کاروان می رسد از راه ، ولی آه
چه دلگیر چه دلتنگ چه بی تاب
دل سنگ شده آب ، از این نالهی جانکاه
زنی مویه کنان ، موی کنان
خسته، پریشان، پریشان و پریشان
شکسته ، نشسته ، سر تربت سالار شهیدان
شده مرثیه خوان غم جانان
همان حضرت عطشان
همان کعبهی ایمان
همان قاری قرآن ، سر نیزهی خونبار
همان یار ، همان یار ، همان کشتهی اعدا.
کاروان می رسد از راه ، ولی آه
نه صبری نه شکیبی
نه مرهم نه طبیبی
عجب حال غریبی
ندارند به جز ماتم و اندوه حبیبی
ندارند به جز خاطر مجروح نصیبی
ز داغ غم این دشت بلاپوش
به دلهاست لهیبی
به هر سوی که رفتند
نه قبری نه نشانی
فقط می وزد از تربت محبوب
همان نفحهی سیبی
که کشانده ست دل اهل حرم را.
کاروان می رسد از راه
و هرکس به کناری
پر از شیون و زاری
کنار غم یاری
سر قبر و مزاری
یکی با تب و دلواپسی و زمزمه رفته
به دنبال مزار پسر فاطمه رفته
یکی با دل مجروح
و با کوهی از اندوه
به دنبال مه علقمه رفته
یکی کرب و بلا پیش نگاهش
سراب است و سراب است
دلش در تب و تاب است
و این خاک پر از خاطره هایی ست
که یک یک همگی عین عذاب است
و این بانوی دلسوختهی خسته رباب است
که با دیدهی خونبار و عزاپوش
خدایا به گمانش که گرفته ست
گلش را در آغوش
و با مویه و لالایی خود می رود از هوش:
«گلم تاب ندارد
حرم آب ندارد
علی خواب ندارد»
یکی بی پر و بی بال
دل افسرده و بی حال
که انگار گذشته ست چهل روز
بر او مثل چهل سال
و بوده ست پناه همه اطفال
پس از این همه غربت
رسیده ست به گودال
همان جا که عزیزش
همان جا که امیدش
همان جا که جوانان رشیدش
همان جا که شهیدش
در امواج پریشان نی و دشنه و شمشیر
در آن غربت دلگیر
شده مصحف پرپر
و رفته ست سرش بر سر نیزه
و تن بی کفن او، سه شب در دل صحرا
رها مانده خدایا.
چهل روز شکستن
چهل روز بریدن
چهل روز پی ناقه دویدن
چهل روز فقط طعنه و دشنام شنیدن
چه بگویم؟
چهل روز اسارت
چهل روز جسارت
چهل روز غم و غربت و غارت
چهل روز پریشانی و حسرت
چهل روز مصیبت
چه بگویم؟
چهل روز نه صبری نه قراری
نه یک محرم و یاری
ز دیاری به دیاری
عجب ناقه سواری
فقط بود سرت بر سر نی قاری زینب
چه بگویم؟
چهل روز تب و شیون و ناله
ز خاکستر و دشنام
ز هر بام حواله
و از شدت اندوه
و با خاطر مجروح
جگر گوشهی تو کنج خرابه
همان آینهی فاطمه
جا ماند سه ساله
چه بگویم؟
چهل روز فقط شیون و داغ و
غم و درد فراق و
فراق و ... فراق و ...
چه بگویم؟
بگویم، کدامین گله ها را؟
غم فاصله ها را؟
تب آبله ها را؟
و یا زخم گلوگیر ترین سلسله ها را؟
و یا طعنهی بی رحم ترین هلهله ها را؟
و یا مرحمت دم به دم حرمله ها را؟
چهل روز صبوری و صبوری
غم و ماتم دوری و صبوری
و تا صبح سری کنج تنوری و صبوری
نه سلامی نه درودی
کبودی و کبودی
عجب آتش و خاکستر و دودی و کبودی
به آن شهر پر از کینه و ماتم
چه ورودی و کبودی
در آن بارش خونرنگ
سر نیزه تو بودی و کبودی
گذر از وسط کوچهی سنگی یهودی و کبودی
و در طشت طلا گرم شهودی و چه ناگاه
چه دلتنگ غروبی ، چه چوبی
عجب اوج و فرودی و کبودی
خدایا چه کند زینب کبری!
