زیرتا روی قهوه خانه ی ما
چیزهایی خفن شده جاساز
چیزهایی خفن که با آنها
پدرم داشت دعوی اعجاز
عید آن سال، قهوه خانه ی ما
شاهد اتفاق تلخی بود
پدرم سنگ کوب کرد از بس
توی چایش نبات و تلخی بود
پدرم ذره ذره هر چه که داشت
ریخت در شیشه ی سرنگ آرام
سال هفتاد و هشت زندن رفت
سال هشتاد و هشت شد اعدام
پدرم کنج جوب کوچه ی مان
بی نیاز از تمام لغزش ها
جلبکی بود و لای روبی شد
در سرآغاز فصل رویش ها
توی بند خراب ساقی ها
پدرم اعتبار زندان بود
پدر لات من به تنهایی
ادبیات چاله میدان بود