کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را

غزلی از یک ترکیب بند:

نداریم از سر خجلت، زبان عذرخواهی را
کدامین توبه خواهد برد از ما روسیاهی را

ندیدم غیر تلخی در زبان با شکوه وا کردن
شکرها در دهان دیدم شکوه شکرخواهی را

نمی‌خواهند خوبان جز فقیری نعمتی از او
گدایان خوب می‌دانند قدر پادشاهی را

کجا جز سادگی نقشی پذیرد چهرهٔ زردم
قلم یار مرکب نیست کاغذهای کاهی را

بهار آمد، جهان دست و ترنج از هم نمی‌داند
گواهی می‌دهد هر حُسنِ یوسف بی‌گناهی را

بهار آموزگار وعده «یُدرِککُمُ المَوت» است
دلا آماده شو آن لحظهٔ خواهی، نخواهی را

چه فهمد تیره‌روز از «یُخرِجُ الحَیَّ مِنَ المَیِّت»؟
چه داند شب‌پرست، ‌آهنگ باد صبحگاهی را؟

کجا در پیش خصم اظهار عجز از آبرومندی‌ست؟
دلا از لوح سینه پاک کن اوهام واهی را

من از دریای شورانگیز معنی عذر می‌خواهم
که در تُنگِ غزل محبوس کردم شوق ماهی را


۰۷ فروردین ۱۴۰۳ ۱۹۸ ۰

مقصد از عید تماشاست، به دیدن برسیم 

مقصد از عید تماشاست، به دیدن برسیم 
مثل یک سیب، الهی به رسیدن برسیم

مثل نوروز دمادم نفسی تازه کنیم
دم به دم دل بدهیم و به دمیدن برسیم

خانقاهی ست در این باغ و در این جامه دران 
کاش یک شب به تب جامه دریدن برسیم

روز و شب این همه گفتیم و نگفتند چه گفت
کاش در کوه حرایش به شنیدن برسیم 

عرفات است جهان، مشعر الغوث کجاست؟
شاید امشب به منای طلبیدن برسیم 

برگها آینه چیدند به پیش من و تو 
پیش از افتادن مان کاش به چیدن برسیم

هر چه گفتند و شنیدیم ز فردوس بس است 
بارالها نظری تا به چشیدن برسیم


۰۷ فروردین ۱۴۰۳ ۳۲۶ ۰

همین هیچم همین هم بر درت کم ادعایی نیست


غریبم، جز تو می دانم رفیق و آشنایی نیست
صدایت می زند اندوه من، جز تو خدایی نیست

بلد یا نابلد سوی تو می پوید نیاز من
که جز ناز تو در شش سوی عالم ماجرایی نیست

همین هیچم که محتاج تو هستم هرچه فرمایی
همین هیچم همین هم بر درت کم ادعایی نیست

کجاها رفته ام در جستجو، برگشته ام خالی
کجایی ای که خالی از تو می دانم که جایی نیست

تو را می خوانم امشب بر بلندی های فریادم
ببین در کوهسار ناله جز بغضم صدایی نیست

مرا پیدا کن از هر های و هو در صحبتت گم کن
که از من در کف من هیچ غیر از رد پایی نیست


۱۷ فروردین ۱۴۰۲ ۶۷۰ ۰

شب قدر است قدر خویش را می‌دانم آیا من

کشاندم با چه رویی خویشتن را تا به اینجا من
به مسجد دعوتم کردی چه کاری داشتی با من؟

ملایک بندگانت را صلا دادند اما حیف
چه شب‌ها تا توام خواندند و جا ماندم چه شب‌ها من

هبا بود و هدر یک سال پیش از این و امشب هم
کتابت می‌شود تقدیر یک سال من اما من ...

سعادت یا شقاوت؛ هان؟! چه تقدیری رقم خورده‌ست
چه راهی را از امشب می‌روم تا صبح فردا من

خدا جاریست در دل‌ها و از این مهر بی‌پایان
تمام مردم امشب توشه می‌گیرند الا من

هواخواه کدامین دیدگاهی؟ نور یا ظلمت؟
پس از این بی‌قرار چیستی ای چشم تردامن!