10272
6
3.88
هر قدم یک پنجره از شوق واکردی به سویم
می توانم از همین جا عطر صحنت را ببویم
قطره ام اما سرِ دریا شدن دارم دوباره
می روم خود را در اقیانوس نور تو بشویم
حُرّم و دارم به سمت شاه برمی گردم ای کاش
گرچه دستم خالی است اما نریزد آبرویم
لطف تو حتی مجال شرم را از من گرفته
مرحمت کردی نیاوردی بدی ها را به رویم
پابرهنه می دوم سوی تو مست از جام عشقم
قطره قطره چای شیرین عراقی ها سبویم
آن قدَر مستم که گاهی از خودم می پرسم اصلا
من به سوی تو می آیم یا تو می آیی به سویم؟
بی تو سر شد در میان حیرت و غفلت، جوانی
با تو اما آب رفته باز می گردد به جویم
5804
0
4.67
آن چه از من خواستی با کاروان آورده ام
یک گلستان گل، به رسم ارمغان آورده ام
از در و دیوار عالم، فتنه می بارید و من
بی پناهان را، بدین دارالامان آورده ام
اندر این ره از جرس هم، بانگ یاری برنخاست
کاروان را تا بدین جا، با فغان آورده ام
بس که من، منزل به منزل، در غمت نالیده ام
همرهان خویش را، چون خود، به جان آورده ام
تا نگویی زین سفر با دست خالی آمدم
یک جهان، درد و غم و سوز نهان آورده ام
قصه ی ویرانه ی شام ار نپرسی، بهتر است
چون از آن گلزار، پیغام خزان آورده ام
خرمنی موی سپید و دامنی، خون جگر
پیکری بی جان و جسمی ناتوان آورده ام
دیده بودم با یتیمان، مهربانی می کنی
این یتیمان را به سوی آستان آورده ام
دیده بودم، تشنگی از دل قرارت، برده بود
از برایت دامنی، اشک روان آورده ام
تا به دشت نینوا، بهرت عزاداری کنم
یک نیستان ناله و آه و فغان آورده ام
تا نثارت سازم و گردم بلا گردان تو
در کف خود، از برایت نقد جان آورده ام
نقد جان را ارزشی نبود، ولی شادم، چو مور
هدیه ای، سوی سلیمان زمان آورده ام
تا دل مهر آفرینت را نرنجانم، ز درد
گوشه ای از درد دل را، بر زبان آورده ام
هاتفی پروانه را می گفت کز این مرثیت
در فغان، اهل زمین و آسمان آورده ام
4921
0
4.4
مگیر از زائرانت لحظه ای فیض زیارت را
مبند اینگونه بر یاران خود راه سعادت را
گدایانت به شوق وصل می آیند و میگویند
مگیر ای شاه از ما پاپتی ها این محبت را
نجف تا کربلا عشق است موکب موکبش رحمت
خدا بخشیده انگاری به خدامت سخاوت را
چنان گرد تو می ایند خلق الله از هر سو
تداعی میکند هر اربعین روز قیامت را
تو با هفتاد و دو یارت به روی نیزه ها رفتی
و آوردی کنار خویش هفتاد و دو ملت را
اگر داغی به پا دارند تاول نیست میدانم
زمین بوسیده در هر گام پای زائرانت را
از صفحه ی اینستاگرام شاعر
4117
0
4.46
شبیه کوه پابرجایم و چون رود سیالم
به سویت می دوم با کودکانی که به دنبالم...
تمام ابرها بر شانه ی من گریه می کردند
گرفتم آسمان خسته را زیر پر و بالم
نمی دانی چطور آرام کردم کودکانت را
گرفتم قطره های اشک را با گوشه ی شالم
ببین بر چهره ی من رد پای باد و باران را!
ببین بی عمر نوح امروز، بانویی کهن سالم!
نشد لبریز در توفان غم ها کاسه ی صبرم
به آن پروردگاری که خبر دارد از احوالم
اگر عمری بماند تا کنارت سیر بنشینم
برایت شرح خواهم داد از اندوه چهل سالم *
میان رفت و آمدهای قایق های سرگردان
به غیر از کشتی ات راه نجاتی نیست در عالم
3834
1
4.33
به اربعین همه خونگریه های دشت و کویرم
کجاست قلب صبوری که گم شده ست مسیرم
چو قطره ای که به دریا چو گرد در شب صحرا
بعید نیست اگر در میان راه بمیرم
پیاده آمده ام کربلا که با تو بگویم
فدای قافله ی اشک کودکان اسیرم
چه سفره ها که بینداخت قدر دار و ندارش
به راه، پیرزنی که نگفت هیچ فقیرم
به شوق کفش مرا واکس زد که فرق ندارد
چه از ضریح و چه از زائرش غبار بگیرم
دعایی ام که ندیده به عمر رنگ اجابت
نمانده غیر رسیدن به زیر قُبّه گزیرم
3768
0
5
بــــه کربلـای تو یـک کــاروان دل آوردم
امانتــی که تو دادی به منــــزل آوردم
هــزار بار بــه دریای غـــم فـــرو رفتم
که چند درّ یتیــــمـت به ساحــــل آوردم
کبوتــــــران حـــــرم را ز چنـــگ صیــادان
نجــــات داده و چون مرغ بسمــــل آوردم
به جز رقیــــــه که از پا فتــاد پشت ســرت
تمــام اهــل حـــــرم را به منــــزل آوردم
شبی به محفل ویرانه ها سرت شد شمع
حدیــث ها مــن از آن شمـع و محفل آوردم
اگـــر به سـلســـله بستنـــد بازوی ما را
حیــات خصـــم تـــو را در ســلاســل آوردم
نظـــر به جسم کبـــودم فکن که دریابــــی
تنـــــی رها شــده از چنـــگ قاتــــل آوردم ...
