌شود از كج‌نهادی‌ها

هلا خانه‌خرابان! آتش‌افروزان این میدان!
كه می‌كوبید بر دف‌هایتان با شور و شادی‌ها

اگر گلدسته‌ها را باز هم ویران كند طوفان
پر از الله اكبر می‌شود بغض منادی‌ها

قلم بردار همسنگر بزن در جوهر جانت
كه ظلمت گم شود پشت مداد بامدادی‌ها

 

2442 0 4.13

آن‌سوی جهان کرب‌وبلایی برپاست / میلاد عرفان پور

شمریم، اگر روز ستم خاموشیم
خون است، اگر آب خنک می‌نوشیم
آن‌سوی جهان کرب‌وبلایی برپاست
ما هم دل‌مان خوش است مشکی‌پوشیم

2418 0 5

این است حرف تازۀ زیتون: جنگ! / محمدمهدی سیار

چندی‌ست هر بهار می‌شکفد
بر شاخه‌های تازۀ زیتون، سنگ
دیگر نشان صلح نخواهم بود...
این است حرف تازۀ زیتون: جنگ!

 دیری‌ست سهم سینۀ ما تیر است
دیری‌ست راهِ رفتنِ ما خار است
بیدارماندگانِ شبی تاریم
دار است حقّ گردنِ ما، دار است

 زنجیر باز کرده و می‌آییم
با دسته‌های سینه‌زنی از راه
ما فوجِ بسملیم که در راهیم
ای تیغ‌های سر زده! بسم‌الله!

 یادش به خیر گفتۀ دریامَرد:
کافی‌ست سطل آبی اگر ریزیم...
جز آبروی رفته چه خواهد ماند
امروز اگر که سیل نینگیزیم؟

1475 0 3.5

دریدند قابیل ها نعش هابیل را / محمدمهدی سیار

نهادند زین لشکر ابرهه فیل ها را
ولی سربریدند اول ابابیل ها را

به قرآن سر صلح دارند اینان، ببینید
سرِ نیزه تورات ها را و انجیل ها را

ببندید دستان بی تابتان را ببندید
فلاخن میارید از امروز سجیل ها را

دریغا به این قصه هرگز کلاغی نیامد
دریدند قابیل ها نعش هابیل را

به دنبال «نیل و فرات» است و پر کرده فرعون
یزیدانه از خون نوزادگان نیل ها را

2787 0 2.8

فصل طوفان است، سنگ‌ها در دست‌ها آواز می‌خوانند / زکریا اخلاقی

زندگی جاری است، در سرود رودها شوق طلب زنده است
گل فراوان است، رنگ در رنگ این بهار پر طرب زنده است

خاك، حاصلخیز، باغ‌های روشن زیتون بهارانگیز
دشت‌ها شاداب، در شكوه نخل‌ها ذوق رطب زنده است

چون شب معراج، قبله‌گاه دوردست ما گل‌افشان است
وادی توحید در وفور چشمه‌های فیض رب زنده است

آفتاب فتح، بر فراز خانه‌ی پیغمبران پیداست
صبح نزدیك است، صبح در تصنیف‌های نیمه‌شب زنده است

لحظه‌ها سرشار، جلوه‌های عشق در آیینه‌ها زیباست
عاشقان هستند، شعرهای عاشقانه لب به لب زنده است

خیمه در خیمه، لاله‌ی داغ شهیدان روشن است اما
گریه‌ها خندان، شادمانی‌ها در این رنج و تعب زنده است

مادران خاك، جانماز خویش را گسترده تا آفاق
دست‌های شوق، در قنوت گریه‌های مستحب زنده است

شرق بیدار است، در جهان از همصدایی‌ها خبرهایی است
نام این صحرا، روی رنگ و بوی گل‌های ادب زنده است

فصل طوفان است، سنگ‌ها در دست‌ها آواز می‌خوانند
قدس تنها نیست، در سراپای جهان این تاب و تب زنده است