ببار ای چشم تا امشب نریزی آبرویم را
مبادا او که خوابیده‌ست من باشم مبادا من

شب قدر است قدر خویش را می‌دانی آیا تو؟
شب قدر است قدر خویش را می‌دانم آیا من؟

۳۱ اردیبهشت ۱۳۹۹ ۱۳۶۱ ۰

چه بگویم که بدانی که تو را می طلبم؟

یار من باش که من سخت سزاوار توام
مست، در کوی تو آماده ی دیدار توام

سر سجاده ی شب با تو هم آواست دلم
تا سحر واله و شیدایم و بیمار توام

گفته ام آینه ها را که به شادی بروند-
به رقیبان برسانند که من یار توام

نه فرشته، نه پری، عشق نیاموخته اند
این منم، آدم خاکی، که هوادار توام

همه شب با تو سخن گفتم و سوز سخنم-
دلخوشم کرده که من نیز خریدار توام

چه بگویم که بدانی که تو را می طلبم؟
چه بدانم به چه جرمی ست گرفتار توام

گوش من را به اذان رمضانی بنواز
باز مستم کن و دریاب که هشیار توام

دست من را به پَرِ پرده ی عرشت برسان
که دل آشفته ام و سخت سزاوار توام

۲۸ آبان ۱۳۹۸ ۲۶۰۶ ۰

می خواستم حبیب شوم اما...

من شاعر عزای خودم هستم
مداح روضه های خودم هستم

من را به اهل بیت نچسبانید
من غرقِ در هوای خودم هستم

تبلیغ می کنم اثر خود را
در سایه ی لوای خودم هستم

در شعر هام جار زدم گفتم؛
من هم کسی برای خودم هستم

هر ظهر روی سینه ی ابیاتم؛
در زیر چکمه‌های خودم هستم

در اصل وقت گفتن از گودال
سرگرم ذبح نای خودم هستم

می خواستم حبیب شوم اما
من شمر کربلای خودم هستم
 

۳۰ شهریور ۱۳۹۸ ۲۱۲۹ ۰

راهی به حریم او نداری برگرد


ای اشک تو رنگ و رو نداری برگرد
راهی به حریم او نداری برگرد

در دیده ی من نماز خون می خوانند
ای اشک اگر وضو نداری برگرد
 

۲۰ تیر ۱۳۹۸ ۱۱۵۷ ۰

شاید امشب به منای طلبیدن برسیم 

مقصد از عید تماشاست، به دیدن برسیم 
مثل یک سیب، الهی به رسیدن برسیم

مثل نوروز دمادم نفسی تازه کنیم
دم به دم دل بدهیم و به دمیدن برسیم

خانقاهی ست در این باغ و در این جامه دران 
کاش یک شب به تب جامه دریدن برسیم

روز و شب این همه گفتیم و نگفتند چه گفت
کاش در کوه حرایش به شنیدن برسیم 

عرفات است جهان، مشعر الغوث کجاست؟
شاید امشب به منای طلبیدن برسیم 

برگها آینه چیدند به پیش من و تو 
پیش از افتادن مان کاش به چیدن برسیم

هر چه گفتند و شنیدیم ز فردوس بس است 
بارالها نظری تا به چشیدن برسیم

۳۰ مرداد ۱۳۹۷ ۲۹۸۶ ۰

ابر و باد و من و خورشید و فلک حیرانت

پنجره پنجره یک شهر هواخواهانت
دم به دم منتظر سر زدن چشمانت

تا قدم رنجه کنی رخ بنمایی هر شب
دل بیداردلان بی سر و بی سامانت

یازده ماه به امید طلوعت تا صبح
چشم ها پنجره ها آینه ها گریانت

یازده ماه زمین منتظر این لحظه ست
یازده ماه در این دایره سرگردانت

در دل حوض تو در جلوه ای و هر لحظه
ابر و باد و من و خورشید و فلک حیرانت
::
عاقبت خاک سر کوی تو خواهم بود و
دیگر آن روز فقط دست من و دامانت

