تقویم، شرمسار هزاران نیامدن
یک بار آمدن وَ پس از آن نیامدن
این قصه مال توست، بیا مهربانترین!
کاری بکن، چقدر به میدان نیامدن؟
این خانۀ پر از گلِ پژمرده هم هنوز
عادت نکرده است به مهمان نیامدن
باران بدونِ آمدنش نیست بی گمان
مرگ است در تصور باران، نیامدن
اما تو با نیامدنت نیز حاضری
کم نیست از تو چیزی از اینسان نیامدن
اشیاء خانه جملۀ تاریکِ رفتناند:
آیینه، عکس، پنجره، گلدان، نیامدن...