گفتی میان آتش عشقم چه می‌کنی؟ / رباب کلامی فرد


با جانِ شمع هوهوی طوفان چه می‌کند؟
با تخته‌پاره سیل خروشان چه می‌کند؟

از حال من سراغ گرفتی، بیا ببین
با خاک مرده باد غزلخوان چه می‌کند؟

گفتی میان آتش عشقم چه می‌کنی؟
گفتم خلیل بین گلستان چه می‌کند؟

شوق وصال کشته مرا، بیم هجر هم
جایی که خیر این نرسد، آن چه می‌کند؟

من قطره قطره اشک شدم بعد رفتنت
با تو صدای چک چک باران چه می‌کند؟

در خواب دیدمت به مزار من آمدی
در حیرتم که در تن من جان چه می‌کند

1802 2 3.79

در جهان بی علی ماندن نمی آید به من / حسن خسروی وقار


من شرابم شادی ام شیون نمی آید به من
رودی از روحم سراب تن نمی آید به من

هر قبایی را که خیاط تعلق دوخته ست
تن زدم اما سر سوزن نمی آید به من

شهر خاک خانه ها را بر سر خود ریخته است
کوچ، همراهم بیا مسکن نمی آید به من

در شب تاریک و بیم راه و داد بی کسی
غیر او از وادی ایمن نمی آید به من

چشم را بر هم زدم انگار در طور من است
او ترانی گفت و دیدم لن نمی آید به من

گرچه اسرار الهی را در او دیدم ولی
گفتن این حرف ها اصلا نمی آید به من

پادشاهی مهربان است و پناهم می دهد
از جوار رحمتش رفتن نمی آید به من

اشکم و از گوشه ی چشم یتیم افتاده ام
در جهان بی علی ماندن نمی آید به من

پشت سر، ردّ احد بر گرده بود و پیش رو
تیغ می بارد اگر، جوشن نمی آید به من

سینه جان مستی کن و با خنجر کوفی بگو
شادمان باشد که پیراهن نمی آید به من

کربلایی زخم روی پیکرم رقصید و باز
از سماع تیغ، دل کندن نمی آید به من

چون نسیم آزادم و هرجا که باشم باز هم
اهتزاز پرچم دشمن نمی آید به من

با رفیقان شهیدم عهد در خون بسته ام
بی کفن می مانم و مدفن نمی آید به من

799 3 2.36

اسیر حُسن تو برگ گل است، شبنم هم / محمود حبیبی کسبی

اسیر حُسن تو برگ گل است، شبنم هم
دخیل عصمت تو آسیه‌ست، مریم هم

زِ هر دمت همه سر می‌رود عصارهٔ وحی
که با رسول خدا همسری و همدم هم

تو کیستی؟ جبل النور خانهٔ احمد
که تکیه کرده به نور تو کوه محکم هم

زلال چشمه ی تطهیر از تو جاری شد
گواه پاکی تو کوثر است، زمزم هم

دمید در برهوت حجاز یاس از تو
بهشت می‌شود از مقدمت جهنم هم

همین ز شأن تو کافی ست دخترت زهراست
فدای دختر تو عالم است و آدم هم

به دست زهره ی منظومه ی مطهر توست
فقط نه چرخش دستاس، هر دو عالم هم

عقیق عشق محمد، نگین حلقه ی توست
سر است حلقه ی تو از نگین خاتم هم

تو با رسول هم آیینه ای و هم آهی
برای درد دلش محرمی و مرهم هم

کلید قلب نبی دست توست، با این گنج
دگر نیاز نداری به اسم اعظم هم

به یک تبسمت از طور سینه ی یاسین
ملال می رود، اندوه می رود، غم هم

ز رنج شعب ابیطالب آسمان خم شد
ولی تو هیچ نیامد به ابرویت خم هم

نفاق خواست که ناخن کشد به ماه رخت
ولی نشد ز مقام تو ذره ای کم هم

نفاق، خواند تو را پیرزن، جوان بودی
رسول خواند تو را شیرزن، مکرم هم

برای یاری حق مال دادی و جان نیز
به محضر کرم تو گداست حاتم هم

به شرح حال رسول و بتول بعد از تو
فغان کم است، تأسف کم است، ماتم هم

992 6 3.75

ای که روح تو را کوه ها می شناسند / محمدحسین نجفی

فارغ از هرچه اما و آیا و زیرا
روح دریایی و رودها را پذیرا

ای که روح تو را کوه ها می شناسند
دست های تو را ریشه های کتیرا

ای تو بشکوه تا جاودان جاودانه
دوستت دارم ای مرد! کوها! کویرا

شکوه اش چیست از بی کسی آن که دارد
آشناتر از آیینه با خود کسی را

از سرت صورتت چشم هایت نگاهت
با توام مهربان! گرد پیری بپیرا!