۲۵ خرداد ۱۳۹۷ ۲۴۷۴ ۲

از ابرها بپرسید احوال ماه ما را

از ابرها بپرسید احوال ماه ما را
ای کاش دیده باشد از دور آه ما را

یک ماه با نگاهش شب تا سحر نشستیم
رفت و به خون نشانده حالا نگاه ما را

یک ماه با لبی خشک، افطار گریه کردیم
ای کاش شسته باشد باران گناه ما را

شب های قدر مویش، یلدای عاشقی بود
صبحی نبود ای کاش شام سیاه ما را

در عید فطر چشمش از توبه توبه کردیم
خط هلال ابروش کج کرد راه ماه را

عشقش سپید کرد و معنای تازه ای داد
بخت سیاه ما را عمر تباه ما را

۲۵ خرداد ۱۳۹۷ ۲۸۵۰ ۴

سلام ما به شهیدی که از عشیره ی شعر است

سلام بر رمضان و طلوع ماه تمامش
هزار بار درود و هزار بار سلامش

سلام ما به شهیدان شعر در شب دیدار
علی الخصوص به شوریدگان دعوت عامش

سلام ما به حسن آن شهید حسن و کرامت
که دست فتنه سرانجام زهر ریخت به کامش

سلام ما به حسن آن که روشنان دو عالم
هماره سکه ی خورشید می زنند به نامش

سلام ما به شهیدی که از عشیره ی شعر است
گشوده ایم همه روزه را به شهد کلامش

در این زمانه ی دشوار در کنار علی باش
به غیر خون جگر هر که هر چه خورده حرامش
 

۱۳ خرداد ۱۳۹۷ ۱۷۲۶ ۰

خوشحالم از این که حال تو خوش بوده ست

هم سنگ عدم بود وجودم بی تو
آهنگ تو داشت تار و پودم بی تو

خوشحالم از این که حال تو خوش بوده ست
خوشنودم از اینکه خوش نبودم بی تو
 

۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۷ ۲۱۲۵ ۰

صدا کن مرا تا به نام تو باشم

کویرم ، پریشانی ام حد ندارد
دلم با کسی رفت و آمد ندارد

کویرم ، سکوت مرا زیر و بم نیست
حیات مرا حاصلی جز عدم نیست

چنانم که نای تبسم ندارم
فقیرم ، می تازه در خم ندارم

صدا کن مرا ای جمالت بهشتی
لب و خنده و خط و خالت بهشتی

صدا کن مرا ، ای صدای تو از دور
صداکن مرا نور !  نور علی نور

شب و روز شیرین و تلخم فدایت
خراسان و بسطام و بلخم فدایت

صدا کن مرا تا به نام تو باشم
گرفتار زنجیر و دام تو باشم

به یک جلوه غرق صفا کن دلم را
پر از ذکر "یا مصطفی" کن دلم را

پناهم بده زیر بال محمد(ص)
به حق محمد و آل محمد(ص)
 

۲۴ فروردین ۱۳۹۷ ۳۰۵۰ ۰

پشت این کوه، پر از دیو سپید است و سیاه

گرچه غم می کِشدَم سوی جهان های دگر
خنده را ترجمه کردم به زبان های دگر

عید، با آینه و سبزه و قرآن آمد
سبزم از خلوت و از جِلوت جان های دگر

سی سحر سر شد و از عشق نپرسیدم؛ چیست
فرق این یک رمضان با رمضان های دگر؟

پشت این کوه، پر از دیو سپید است و سیاه
هفت خوان طی شد و شد نوبت خوان های دگر

دشت، لبریز جوان های فرو افتاده ست
شادمانم که سوارند جوان های دگر

عید شد؛ عید... مبادا نگرانم باشید
نگران توام و دل نگران های دگر

در وداع رمضان، چشم و زبان! گریه کنید
کاشِمان چشم دگر بود و زبان های دگر

 