3762
2
3.5
سحر چون پیک غم از در درآید
شرار از سینه، آه از دل برآید
درای کاروانی از وطن دور
به گوش جان ز دیوار و درآید
گمانم کاروان اهلبیت است
که سوی کعبهی دل با سرآید
گلاب از چشم هر آلاله، جاری است
که عطر عترت پیغمبر آید
پس از یک اربعین اندوه و هجران
به دیدار برادر، خواهر آید
همان خواهر که غوغا کرده در شام
همان ریحانهی پیغمبر آید
همان خواهر که با سِحر بیانش
به هر جا آفریده محشر آید
همان خواهر که کس نشناسد او را
به باغ لالههای پرپر آید
همان خواهر ولی خاطرپریشان
سیهپوش و بنفشهپیکر آید
اگر از کربلا، غمگین سفر کرد
کنون از گَرد ره، غمگینتر آید
نوای «وای وای» از جان زهرا
صدای «های های» حیدر آید
از این دیدار طاقتسوز ما را
همه خون دل از چشم تر آید
غمآهنگی به استقبال یک فوج
کبوترهای بیبال و پر آید
بیا با این کبوترها بخوانیم
سرودی را که شام غم سرآید:
«شمیم جانفزای کوی بابم
مرا اندر مشام جان برآید»
«گمانم کربلا شد، عمّه! نزدیک
که بوی مُشک ناب و عنبر آید»
«به گوشم، عمّه! از گهوارهی گور
در این صحرا، صدای اصغر آید»
«مهار ناقه را یک دم نگهدار
که استقبال لیلا، اکبر آید»
«ولی ای عمّه! دارم التماسی
قبول خاطر زارت گر آید»،
«در این صحرا مکن منزل که ترسم
دوباره شمر دون با خنجر آید»
...............
ابیات داخل گیومه از جودی خراسانی است
3737
0
5
همه از هر کجا باشند از این راه می آیند
به سویت ای امین الله خلق الله می آیند
زمین سرمست راه افتاد و بر ما راه آسان شد
زمین و آسمان با زائرانت راه می آیند
ببین شانه به شانه هم سفید و هم سیاه اینجا
به شوق دیدن تو پا به پا، همراه می آیند
مدار عاشقی سقاست، آغاز طواف از اوست
به سوی آفتاب آنجا به اذن ماه می آیند
قیامت کرده ای، انگار تصویری ست از محشر
که دوشادوش هم نزدت گدا و شاه می آیند
نکیر و منکر از من گرچه زهر چشم می گیرند
به لطف گوشه چشمت آخرش کوتاه می آیند
3376
0
3.75
اشکم چهل شبانه نشست و شراب شد
وقتی چکید، خانه ی غم ها خراب شد
یک قطره روی شاخه ی خشک شبم چکید
روز از شبم جوانه زد و آفتاب شد!
هر چیز رنگ واقعی اش را به رخ کشید
"خوب" از خودش برآمد و "بد" بی نقاب شد
پایم که لنگ بود، به شوقت به سر دوید
قلبم که سنگ بود، ز سوزت مذاب شد
دریای رحمتی و لبت خشک مانده است
بعد از تو بوسه بر لب خشکیده باب شد
آتش ز سوز ناله ی دردانه ی تو سوخت
آب از خجالت لب خشک تو آب شد!
از خون خویش در رگ تاریخ ریختی
سیر حوادث از پس آن در شتاب شد
ترس از دلم گریخت، همان ترس کهنه ای
کز ابتدا میان من و حق حجاب شد
باز این چه شورش است که در سینه ام به پاست؟
در سرزمین مرده ی دل انقلاب شد
به نقل از صفحه ی اینستاگرام شاعر
3291
1
5
حالا که به این ناحیه افتاده گذارم
رد می شوم از مرز، در آن خاک ببارم
رد می شوم از کوه و در و دشت، که با او
در یک شب بین الحرمین است قرارم
سرباز عراقی! به خدا خسته ام اما
هرقدر که آزار دهی، شکر گزارم
هرقدر که تفتیش کنی، مسأله ای نیست
بغضم که هزاران گره افتاده به کارم
در این چمدان های دل آشفته ی دلتنگ
چیزی به جز اندوه نمی شد بگذارم
سرباز عراقی! بگذاری نگذاری
ابرم که نیازی به گذرنامه ندارم
3238
0
5
دارم عاشقی رو نفس می کشم
هوای زمینت یه چیز دیگه س
اگه دُورِ سالم بیام کربلا
ولی اربعینت یه چیز دیگه س
پیاده میام بلکه آروم بشم
بزار سینمو وا کنم آتیشه
می خوام هرچی دارم بریزم به پات
آدم گاهی اینجوری عاشق می شه
نیگا کن پاهاشون پر از تاوله
خدائیش عجب عاشقایی داری
مسافر قدم ها تو باید بوسید
داری پا رو بال ملک می ذاری
چیکار می کنی با دلا اربعین
که هر چی دله بیقرارت می شه
مث خواهرت این روزا بدجوری