باد می‌آید، بوی گل‌های حماسی می‌وزد در دشت
زندگی زیباست، عشق در جان جوانان عرب زنده است

2520 0 2

دستی که سنگ می اندازد / امید مهدی نژاد

می توانست سیب بچیند
از درخت های سرزمین مادری اش
می توانست آغوشِ تازه کارِ مدادی باشد
بر دفتر نقاشی های کودکی
می توانست چون حریر نازک باد
بر گونه های دختر همسایه بلغزد
دستی که سنگ می اندازد
می توانست بر دسته ی دوچرخه ای باشد
وقتی قاعده ی بازی را
سربازانِ مسلّح معین می کنند
سنگ
تنها وسیله ای است
که برد را
در بازی های کودکی
تضمین می کند
 

962 0 5

دشمنانش تفنگ های راستکی دارند / علی محمد مودب

به خدا قیافه ی دراکولا ندارد
چنگال ندارد
شاخ ندارد
دُم ندارد
فقط کمی از من اخموتر است
و کمی از تو لاغرتر
عربی را از مادرش آموخته است
دویدن را از پدرش
و آوارگی را از زمین
به خدا قیافه ی دراکولا ندارد
با همان معصومیتی سنگ می اندازد
که همه ی کودکان
قوطی های حلبی را هدف می گیرند
یکی است مثل من و تو
فقط وقتی تفنگ بازی می کند
دشمنانش
تفنگ های راستکی دارند

2141 0

بچه ها سنگ ها را می خواهند / علی محمد مودب

واقعاً قباحت دارد
جناب سرهنگ!
شما با هیبت و کمالات
با این ستون های سربازان دوره دیده
و با این همه گلوله و گاز اشک آور
بازی بچه ها را به هم می زنید
و گریه شان را در می آورید
بچه ها دارند بازی شان را می کنند
آن ها سنگ ها را می خواهند
سیب ها را
و پرتقال ها را
حتی بر بلندترین شاخه ها
درخت ها را که نمی شود برید
کودکان را که نمی شود درو کرد
استحضار دارید که
دوباره بر می آیند
جست هایی از کناره های تنه بریده
بچه ها سنگ ها را می خواهند
سیب ها را
و پرتقال ها را
حتی بر بلندترین شاخه ها
عجالتاً یک راه حل هست
البته می بخشید که فضولی می کنم
به جای اینکه
به سربازان تان بیاموزید
چگونه خیلی دقیق بزنید
هدفی به کوچکی پیشانی یک کودک را
امر بفرمایید
سنگ ها را جمع کنند
هر سربازی
یک روز کودک بوده است.