۰۴ تیر ۱۳۹۶ ۳۶۱۵ ۰

با اشک بردار آخرين خرما و نانت را

پايان مهماني است پر کن استکانت را
از عشق حق سرشار کن مستانه جانت را

نزديک تر از اين نخواهد شد به چشمانت
در اين دقايق خوب بنگر ميزبانت را

شايد نباشيم و نباشي سال هاي بعد
با اشک بردار آخرين خرما و نانت را

هي عهد بستي و شکستي و نشستي و
زانو زدي با شرم گفتي داستانت را

سر روي مُهر مِهر او بگذار! مي بيني!
سجاده ات حل مي کند در خود جهانت را

پايان مهماني است اما باز هم بگذار
بر شانه هاي کوچکت بار امانت را


۰۲ تیر ۱۳۹۶ ۴۳۴۸ ۰

مرا به نور حسین ابن آفتاب ببخش

مرا به ابر ، به باران ، به آفتاب ببخش
مرا به ماهی لرزان کنار آب ببخش

دلم زبانه ی آتش ، دلم خرابه ی شام
مرا به خاطر این خانه ی خراب ببخش

ببین ! خرابی من از حساب بیرون است
مرا بگیر در آغوش و بی حساب ببخش
 
تمام عمر حواست به حال و روزم بود
تمام عمر خودم را زدم به خواب ، ببخش
 
اگر شکسته پر و روسیاه آمده ام
مرا به نور حسین ابن آفتاب ببخش

حسین گفتم و گفتی حسین عشق من است
مرا به عشق عزیز ابوتراب ببخش

همیشه جانب او گفتم "السلام علیک..."
مرا به لطف فراوان آن جناب ببخش

شنیده ام که تو با کودکان رفیق تری
مرا به گریه ی شش ماهه ی رباب ببخش

۲۸ خرداد ۱۳۹۶ ۲۱۸۳ ۰

قطار باغ بهشت است و باز مانده درش

سلام بر شب زیبای قدر تا سحرش
قطار باغ بهشت است و باز مانده درش

به سمت و سوی دلم آمده ست و سوزنبان
فرشته ای ست که قرآن گرفته روی سرش

صدا از آینه و سنگ در نمی آید
کسی که غرق تو باشد نمی رسد خبرش

شبی ست روز تر از صد هزار سال و دریغ
از این دلی که در این شب شکسته بال و پرش

سیاه نامه تر از خود... تو آبرو دادی
خودت مریز، خودت جمع کن، خودت بخرش

بگیر دست زمین را، زمانه ی تلخی ست
ببر زمین و زمان را به سمت خوب ترش

کجاست آن که به تقدیر خلق آگاه است

سلام و عرض ارادت،به ساحت نظرش

مسافران قطار بهشت در شب قدر
دعا کنید که او باز گردد از سفرش

 


۲۲ خرداد ۱۳۹۶ ۴۳۲۰ ۰

که فیض دیگران -چون شمع- گاهی هست گاهی نیست

اگرچه در شب دلتنگی من صبح آهی نیست
ولی تا کوچه های شرقی "العفو" راهی نیست

مرا اشراق رویت کافی است ای نور قدوسی!
که فیض دیگران -چون شمع- گاهی هست گاهی نیست

برای آن کسی که "لای شب بو ها" تو را می جست،
به غیر از متن خوشبوی شقایق جان پناهی نیست

نظربازی نباشد در مرام عاشقان ، هیهات! 
که چشمم بی تماشای تو در بند نگاهی نیست

کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که آهی هست
کجا باید تو را پیدا کنم؟ هرجا که راهی نیست

۲۱ خرداد ۱۳۹۶ ۱۷۲۹ ۰

من ناخوشم داروي من راز و نياز است

 
شيطان
اندازه يک حبّه قند است
گاهي مي افتد توي فنجانِ دلِ ما
حل مي شود آرام آرام
بي آنکه اصلاً ما بفهميم
و روحمان سر مي کشد آن را
آن چاي شيرين را
شيطانِ زهرآگينِ ديرين را
آن وقت او
خون مي شود در خانه ی تن
مي چرخد و مي گردد و مي ماند آنجا
او مي شود من
 
طعم دهانم تلخِ تلخ است
انگار سمي قطره قطره
رفته ميان تار و پودم
اين لکه ها چيست؟
بر روح سر تا پا کبودم!
اي واي پيش از آنکه از اين سم بميرم
بايد که از دست خودت دارو بگيرم
اي آنکه دارو خانه ات
هر موقع باز است
من ناخوشم
داروي من راز و نياز است
چشمان من ابر است و هي باران مي آيد
اما بگو
کي مي رود اين درد و کي درمان مي آيد؟
 