زمین و زمون داغدارت می شه
آدم تو بهشته خدائیش اگه
رفاقت کنه عمریو با حسین
بزار با تموم بدی هام بگم
که من خاک شیش گوشتم یا حسین
دارن آسمونا گواهی میدن
که صاحب عزای تو امشب خداس
عجب بوی یاسی میاد تو حرم
یه حسّی می گه ...فاطمه کربلاس
3166
0
5
برگشتم از رسالت انجام داده ام
زخمي ترين پيمبر غمگين جاده ام
نا باورانه از سفرم خيل خارها
تبريك گفته اند به پاي پياده ام
يا نيست باورم كه در اين خاك خفته اي
يا بر مزار باور خود ايستاده ام
بارانم و ز بام خرابه چكيده ام
شرمنده ی سه ساله ی از دست داده ام
زير چراغ ماه سرت خواب رفته ام
بر شانه ی كجاوه ی تو سر نهاده ام
دل مي زدم به آب و به آتش براي تو
از خيمه ها بپرس كه پروانه زاده ام
چون ابر آب مي شدم از آفتاب شام
تا ذره اي خلل نرسد بر اراده ام
3100
1
4.75
هلا ! ای جسم من ای خفته، ای زندانیِ دیوار
فقط با مرگ از این خواب سنگین می شوی بیدار
فراری از تمام مردم دنیا مسیرم خورد
به قبرستان به شهر مردمِ آرام و بی آزار
می اندیشم به آرامش به خوابی خوش درون خاک
جهان ! ای بختک بی انتها دست از سرم بردار
به سر شوق رهایی داشتم از این جهان اما
نفس در سینه ام اصرار کرد اصرار کرد اصرار
به ساز خود مرا رقصاند و بی تنبوره رقصیدم
جهان این مست لامذهب، جهان این پیر لاکردار
جهان آری چه فرقی می کند با سیب یا گندم
فریبم داد با درهم فریبم داد با دینار
جهان این استخوان خوک در دست جذامی ها
جهان این مثل آب بینیِ احشام ، بی مقدار
جهان یک روز در صفین ، جهان یک روز بر منبر
فریبم داد با قرآن فریبم داد با دستار
جهان نگذاشت تا روز دهم در کربلا باشم
چه فرقی می کند حالا شوم تواب یا مختار
جهان این نخ نمای رنگ و رو رفته ولی گاهی
شبیه چادر مادربزرگم می شود گلدار
جهان این تیرهء خاموش روشن می شود آری
محرم ها که می کوبم سیاهی بر در و دیوار
همان وقتی که اشکی می چکد در روضه از چشمم
همان وقتی که می گویند از گودال از مسمار
همان وقتی که در مشّایه خوابم برد روی خاک
دلم آن خواب را می خواهد آن رؤیای بی تکرار
عمود آخر است و چشم های خیس من بسته ست
به گوشم می رسد اهلا و سهلا مرحبا زوار
جهان پایان خوبی با حسین بن علی دارد
تو تنها گریه کن در روضه، باقی را به او بسپار
جهان زیبا جهان زیبا جهان زیبا جهان زیباست
جهان با حضرت زهرا جهان با حیدر کرار
انالحق شطحِ منصور است روی دار اما ما
علیُ حق به لب داریم همچون میثم تمار....
2863
8
4
عشقت مرا دوباره از اين جاده ميبرد
سخت است راه عشق ولي ساده ميبرد
پاي پياده آمدم و شوق وصل تو
من را اگر چه از نفس افتاده، ميبرد
دلهاي عاشقان جهان کربلاي توست
نام تو را هر عاشق آزاده ميبرد
فرياد غربتت دل ما را تمام عمر
با کاروان نيزه از اين جاده ميبرد
اين جاده ديده قافله ي اشک و آه را
بر روي نيزه ها سر خورشيد و ماه را
دیدهست در تلاطم طوفان بیکسی
یک کاروان بنفشه ي بیسرپناه را
آن شب که ماند ياس سهساله میان راه
يک لحظه برنداشته از او نگاه را
در آخرین وداع غریبانه ي حرم
دیده عبور خواهری از قتلگاه را
آنجا که داغ از جگرش بوسهها گرفت
گلزخم از نگاه ترش بوسهها گرفت
وقتی رسید او که سر از دست رفته بود
از زخمهای شعله ورش بوسهها گرفت
اما گذاشت بر دل او حسرتي، نسيم
از گيسوان همسفرش بوسهها گرفت
از راه دور دختر هجران کشيدهاي
هر بار از لب پدرش بوسهها گرفت
در باغ نيست غير گل اشک و ارغوان
داغي نشانده بر دل آلالهها، خزان
اما گذشت هر چه که بود آن چهل غروب
برگشته سوي کرب و بلا باز کاروان
با کاروان غربت از اين جاده آمديم
ما را رسانده قافله ي تو به آسمان
حالا رسيدهايم و سحرگاه جمعه است
«عجل علي ظهورک يا صاحب الزمان»
2697
0
5