از نمی دانم امسال یا سال ها پیش
آتشی در من افتاده سوزان و گیرا

در جدال تو با رنج ها، مرگ با کیست؟
ای تو جاوید پایا و جان نمیرا

 

564 0 3.92

از پرستار بزرگ کربلا یاری گرفتم / سعید تاج محمدی

سبز همچون سرو حتی در زمستان ایستادم
کوهم و محکم میان باد و طوفان ایستادم

بر تنم رخت سپیدی چون لباس رزم مانده
خاکریز اینجاست، جان بر کف به میدان ایستادم

خورده‌ام سوگند باید مرهم هر درد باشم
قول دادم، پای سوگندم به قرآن ایستادم

پای تخت هر مریضی پای سجاده‌ست گویا
در نماز عشق با چشمان گریان ایستادم

اشک‌هایم را نبیند هیچ‌کس، باید بخندم
من که دور از خانه، دلتنگ عزیزان ایستادم

از پرستار بزرگ کربلا یاری گرفتم
با صبوری ـ گرچه غمگین و پریشان ـ ایستادم

سرفۀ خشک و گلوی خشک و تب... لرزید پایم
زیر لب گفتم سلام ای شاه عطشان! ایستادم

جمع ما بوی شهادت می‌دهد این روز و شب‌ها
بین همکاران خود بین شهیدان ایستادم

ایستادم در دل موج بلا... دنیا بداند
تا شوم بر دفتر غم، مُهر پایان ایستادم

شاخۀ سبز دعا، رخت سپید و دیدۀ خون
من به پای مردم خود، پای ایران ایستادم

 

380 0 5

آهسته در گوشم کسی گفت: اسم شب صبح است! / محمدمهدی سیار

ای تیغ! سرسنگین مشو با ما سبکسرها
دست از دل ما برمدارید آی خنجرها!

رودیم و أشهد گفتن ما بر لب دریاست
ننگ است ما را مرگ در مرداب بسترها

پیشانی ما خط به خط، خط مقدم بود
ما را سری دادند سرگردان سنگرها

آهسته در گوشم کسی گفت: اسم شب صبح است!
ناگاه روشن شد دو عالم از منورها

روشن برآمد دستمان تا در گریبان رفت
از سینه سوزان برآوردیم اخگرها

مشت اسیران زمین را باز خواهد کرد
سنگی که می افتد به دنبال کبوترها

خواب غریبی دیده ام، خواب ستاره... ماه...
خوابی برایم دیده اید آیا برادرها؟!
 

940 0 3.4

از خود پلی بساز برای عبور خویش / افشین علاء

بنشین شبی به خلوت خود در حضور خویش
روشن کن آسمان و زمین را به نور خویش

توفان اگر گرفت تو کشتی نوح باش
رو کن به وقت خشم، چو موسی به طور خویش

گم‌گشتۀ تو در تو نهان است و غافلی
در غیبتش بکوش برای ظهور خویش

دلخوش به صید ماهی دریا مشو که تور
گاهی شود اسیر گره‌های کور خویش

تا بگذری ز درۀ صعب‌العبور عمر
از خود پلی بساز برای عبور خویش

اقلیم توست مُلک سلیمان چرا شدی
قانع به سعی و همت کمتر ز مور خویش؟

از گور خفتگان به تغافل گذر مکن
داری عبور می‌کنی از سنگ گور خویش
 

852 2 4

این شغل مادرزادی ام را دوست دارم / زهرا سپه کار

من یک زنم آزادی‌ام را دوست‌دارم
ایرانی‌ام، آبادی‌ام را دوست‌دارم

در سایه‌ای مردانه دلگرمم به فردا
من همسر مردادی‌ام را دوست‌دارم

هم مادر و مادربزرگم خانه‌دارند
این شغل مادرزادی‌ام را دوست‌دارم

مُهر مرا از جانمازم باز برداشت
با کودک خود شادی‌ام را دوست‌دارم

می‌گیرمت ای بچّه آهوی گریزان
آهویی و صیّادی‌ام را دوست‌دارم

دور اتاقش عکس‌هایی از شهیدان
سرو دهه هشتادی‌ام را دوست‌دارم

در شهر، آزادی اسیر این و آن است
در خانه‌ام آزادی‌ام را دوست‌دارم
 

5984 20 3.43

موسم آن وعده ی دیرین می آید / زکریا اخلاقی


بعد از این توفان سنگین فصل باران های آهنگین می آید
کاروان در کاروان گل، با صدای پای فروردین می آید