شب بود اما
صبح آمده اين دوروبرها
اين ردّ پاي روشن اوست
اين بال و پرها
 
لطفت برايم نسخه پيچيد:
يک شيشه شربت آسمان
يک قرصِ خورشيد
يک استکان ياد خدا بايد بنوشم
معجوني از نور و دعا بايد بنوشم
 

۱۲ خرداد ۱۳۹۶ ۴۰۵۵ ۰

رمضان است و حال من خوب است

روزه هایم اگر چه معیوب است
 رمضان است و حال من خوب است

رمضان است و من زلالم باز
 صاحب روزی حلالم باز

می زند موج بی کران در من
 پهنه در پهنه آسمان در من

چشم هایم ندیدنی را دید
 رمضان است و من پر از خورشید

الفتی پاک با سحر دارم
 تشنه ی لحظه های افطارم

رمضان است و گفتنم هوس است
 راز از تو شنفتنم هوس است

از تو ای با من آشنا! از تو
 از تو ای مهربان خدا! از تو

ای خدایی که جود آوردی
 از عدم در وجود آوردی

ای خدایی که هستی ام دادی
 حرمت حق پرستی ام دادی

ای سئوال مرا همیشه جواب
 ای سبب! ای مسبب! ای اسباب!

پیش پایم همیشه روشن باش
 با توام من، تو نیز با من باش

در نگاهم گناه می جوشد
 تو نپوشی کسی نمی پوشد

با من ای مهربان، مدارا کن
 گره از کار بسته ام وا کن

رمضان است و زنده ام، هستم
 گفتگو با تو دارم و مستم

مستم از شربت و شرابی ناب
 صمغ خورشید و شیره ی مهتاب

از شرابی که قسمت من بود
 مثل من بود، صاف و روشن بود  

از شرابی شبیه آزادی
 لطف کردی خودت فرستادی

از شرابی که درد می افزود
 نه زمینی، نه آسمانی بود

رمضان است و ماه نیمه ی بدر
 شب تقسیم زندگی، شب قدر

شب قدر است و من همان تنها
 دورم از هی هی و هیاهوها

نیست قرآن برابرم امشب
 دست مولاست بر سرم امشب

ای خدای بزرگ بنده نواز
 خالق خلسه های راز و نیاز

اولین اشتیاق شوق انگیز
 آخرین شوق اشتیاق آمیز

می چکد شور تو در آوایم
 می زنی موج در دعاهایم

هایِ تو هویِ من مرا دریاب
 خسته ام، خسته، ای خدا دریاب

شب قدر است و می کنی تقسیم
 برسان سهم دوستان یتیم

سهم من چیست؟ بندگی کردن
 پاک و پاکیزه زندگی کردن

بار من ای یگانه سنگین است
 سبُکم کن که سهمِ من این است

شب احیا تو با منی آری
 من بخوابم اگر، تو بیداری

لطف داری به دست کوتاهم
 می دهی آن چه را که می خواهم

ای خدا ای خدای پنهان، فاش
 هم در این جا تو را ببینم کاش

تا بمیرم زلال و دل بیدار
 مرگ من را به دست من بسپار

بسپارش به من به آگاهی
 تا بمیرم چنان که می خواهی

بعد یک عمر خون دل خوردن
 مطلع کن مرا شب مردن

ای خدا ای خدای نومیدان
 زنده ی تا همیشه جاویدان

ای سزاوار گریه و خنده
 مهربان هماره بخشنده

پاکبازم اگر چه گمراهم
 از تو غیر از تو را نمی خواهم

بار تشویش از دلم بردار
 وَ قِنا ربّنا عذاب النّار

شب قدر است و من چنین بی تاب
 اِفتَتِح یا مفتّح الابواب...

۰۹ خرداد ۱۳۹۶ ۴۶۴۴ ۱
صفحه 1 از 4ابتدا   [1]  2  3  4  انتها