ای فروغــــت چلچـــــراغ محفلــــم یک اربعیـــــن
دولــــت وصــــل تو را مـن مایلـــــم یک اربعیــــن
ای گل صد برگ زهـــرا از شقـــایــــق ها بپــــرس
داغ هجــــرانت چـــه کـرده با دلـــــم یک اربعیــــن
خرمــن صبـــرمــرا آتـــش نـــزد هر چنــــد ریخـــت
شعلـــــه ی غم ها شرر برحاصلــم یک اربعیـــن
ازجدایــــی ها مجــــال شکـــوه کــی پیدا کنـــــم
مـــن که با یاد تـــــو از خود غافلـــم یک اربعیـــن
از مدینــــه تا مدینـــــه می روم پرچـــم بــه دوش
خطبـــــه خوان عشـــق در هر منزلــم یک اربعیــــن
موج طوفــــــان بلا کــــرده است برگــــــــردان مــرا
در دل دریــــــــا و دور ازســـاحـــــلم یک اربعیــــــن
از همـــــان روزی که یک دامــــن گُلـــــــم برباد رفت
آتـــــش افتاده است بر آب و گِلــــــم یک اربعیـــــن
محو شد رنگ تبســـــم از لبــــم در این سفـــــــر
سفـــــــره ی غم های عالم شد دلم یک اربعیــــــن
نذر رگ های گلـــــویــــت بوســــه ها دارم ز شوق
ورنه هرگـــــز حل نمی شد مشکلــم یک اربعیــــن
ای ســرت خورشیــــد روشن، نیزه داران شاهدنـــد
با خیـــــالـــت در طـــواف کامـــلــــــم یک اربعیــــــن
2695
0
3.33
این محبّت آسمانی است یا زمینی است؟
این کشش فقط خیالی است یا یقینی است؟
این که می کِشد مرا به سوی تو چه جذبه ای است
حال و روز عاشقان همیشه اینچنینی است
تاول شکفته زیر پای زائر تو را
بوسه می زنم که موسم ستاره چینی است
کاش تاولی به پای زائر تو می شدم
تا نوازشم کنی که اوج نازنینی است
از نجف پیاده سوی کربلا روان شدن
مثل اشک های الغدیری امینی است
کربلا چه قرن ها بر او گذشته و هنوز
از معلمان مهربان درس دینی است!
از کلاس عقل تا کلاس آخر جنون
سطری از کتاب إن قَطعتُموا یمینی است
عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق عشق
این صدای پای زائران اربعینی است
2681
1
4.3
برگشتم از رسالت انجام داده ام
زخمی ترین پیمبر غمگین جاده ام
نا باورانه از سفرم خیل خارها
تبریک گفته اند به پای پیاده ام
یا نیست باورم که در این خاک خفته ای
یا بر مزار باور خود ایستاده ام
بارانم و زبام خرابه چکیده ام
شرمنده سه ساله از دست داده ام
زیر چراغ ماه سرت خواب رفته ام
بر شانه کجاوه تو سر نهاده ام
دل می زدم به آب بر آتش برای تو
از خیمه ها بپرس که پروانه زاده ام
چون ابر اب می شدم از آفتاب شام
تا ذره ای خلل نرسد بر اراده ام
2519
0
3
امسال دوریم از تو... لابد حکمتی دارد
باشد، ولی عاشق دل کمطاقتی دارد
مشتاقی و مهجوری و دلتنگی و دوری
این قسمت ما بود... هر کس قسمتی دارد
جز آه چیزی در بساطم نیست، اما آه...
گویند آهِ دلشکسته قیمتی دارد
نذر زیارت داشتم از جانب «سردار»
اینک ولی او با ضریحت خلوتی دارد
این اربعین دنیا زیارتگاه یار ماست
هر گوشهای یک دلشکسته حاجتی دارد
2448
1
3.91
بر شاهراه آسمان پا می گذارم
این کفش ها دیگر نمی آید به کارم
آورده ام آه دل جامانده ها را
سنگینی آن بغض ها شد کوله بارم
آواره تر از رودها، صحرا به صحرا
خود را به امواج خروشان می سپارم
پاداش حج، در هر قدم... اجر کمی نیست
شکر خدا این گونه طی شد روزگارم
خرما تعارف می کند، لبخند شوقی
از پینه های دست هایش شرمسارم
تیر «هزار وسیصد و هشتادو هشت» است
تا کربلا زخم تنت را می شمارم
این ازدحام شهر، خلوتگاه راز است
من هم دلم را با تو تنها می گذارم
ذکر مصیبت می کند لب های خشکت
بر زخم های تو چگونه خون نبارم؟
در کربلای غربت تو، تاب ماندن
از کربلایت پای برگشتن ندارم
من آمدم بی شک تو هم می آیی آخر
ای مهربان! ای روشنی بخش مزارم!
از راه برمی گردم اما از تو هرگز...