روح صحراها گل افشان، جان مشرق ها و مغرب ها درخشان
خاک لبریز از نیایش، از تمام دشت ها آمین می آید

می تراود در فلسطین، می درخشد در بلندی های جولان
در شبی سرشار حیرت، مثل ماه از آسمان پایین می آید

پرشکوه این دشت ها را، اسب یال افشان او در می نوردد
زیر باران تجلی، با سوارانی زلال آیین می آید

در ترنم های لیبی، درنواهای شبانگاهان لبنان
با تغزل های موزون، با بشارت های آهنگین می آید

مثل سروی سایه گستر، می چمد در ساحت میدان لؤلؤ
شوق ها گل می دهد باز، عشق ها را لحظه ی تکوین می آید

از پی صبحی نمایان، در میان حلقه ی شوق شهیدان
از مسیر ارغوان ها، با سپاه لاله و نسرین می آید

چون نسیمی آسمانی می وزد در جمع یاران یمانی
با شمیم آشنایی، با تبسم های عطرآگین می آید

موج هایی پرتکاپو، از فرات افشانده تا نیل این هیاهو
کشتی این جزر ومد ها، عاقبت تا ساحل تسکین می آید

آخر آن طاووس دلها، کعبه را محو تجلی می نماید
چشم در راهیم آری، موسم آن وعده ی دیرین می آید

سختی این سالها را، می تکاند با سلامی سبز و آخر
با تمام خارها گل، با تمام تلخ ها شیرین می آید
 

599 0 5

همین هیچم همین هم بر درت کم ادعایی نیست / علی محمد مودب


غریبم، جز تو می دانم رفیق و آشنایی نیست
صدایت می زند اندوه من، جز تو خدایی نیست

بلد یا نابلد سوی تو می پوید نیاز من
که جز ناز تو در شش سوی عالم ماجرایی نیست

همین هیچم که محتاج تو هستم هرچه فرمایی
همین هیچم همین هم بر درت کم ادعایی نیست

کجاها رفته ام در جستجو، برگشته ام خالی
کجایی ای که خالی از تو می دانم که جایی نیست

تو را می خوانم امشب بر بلندی های فریادم
ببین در کوهسار ناله جز بغضم صدایی نیست

مرا پیدا کن از هر های و هو در صحبتت گم کن
که از من در کف من هیچ غیر از رد پایی نیست

672 0 5

 این عمارست ذکر حیدر اینجا گوش کن  / محمدحسین انصاری نژاد


مست می آیی که شور لاتخف را بنگری 
صبح رستاخیز ایوان نجف را بنگری

 می روی با میثم تمار در آن رستخیز
 تاسماع جرعه نوشان سلف را بنگری

 تیغ در کف خفته،حجربن عدی در قتلگاه
 باید آنجا کشتگان سر به کف را بنگری

 می زند ابرو که بگذر از صفوف تیرها
 تا کمانداران ازهرشش طرف رابنگری

 درسکوت شامگاه نخل ها بنشین خموش 
تا که ماه خون چکان در کلف را بنگری

 صیرفی باشی اگر،در نجف در دست توست
 صیرفی باشی اگر،شمس الشرف را بنگری

 پرده بالامی رود با بال بال جبرییل
 تا ورای پرده، سر"لو کشف"را بنگری

 بین اوراق دعا،بشنو نفس های کمیل
 تا در آن آیینه ها،اشک شعف را بنگری

 ابن ملجم هاست اشباح الرجال پیش رو
 تابه جشن فتنه زادان،چنگ و دف را بنگری

 این عمارست ذکر حیدر اینجا گوش کن 
تا از آن ارواح، ابناء خلف را بنگری

 در نماز ظهر ایوان نجف، لب تشنه باش
 تا تجلی شهیدستان طف را بنگری
 

442 1 2.67

حرف درخت پیر / مریم زندی


1.
دانه ای 
توی قلب کوه گیر کرده بود
داد زد
هیچ کس به داد من نمی رسد؟
کوه گفت:
می رسد
می رسد

2.