1795 0

خانه ی جوجه ها رفت بر باد / قیصر امین پور

روزی از روزگاران دیرین
روزهای خوش و خوب و شیرین

کفتری در حرم آشیان داشت
شوق پرواز در آسمان داشت

لانه اش در پناه درختان
در امان بود از باد و باران

در دل لانه مهر و صفا بود
جیک جیک خوش جوجه ها بود

لانه ای گرم و خوش، لانه ای سبز
سهم هر جوجه ای، دانه ای سبز

هر سحر مادر از لانه می رفت
در پی آب یا دانه می رفت

باز می آمد از راه هر بار
شاخه ی سبز زیتون به منقار

ناگهان کرکسی بال وا کرد
بر سر لانه چنگال وا کرد

سایه ای شوم بر لانه افتاد
خانه ی جوجه ها رفت بر باد

بال می زد به هر سو کبوتر
جوجه ها هم به دنبال مادر

گاه آواره ی کوه صحرا
گاه در شهر غمگین و تنها

گاه در پشت درهای بسته
بال می زد هراسان و خسته

خسته از جست و جوهای بسیار
برگ زیتون زردی به منقار

آن کبوتر ز یاران ما بود
رنگ بال و پرش آشنا بود

اینک آن مرغ، غمگین و تنهاست
باز آواره در دشت و صحراست

آن کبوتر که یار من و توست
خسته در انتظار من و توست

ما که مرغان دشت بلاییم
با غم یکدگر آشناییم

ما ز چنگال خونین نترسیم
از پر و بال خونین نترسیم

بال در بال هم فوج در فوج
پر بگیریم مستانه در اوج

تا نشانی ز طوفان بپرسیم
راه را از شهیدان بپرسیم

بال در بال هم پر بگیریم
آسمان را سراسر بگیریم

تاجی از نور روی سرما
قرص خورشید زیر پرما

تا که آن خانه را پس بگیریم
آشیان را ز کرکس بگیریم

مثل رگبار باران بباریم
خانه را سر به سر گل بکاریم

3559 1 4.14

تمام مشترکان خاموش اند / علیرضا قزوه

به هر کجا که زنگ می زنی
کسی جواب نمی گوید
تمام مشترکان خاموش اند
تمام آتش ها
خاکستر
تنها سنگ ها
در دسترس اند!

2116 0 3

سنگباران تان ادامه خواهد داشت / حمیدرضا شکارسری

کوه هایمان مگر تمام می شوند؟
پس سنگباران تان ادامه خواهد داشت
کوه هایمان اگر تمام شدند
خانه های ویرانمان که هست
پس سنگباران تان ادامه خواهد داشت
آنک
برهوت
و تا چشم کار می کند
دست های خالی ماست و
 تانک های بی شمار شما
پس قلب از کینه سنگ می کنیم و
سنگباران تان ادامه خواهد داشت...

1752 0 5

سنگ دیده اید بتپد در مشت؟ / حمیدرضا شکارسری

سنگ دیده اید بتپد در مشت؟
سنگ دیده اید خون آلود پیش از پرتاب؟
سنگ دیده اید گرم و آفتاب ندیده؟
سنگی دیده اید این چنین؟
من دیده ام
در دستان عاشقی که مرگ را به سُخره گرفته است
(چنان چه ما زندگی را)
و جای خالی قلبش را
با کینه پُر کرده است...

1757 0 2.5

هیچ سنگی شهید نمی شود / حمیدرضا شکارسری

هیچ سنگی پرواز نمی داند
هیچ سنگی عاشق نیست
هیچ سنگی شهید نمی شود
این جا اما،
سنگ ها پرواز می کنند، عاشقند، شهید می شوند...
چه پرندگانی باید باشند
چه عاشقانی
چه شهیدانی
مردمان این سرزمین
که سنگ هایش این چنین!
چه مردمانی باید باشند
که دست هایشان
از سنگ ها پرندگانی عاشق و شهید می سازد!
چه سرزمینی باید باشد
که مردمانش
که سنگ هایش این چنین!