2118
2
2.54
این همه آیینگی از انعکاس آه کیست؟
آسمان اندوه پوشِ ماتم جانکاه کیست؟
جاده های پیش پا افتاده بسیارند، لیک
ای دل راهی! حواست هست که این راه کیست؟
بندگی یعنی عطش، بی سر شدن، مضطر شدن
او که دل شد بنده اش، خود بندۀ درگاه کیست؟
انتقامی سرخ بعد از انتظار سبز ماست
لاله لاله این چمن در حسرت خونخواه کیست؟
هر کران پژواکی از "هیهات من الذله" است
این که آتش زد به عالم جملۀ کوتاه کیست؟
::
آی زهد خشک! باید اربعینی طی کنی
تا بفهمی مستی ما از شراب آه کیست
2116
0
5
چهل سلام و چهل صبح، این ترانۀ کیست؟
چهل مقام و چهل منزل آستانۀ کیست؟
چهل نَهار و چهل لَیل، دام و دانۀ کیست؟
چهل سوار و چهل اسب این فسانۀ کیست؟
چهل حدیث و چهل قصه عاشقانۀ کیست؟
بهانه گیر نبود این دل، این بهانۀ توست
به هر طرف که نظر می کنم نشانۀ توست
"رواق منظر چشم من آشیانۀ توست
کرم نما و فرود آ که خانه خانۀ توست"
نگاه می کنم از دور، خانه خانۀ کیست؟
پیاله نوشِ وَلی از ولا نپرهیزد
که مست از می قالوا بلی نپرهیزد
فدایی نجف از کربلا نپرهیزد
"کجاست شیر دلی کز بلا نپرهیزد"
دوباره قصۀ شمشیر و تازیانۀ کیست؟
و آسمان که چهل روز خون گریسته بود
و آن زمین که چهل شب جنون گریسته بود
و مشک تشنه تو را سرنگون گریسته بود
و کودکی که ندیدند چون گریسته بود
پس از تو بار امانت به روی شانۀ کیست؟
زمانی از گلوی چاه می رسد بر گوش
زمانی از نفس راه می رسد بر گوش
نوید نصرُ من الله می رسد بر گوش
صدای کیست که گهگاه می رسد بر گوش
اگر زمانۀ او نیست پس زمانۀ کیست؟
حسین غرقه به خون خدا، غسیل الله
حسین کشتی راه خدا، سبیل الله
حسین کشتۀ ذات خدا، قتیل الله
حسین جاه و جلال خدا، جلیل الله
که آن یگانه دو تا نیست، آن یگانه یکی است
2099
0
5
آسمان بیشک پر از تکبیره الاحرام اوست
غم همیشه تشنهی دریای ناآرام اوست
اوج تفسیر تمام آیههای عاشقی
در میان خطبههای کربلا تا شام اوست
مثل نام مرتضی بعد از پیمبر دیدهام
هر کجا نام حسین آمد، پس از آن نام اوست
چشم هایش هیچ چیزی غیر زیبایی ندید
ما رأیت... اولین و آخرین پیغام اوست
شیعه بیتردید بیزینب به پایان میرسید
در دل ایمانی اگر داریم از اسلام اوست
از نجف تا کربلا موکب به موکب میروم
هر کجا پا میگذارم سفرهی اکرام اوست
کربلا پایان پرچم داری زینب نبود
تازه این آغاز ختم سورهی انعام اوست
2068
2
3.93
پای زخم آلود من... طاقت بیاور می رسی
صبح فردا محضر ارباب بی سر می رسی
صبح فردا پابه پای اشک بانوی دمشق
زخمی و رنجور... پابوس برادر می رسی
ای دل بی تاب من... آرامشت را حفظ کن
شک نکن فردا به آن غوغای محشر می رسی
چشم گریانم! صبوری کن که پیش از افتاب
روبروی صحن گلهای معطر می رسی
چشم در چشم هزار آیینه ی بیرق به دوش
وقت ندبه، در حرم های مطهر می رسی
یک قدم مانده به مقتل خوانی سید حکیم
زیر باران... روضه ی پاک و منور... می رسی
یک قدم باقی ست تا آن اجتماع قلبها
می رسی ای دیده! با شور مکرر می رسی
پای تاولناک من! ممنونم از همراهی ات
ظهر فردا مرقد گلهای پر پر می رسی
رود رود گریه و لبیک و بیرق های سرخ
یک ستون مانده... به آن دریای احمر می رسی
کربلا... وقت اذان ظهر... روز اربعین
لحظه ی ذکر مصیبت های خواهر می رسی
عطر یاس دلنشینی می وزد در بادها
پای من روزی به خاک پاک مادر می رسی...
صبح نزدیک است... آری... صبح موعود عزیز
مطمئن هستم به آن روز مقدر می رسی...
1872
2
4.83
این گزارش مستند است می توانید از همسفرانم بپرسید.
کنار ضریح
باران موسمی نیست،
خبرها تب کرده اند
و انبوه زائران
رو به رویم
دل ها ایمن نیستند .
و تنها چشم ها نیستند که می بارند
دقیق که می شوی
گردنبند رهاشده ی رباب است
روی سر زائران
یا تسبیح هزار و یک دانه ی حبیب
آن سو تر
قتلگاه است
و از آن جا که بیرون می آیند
هنوز دستان بعضی ......(دستم می لرزد که بنویسم!)
نگاه کنید!
حرم به وسعت آب های جهان
موج می زند.
این جا
آن ها که پیاده اند
زود تر می رسند
و پا برهنه ها رسیده اند!
و آخرین خبر این که:
بین الحرمین
پیشانی کشیده ی زمین شده
از بس تب کرده است.