قطره 
قطره
حرف را
توی گوش آبشارها چکانده است
توی سینه اش هزار راز سربه مهر 
مانده است
بی سرو صدا
ظاهرا فقط نگاه می کند
هر کسی که گفته کوه ساکت است
اشتباه می کند

3.
حتی اگر نامم
از خاطرت خط خورده باشد
حتی اگر حرفم
روح تو را آزرده باشد
اما بدان این دل پشیمان است
بخشیدن گنجشک تنها
کار درختی مهربان است

4.
فصل زمستان بود
حرف درخت پیر
توی گلویش ماند
اما تحمل کرد
فصل بهار آمد
حرف درخت پیر
تا شاخه ها گل کرد

472 0 5

جمهوری اسلامی ایران حرم است / میلاد عرفان پور

دیدار بهاری من و گنجشکان
آرامش جاری من و گنجشکان

من این طرف میزم و آنها آن سو
صبحانه ی کاری من و گنجشکان

::

گر سر برود  ز سر هوایت نرود
تأثیر طلسم چشم هایت نرود

فرشی ز دل شکسته انداخته ام
آهسته بیا، شیشه به پایت نرود

::

بی تو همه ی خاطره ها خاک شده ست
از شهر نشان عشق ما پاک شده ست

چندی ست که گل فروشی کوچه ی ما
بنگاه معاملات املاک شده ست

::

می میری اگر مرگ ببینی تب را
تاریک تفأل بزنی کوکب را

خورشید اگر سری برآری زنده ست
آنقدر نگو شب که بسازی شب را

::

از پشت تو رود پشت سد می گرید
دریا هنگام جزر و مد می گرید

باران یعنی که آسمان مدت هاست
وقتی به تو فکر می کند می گرید

::

می سوزد و می تابد و می افروزد
از نور برای خود قبا می دوزد

از شرم و حیاست هر چه دارد خورشید
چشمی که به او خیره شود می سوزد

::

سرو است و به ایستادگی متهم است
از شش جهت آماج هزاران ستم است

شعرم همه ارزانی این یک مصراع
جمهوری اسلامی ایران حرم است

1712 1 3.2

الم شنگه ی این همه برج و بارو / سیدمحمد جواد شرافت

و شیطان چه دارد؟ هیاهو هیاهو
هجوم صداها از این سو از آن سو

به نعره به نفرت به طعنه به تهمت 
صداها سه شعبه صداها دو پهلو 

دمیده به گوساله‌ی سامری باز
به آواز فتنه به آوای جادو

نه جای تامل نه تاب تحمل
هیاهو هیاهو هیاهو هیاهو 

به بانگ مناره قسم هیچ و پوچ است
الم‌شنگه‌ی اینهمه برج و بارو

بگوشی؟ صدای شهیدان می‌آید 
که روشن شود جبهه‌های فرارو

سراپا خروشم برادر بگوشم
بخوان از حسین و رجزنامه‌ی او

بخوان از (من المومنین رجال) 
بخوان‌؛ (ربنا الله ثم استقاموا) 

صدا شو رسا شو ازآن خدا شو
در این های و هوها هو الحق هو الهو

448 0 5

خدا کند که بمیرم وطن‌فروش نباشم!  / لیلا حسین نیا

وطن بسوزد و من در خروش و جوش نباشم؟!  
خدا کند که بمیرم وطن‌فروش نباشم! 
 
خدا کند که بیافتد سرم به دامن میهن 
ولی به وقت خطر بار روی دوش نباشم 
 
مگر نه ریشه ما می‌رسد به شوکت دریا؟ 
چرا بمانم و چون موج در خروش نباشم؟! 
 
چو مرگ می‌برد آخر به هر طریق تنم را 
چرا چرا چو شهیدان لاله‌پوش نباشم؟ 
 
منیم جانیم سنه قوربان ده آی گوزل ایران! 
به غیر از این چه بگویم اگر خموش نباشم؟! 

4205 20 3.8

حیف است این که بَرده ی شیطان ببینمت  / غلامرضا کافی

می خواهم این که آیینه جان ببینمت 
کاری نکن که آینه گردان ببینمت 
 
پوشیده باش در دل من، مثل رازِ عشق 
باری چه حاجت است نمایان ببینمت 
 
ای گوهر نفیس، نَفَس در هوس مَزن 
در پرده باش تا که درخشان ببینمت 
 
زیبایی ات حَراج، به بازارِ تن مَباد 
پوشیده باش تا که فقط جان ببینمت 
 
لطف خداست این که لطیف است خلقتت 
حیف است این که بَرده ی شیطان ببینمت 
 
گوهر به حُقّه ی صدف آسوده خاطر است 
ایمن ز حُقّه بازی دوران ببینمت 
 
سخت است بَر تو تا گِرِهِ سُستِ روسَری 
می آید این که سخت پشیمان ببینمت 
 
چشم هوس فرا نرود از حصار جسم 
تا کی اسیر چشم هوس ران ببینمت 
 
دلشوره ام فقط نه به موی پریش توست 
آشفته ام که باز پریشان ببینمت 
 
زن زندگی ظرافت و زیبایی‌ات به جا 
کی در مقام شامخ انسان ببینمت 
فرق است در ترانه ی تاریکِ چَرت خوان، 
یا در بیانِ روشن قرآن ببینمت 
 