1580 0 3

سازمان ملل سوخته است مثل یک باتری قلمی! / علیرضا قزوه

نه دیگر ساعت دیپلماسی کار نمی کند
و سازمان ملل سوخته است
مثل یک باتری قلمی!
حتی من فکر می کنم
که از اهالی کوفه است
این کوفی عنان
و فکر می کنم که یزید
کسی بوده شبیه پادشاه فلان...
بولتون یک ناقص الخلقه است
در آزمایشگاه سیاست
و رایس
شعبده بازی است
دیروز برج های دوقلو زایید
بروج مشیّده
بروج شیّادی!
دنیا میدان شعبده نیست
که این چنین بساط تان را پهن کرده اید
در ساحل مدیترانه
بازیگران سیرک سیاست!
آقای ساس و خانم رایس!
دو جنسی جنون گاوی و بوش!
بساط تان را جمع کنید از بیروت و صور و قانا
دروازه ی سیرک را باز کردند
تمساح و گاو و گاوچران
سوار وزغ شدند و
به صحنه آمدند
زمین اگر بر شاخ گاو نگردد هم
این سازمان ملل حتماً
بر شاخ گاو بنا شده است!
نگاه کن!
در عروسک بچه ها
جاسوس پنهان شده است
در توپ های بازی بچه ها جاسوس
و در درختی
که بچه ها تاب بسته اند در قانا
جاسوس
تمام شان دنبال کودکی نصرالله اند
تمام نیل،
تمام مدیترانه
پر از صندوق های حادثه است
و چشم مردم دنیا
به موج های مدیترانه است
میدان شعبده بازی گسترده اند
نگاه کن!
از عقال حاکمان عرب
جاسوس و عروسکی زشت بیرون آمد
عروسک زشت
شلیک می کند به بچه های قانا
دو حاکم عرب در نفسش می دمند و
صحنه پر از جاسوس می شود
دو حاکم که از پا نفس می کشند و
با عقال شان فکر می کنند
تمام شعبده بازان در صحنه اند
شورای امنیت
بادمجان می کارد در قانا
هلو می چیند از چوب خشک هلوکاست
عروسک زشت
دو حاکم را
بدل به دو بوزینه کرده است
عروسک زشت
در زهدانش بمب اتم پنهان است
و موشک لیزری
هواپیماهای جنگنده را شیر می دهد
نگاه کن!
عدالت تعطیل است، تا اطلاع ثانوی!
عقرب شده است سازمان ملل
و بچه های قانا را عقرب زده است
افتاده اند در صحنه و تکان نمی خورند
حالا عروسک زشت
عقال حاکمان عرب را
بر سر گذاشته است و می خندد
عقرب های سازمان ملل
و نعش بچه های قانا را
می زنند به گوساله های مرده
و عنقریب خواهد مرد
گوساله ی بزرگ تل آویو!
قانا یا هولوکاست؟
فرشته یا غول؟
سواران ذوالجناح
یا دزدان دریای کارائیب؟!
بازی تمام خواهد شد
در طوفان «اذا وقعت الواقعه...»
موسی
میدان شعبده بازان را جارو خواهد کرد
و« قدس
پایتخت آسمان و زمین خواهد شد»*



*این سخن شاعرانه از سید حسن نصرالله است.

2477 0

شرم الشیخ کوفه است و جنوب، نینوا! / علیرضا قزوه

شرم الشیخ کوفه است و
جنوب، نینوا!
دارد جنوب شبیه کربلا می شود
مدیترانه، فرات است
فرات، عبای توست!
برای این همه زخمی
برای این همه بی کفن
تنها عبای مهربان تو مانده است!
و گرنه این سران
دشداشه هاشان را
پرچم صلح کردند و فروختند
شاید اگر نبود نفت می جنگیدند
دیروز، ذوالفقار را
با قطعنامه ها
تاخت زدند
امروز منتظرند
که از قطعنامه ها
زمین و نان
فرشته و غلمان ببارد!
بارید!
و قطعنامه همین بمبی است
که دارد می بارد!
جنوب غرق خون است و
 غزه آهوی زخمی
تو تنها مانده ای نصرالله!
در خیبری به نام جنوب
و هواپیماها دارند خندق می کنند و
کودکان زخمی تشنه اند
تو رفته ای از شریعه آب بیاوری
در برابر چشم این همه ماهواره ی جاسوسی
اوضاع روزگار بد نیست
از سران عرب
یکی با شمشیری از طلا بر کمر
دارد ریشش را خضاب می کند و
یکی همیشه در مواقع حساس
به سجده می رود
شیخ فلان
تا دشداشه را عوض کند
شیخ الرّشید تا سان ببیند از برابر عکسش
شاه کوچک تا برگردد از تعطیلات امریکایی
دیر خواهد شد
نماد ارتش عربی
پلیس مصر است
که همچنان حمله می کند به الازهر!
جان بولتون دارد پارس می کند در سازمان ملل!
تنها تو مانده ای نصرالله!
پس شمشیر را پس بگیر و
اسب را پس بگیر و
شریعه را پس بگیر و
غیرت عربی را پس بگیر
که پادشاهان عرب
شیهه اسبان مرده اند!