1845
0
ما به سوی چشمه از این خشکسالی میرویم
با گلوی تشنه و با مشک خالی میرویم
قطره قطره از میان روضهها جاری شدیم
بین گرد و خاک جاده با زلالی میرویم
نیمهشب از بین نخلستان کوفه رد شدیم
با صراط المستقیم از آن حوالی میرویم
راه را سلمان نشان دادهست، در پیش کریم
کولهباری نیست با ما، دست خالی میرویم
«سرزنشها میکند خار مغیلان در مسیر»
با تمام طعنههای احتمالی میرویم
میزبانِ بغضِ تاولهاست با باغ گلش
بین موکبها همین که روی قالی میرویم
دسته دسته، تا حرم، پرچم به دوش، از شرق و غرب
با نسیم صبح و با باد شمالی میرویم
اربعینیها خبر دارند ما از این مسیر
«با چه حالی آمدیم و با چه حالی میرویم»
1783
0
4.17
پل، بهانهای معلّق است
تا به اتّفاق هم از آن گذر کنیم
راه، پیش روست
تا من و تو بیشتر سفر کنیم
کولهپشتی من و تو در سفر پر از بهانههای عاشقانه است
انتخاب ما در این مسیر، پابرهنگیست
ریگهای نالهخیز و خارهای تند و تیز
ردّ پای سرخ را به ارمغان میآورند
اینچنین ادامهدادنی
خونبهای رفتن است!
زخمهای سادهای از این قبیل
وصلهی تن است!
پس ادامه میدهیم:
میرویم و می رویم
تا حقیقت مسیر برملا شود
کم، درنگ میکنیم
تا گلیمِ زبر جاده، نخنما شود
ردّ پای سرخمان
تار و پودِ فرش قرمزی شده که دستباف نیست
دار قالیِ مسافرانِ این دیار
لَنگِ نقشه و نخ و کلاف نیست
نقشههای دیگران اگر کشیدنیست
نقشههای ما چشیدنیست
طبق نقشه پیش میرویم:
راه، پیش روست
در سفر«صدای پای آب» هست
در کنار جاده، قوتِ راه هست
ـ گریههای شوقِ گاهگاه هست!ـ
میچشیم و میرویم...
ناگهان درنگ میکنیم
دشتهای این حوالی آشناست
«خاطرات» نیمهجان، دوباره زنده میشوند:
ـ (واژههای شعر، سوی رودخانهای گسیل میشود/ بحر شعر نو طویل میشود) تشنگی امان نمیدهد/ مشکهای بغضکرده خالیاند/ جنگ نابرابر و حماسهای بزرگ.../ چند شیر و گلّهگلّه گرگ.../ تیغهای آخته/ خیمههای سوخته/ نیزههای خودفروخته/ کاروان خستهی شتر/ در حصار وحشیان نان به نرخ روز خور!/ کاروان صبح زود، در مسیر شام/ با هزار ندبه و پیام ـ
دشتهای این حوالی آشناست
سرزمین پیش رو، حیاطخلوتِ خداست
ما رسیدهایم...
این زمینِ کربلاست!
از چهل مقام و منزلی که راه آمدیم
چلّهچلّه اشک ریختیم
ردّ پا شدیم، نقطهچین شدیم...
مثل فرش قرمزی که بافتیم
لایق غبار«اربعین» شدیم!
1616
2
4.8
چتر را می بندم و روی زمین می ایستم
زیر باران امام اولین می ایستم
اذن می خواهد به ایوان نجف داخل شدن
بین صف پشت سر روح الامین می ایستم
تا مگر من را ببیند شمس چشمان علی
کاهم و تا مرگ زیر ذرّه بین می ایستم
جسم و جانم جملگی قربانی دست خدا
تا ابد پای امیرالمؤمنین می ایستم
سرزنش عزم مرا چندین برابر می کند
میخم و سرشارِ عزمی آهنین می ایستم
می روم پای پیاده از نجف تا كربلا
من برای می شدن تا اربعین می ایستم
هر که پامالم کند مرگش فراخواهد رسید
مثل مین، با مسلمین من پای دین می ایستم
إنّ فی حَبل الوَتین نبضٌ أُسَمّیهِ الحسین
تا قیامت با همین حبل المتین می ایستم
هرکجا نام حسین آید وسط خواهم گریست
هرکجا نام یل ام البنین، می ایستم
1446
1
4.78
صدای کربوبلای حسین میآید
به هوش باش، صدای حسین میآید
تجارت و زن و فرزند و دین و دنیا را
کسی که کرده فدای حسین، میآید
یکی به پای ترک خورده و پر از تاول
به شوق بوسه به پای حسین میآید
یکی به منصب سقّایی است و مشک به دوش
به سوی واعطشای حسین میآید
یکی به گردنش انداخته غل و زنجیر
به نیّت اُسرای حسین میآید
یکی به هروله با دستهی طُوَیرجیان
مگر به سعی و صفای حسین میآید
توان آمدن کربلا نداشت یکی
به دست کارگشای حسین، میآید
یکی خیال نمیکرد قسمتش باشد
میآید و به دعای حسین میآید
مسیحی، اهل تسنّن، سیاه و سرخ و سفید
هرآنکه هست، برای حسین میآید
خوشا زیارت آن کس که بعد برگشتن
به پرسش فقرای حسین میآید
فرشته تا به قیامت فرستدش صلوات
که اربعین به عزای حسین میآید
شهید کوچهی ما بین کاروان با ماست
به دیدن شهدای حسین میآید
نگاه میکنم و قاسم سلیمانی ست
چه شادمان به لقای حسین میآید
خدا گواست که از این حماسه پژواکِ
تجلّیاتِ خدای حسین میآید
دم ورودی کربوبلا چه غوغایی است
نوای نوحهسرای حسین میآید
عمود آخر جاده ست و روضهخوان میگفت
جواب أدرک أخای حسین میآید
حسین داغ دلش تازه است و عبّاسش
به پیشواز، به جای حسین میآید
خدا کند سخن روضهخوان غلط باشد
که خنجری به قفای حسین میآید
تکان پرچم توحید را تماشا کن
نسیم باد صبای حسین میآید
به گوش باش، عزیز حسین در راه است
به هوش باش، صدای حسین میآید
1264
1
4.5
به سختی، به سرما، به گرما میارزد
به آوارگی بین صحرا میارزد
اگر سر به راهِ طریق الحسینی
به دل کندن از دار دنیا میارزد
همین جا که امواج دلشوره دارند
همین جا بزن دل به دریا میارزد
بدایت حسین(ع) و نهایت حسین(ع) است
چه با جمع باشی چه تنها، میارزد
به تاول بگو خوش نشستی به پایم!
