ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می افتی!

شاعر: محمدسعید میرزایی

14 تیر 1391 | 3920 | 4
کجاست جای تو در جمله ی زمان که هنوز...
که پیش از این؟ که هم اکنون؟ که بعد از آن؟ که هنوز؟

و با چه قید بگویم که دوستت دارم؟
که تا ابد؟ که همیشه؟ که جاودان؟ که هنوز

سوال می کنم از تو: هنوز منتظری؟
تو غنچه می کنی این بار هم دهان، که هنوز...

چقدر دلخورم از این جهانِ بی موعود؛
از این زمین که پیاپی...وآسمان که هنوز...

جهان سه نقطه ی پوچی است، خالی از نامت؛
پر از «همیشه همین طور» از «همان که هنوز»

همه پناه گرفتند در پسِ «هرگز»
و پشت «هیچ» نشستند از این گمان که «هنوز»

ولی تو «حتماً»ی و اتفاق می افتی!
ولی تو «باید»ی ای حسّ ناگهان که هنوز

در آستان جهان ایستاده چون خورشید؛
همان که می دهد از ابرها نشان که هنوز

شکسته ساعت و تقویم، پاره پاره شده
به جستجوی کسی، آن سوی زمان، که هنوز

محمدسعید میرزایی

  • متولد:
  • محل تولد: کرمانشاه
  • کارشناسی ارشد ادبیات فارسی از دانشگاه تهران
امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 4.78 با 9 رای


نظرات

علی گل‌اکبر
05 اردیبهشت 1403 08:40 ق.ظ
چقدر حس خسران و زیان دارم که تا حالا این غزل رو نخونده بودم! من کدوم گوری بودم تا حالا؟

قاسم
25 فروردین 1403 02:53 ب.ظ
از تو ممنونم که ایمانم به انتظار رو تازه کردی. همیشه جهان رو خالی از سه نقطه میدیدم. و پشت هیچ می نشستم و گریه حیرانی و حماقت و عقب ماندگی ......

شرافت
21 تیر 1391 10:51 ق.ظ
یکی از غزل های مهدویه که خیلی دوستش دارم

بیاتانی
14 تیر 1391 07:33 ب.ظ
یکی از غزل های مهدویه که خیلی دوستش دارم