2002 0

زمین را در پاکتی می گذارم و برایت پست می کنم / علیرضا قزوه

شمع های مرده را برایت پست می کنم
خنجر نقره ای یهودا
و زخم شانه های مسیحا را...
زمین را در پاکتی می گذارم و
برایت پست می کنم
نامه رسان!
اندوهم را بتکان و ببر!
خرماهای امسال اشک بودند
خنده ام را بچین و ببر
زیتون های امسال خون بودند...
ایوبیان مصر صبورند
در «حطین» میدانی نیست
شمشیر صلاح الدّین بر صلیب مانده است
و عقربه های ساعت
در میدان اصلی شهر
خوابیده اند!

1464 0

نظر سنجی ها نشان می دهند99 درصد دنیا از صهیونیسم متنفرند / عباس احمدی

جمعه شان را فروخته اند
شنبه هایشان را نیز
یک شنبه هایشان را هم
و خواهند فروخت تمام هفته شان را
و درخت سدر پرچم لبنان را
که چوب مرغوبی دارد
جوانان لبنانی در «مارون الراس» جان بازی می کنند
جوانان عرب در«الشباب» دبی ، فوتبال
آهای
شما! که غیرت تان به «بحر المیت» می ریزد
سرِ بوش را بیاورید برای کنفرانس سران
سران شبه قاره تمر هندی بمکند
و اندونزی روی خط استوا لم بدهد
کرزی! آسوده بخواب
ژنرال مشرّف، مشرِف به اوضاع است
نظر سنجی ها نشان می دهند
99درصد دنیا از صهیونیسم متنفرند
98 درصد از بوش و بلر
اما100درصد جان شان را دوست دارند
و پیتزا را
و شنا در ساحل صور را
به صلاحِ صلاح الدّین نیست
که بیاید به میدان
حتی اگر
صبر ایوب تمام شده باشد
شاید دست به دامان رابین هود شوند
یا ناتو
یا امیر عبدالله
که تقبّل کرده پولMRI کودکان زیر آوار قانا را
یا مبارک -رامسِس چهل و هشتم-
که حساب کرده کرایه ی بولدوزرها را
و لبنان خواهد ماند
چرا که پرچمش سرخ است
و سدر
درختی همیشه سبز
کودکان مان چشمانی درشت خواهند داشت
تا زودتر به تاریکی عادت کنند
و هر شام
با افسانه ی سید حسن نصرالله
به خواب خواهند رفت.

1703 0 4.5

آه! ای قلّه ی اسلام به پایین منگر / عباس احمدی

ای که در سرخرگت سبزی زیتون جاری است
می دمی آتش و از بازدمت خون جاری است

آه! ای قلّه ی اسلام به پایین منگر
به کف درّه که گندابه ی صهیون جاری است

در «جنین» سقط شد افسوس جنین «جولان»
تا که جولان بدهد موش، که طاعون جاری است

اشتران را به لجنزار«جمل» مفرستید
که به ره توشه ی این قافله، افیون جاری است

صبر«صبرا» به سر آمد، شده ساقی، مطلوب
«غم فردای حریف» است که اکنون جاری است

قحط ارض است اگر، وسعت معراج به جاست
سوگ لیلی است اگر، غیرت مجنون جاری است

هر غزل پاره سنگی است به دستت، ای قدس
بس که در غربت چشمان تو مضمون جاری است

خیابان به پایان رسیده است وچیزی
نمانده است تا انفجار خیابان

نه رسم سپیدی، نه اسم شهیدی
دوباره خیابان، دوباره خیابان

1172 0 5