که حتی به افتادن از پا میارزد
چه خونها که بر خاک جاری است بنگر!
که این جاده خالی مبادا! میارزد!
در این راه ِالا جمیلای زینب(س)
دو چشمم فدای تماشا! میارزد!
اگر خرج چیزی کنم عمر خود را
فقط کربلای معلی میارزد!
719
0
4.31
به شوق دیدنت، طفلِ دبستان پیش از اردویم
همه آماده...کفش و کوله...حتی گیره ی مویم...
به گوشت میرسم از دورها... از دور های دور...
ببین من هم صدای کوچکی در این هیاهویم
الابیکم...هلابیکم... نمیدانم چه میگوید
غذاهای بهشتی را تعارف میکند سویم
ببین انگشت پایم تاولی کوچک زده اما
بیاد کودکان کربلا چیزی نمیگویم
رقیه_دوستم_موهای درهم برهمی دارد
برای او ندارم هدیه ای جز گیرهٔ مویم...
کسی در بین جمعیت ندیده مادر من را؟!
زنی با مهربانی مینشیند آه... پهلویم...
::
من اینجا آسمان را دیده ام با قد کوتاهم
نمیخواهم که پیدایم کنند آری... نمیخواهم...
694
3
3.45
هوا پر شد از عطر نام حسین
به قربان عطر پراکندهاش
چه سرمست و شورآفرین میرود
سپاهی به دیدار فرماندهش
هوایی شدم، مقصدم کربلاست
کجا از همین سرزمین بهتر است؟
برای رسیدن به آغوش تو
هوای خوش اربعین بهتر است
چه باکیست از پای تاول زده
به عشق تو طی میشود این مسیر
نماندهست چیزی به کربوبلا
امیری حسینٌ و نعم الامیر
غریبم به آغوش تو دلخوشم
اسیرم به عشقت شدم مبتلا
در این روزها آرزویم شده
فقط کربلا کربلا کربلا
مرا مادرم از همان کودکی
به شیرینی نام تو شیر داد
پدر با خودش برد هیأت مرا
به من مهر و سربند و زنجیر داد
دلم خوش به داروی دیدار توست
حبیبم حسین و طبیبم حسین
غریبانه در کربلا خفتهای
نگاهی به من کن، غریبم حسین
قدم میگذاری به صحن بهشت
به یاد شهیدان والامقام
بگو با دلی عاشق و بیقرار
به لبهای عطشان مولا سلام
334
0
5
شنیده بود که اینبار باز دعوت نیست
کشید از ته دل آه و گفت: قسمت نیست
بیا به داد دل تنگ ما برس ای عشق!
اگر که حوصله داری، اگر که زحمت نیست
غمیست در دل جاماندههای کربوبلا
که هرچه هست یقین دارم از حسادت نیست
میان ما که نرفتیم و رفتهها، شاید
تفاوتیست در آغاز و در نهایت نیست
همیشه آنکه نرفتهست بیقرارتر است
همیشه آنکه نرفتهست، کمسعادت نیست
و آن کسی که در این راه اهل دل باشد
مدام اهل گله کردن و شکایت نیست
خودش نرفت و دلش را پیاده راهی کرد
نباید این همه دل دل کند که فرصت نیست
297
0
4
مسیر عشق اگر سخت یا که هموار است
طریق و مبدا و مقصد در این سفر یار است
حساب خستگی راه را مکن هرگز
قدم قدم همه را فاطمه خریدار است
به شوق بوسه بر آن خاک صبر جاده کم است
ولی تحمل زوّار یار بسیار است
بیا به موکب صحرانشین دریادل
که خالی است ولی از امید سرشار است
بگیر حاجت از این دست پینه بسته ی پیر
که کار دست همین مردم گرفتار است
شبانه جانب خورشید راهی اند همه
چرغ روشن مشایه اشک زوار است
ورای رنگ و زبان همدلند و همراهند
چرا که عشق در این کاروان جلودار است
روانه است اگر پیر پابه پای جوان
عصای مردم افتاده شوق دیدار است
نه راه دور و نه پای پیاده و نه عطش
فراق کرب و بلای حسین دشوار است
جواب آنکه به محشر حساب ما با کیست؟
قیامتی ست که در کربلا پدیدار است
قرار این همه پرچم به دوش آخر سر
ورودی حرم حضرت علمدار است
52
0
5