خواهی که زیر خواهش راعیل له شوی،  
یا در شکوه دختر عِمران ببینمت؟  
 
دین هَرزه، چند در پیِ ناقورِ این و آن؟ 
 آزاده باش تا که مسلمان ببینمت 
 
در اختیار توست که دوزخ نشین شوی 
یا در بهشت و سبزه ریحان ببینمت 
 
گُردآفریدِ عصر تویی، دخت نامدار! 
بر تارکِ تَبارکِ ایران ببینمت 
 
ای دختر عزیز من ای غنچه ی بهار! 
 چون بوی گل درآی که پنهان ببینمت 
 
ای گل به لاله‌های وطن خیره شو، مباد 
شرمنده ی مرام شهیدان ببینمت

715 3 3.22

وطن برای تو دلهای دردمندان بود / حسن زرنقی

ببین که با غم و اندوه بعد رفتن تو
میان معرکه ماییم و راه روشن تو

چگونه زیسته بودی مگر؟! که از دنیا
نبود گرد تعلق به روی دامن تو 

نه پشت میز نه بر روی منبرت دیدیم
فدای در دل آتش خطابه خواندن تو  

چقدر دیر تو را دوستان شناخته اند 
چقدر خوب تو را می شناخت دشمن تو

وطن برای تو دلهای دردمندان بود
قسم به عشق که مرزی نداشت میهن تو

چه کرد با تن صدپاره ی تو آتش خصم
که عطر کرببلا می وزد ز مدفن تو

به روی خاک فقط دست غرق در خونی
برای بیعت ما مانده بود از تن تو 
 

306 0 5

منم که دیده به فردای روشنی دارم / فائزه زرافشان


زنم که آینگی حسن انتخاب من است
زبان مادری ام شعر بی نقاب من است

به لمس شاپرکی تازه می شود جانم
خمیدن قد گلبوته ای عذاب من است

همین تبسم آرام، چای عطرآگین
همین نشاندن گل، کار پرثواب من است

همین حضور، همین از نفس نیفتادن
به روز واقعه معنای انقلاب من است

سؤال می کنی از حاصل صبوری هام
و خنده های خوش کودکم جواب من است

منم که دیده به فردای روشنی دارم
و چشم کودک من سوی آفتاب من است

منم که می شکفم در زلال پاکی ها
که خار چشم همه دشمنان حجاب من است
 

385 2 5

مادربزرگ عطر برنج شمال بود / علیرضا نورعلی پور


مادربزرگ عطر برنج شمال بود
کم بود نان سفره اش اما حلال بود

در دست های ظرف گل سرخی اش مدام
یک قاچ سیب و چند پر پرتقال بود

یادش بخیر! آمدن از خانه ی عزیز
بی پاکت نخودچی و کشمش محال بود

با او همیشه قصه و سوغاتی و غزل
با او به قول ما نوه ها عشق و حال بود

غیر از علی نبرد به لب نام دیگری
پیشش پدربزگ، تمام و کمال بود

مادربزرگ پیش خدای بزرگ رفت
او مرد؟ این همیشه برایم سؤال بود

"هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق"
او هست، خواجه! شعر تو شاهدمثال بود

4209 3 3.34

شهادت گم نخواهد کرد سنگرهای عاشق را / محمد خادم

برای شهید محسن فخری زاده

شهادت را به نام کوچکش هر شب صدا کردی
تو که هر روز  و هر جا زندگی هایی بنا کردی

شهادت قاب عکسی روی دیوار اتاقت بود
همان که هر سحر با خنده هایش گریه ها کردی

عبادت در عبادت در عبادت بندگی بودی
اگر گاهی کتابت بسته شد، سجاده وا کردی

دلت میخواست جنگیدن کنار حاج قاسم را
ولی در دفترت ماندی و دینت را ادا کردی

_شهادت گم نخواهد کرد سنگرهای عاشق را_
به این امّید عمری، عشق بازی در خفا کردی

سرِ تنهایی ات را کوه بر دامن گرفت آخر
کجا اینقدر غربت در مسیرت دست و پا کردی

تمام روزهایت رازهای سر به مهری بود
که با خون خودت آن رازها را بر ملا کردی

زیارت آرزویت بود و دل بستی به آن یک عمر
شهادت راه را واکرد و عزم کربلا کردی

330 0 3.67