غريب عالم

28 مرداد 1393 | 609 | 0

این مطلب در تاریخ ﺳﻪشنبه, 28 مرداد,1393 در وبلاگ يوسف رحيمي ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

غروب سرخ نگاهش به رنگ ماتم بود

غريب شهرِ خودش نه ، غريب عالم بود

 

چقدر روضه ي كرب و بلا بپا مي داشت

به روي سر در خانه هميشه پرچم بود

 

برای داغ ِ دل بی‌قرار و پر دردش

همیشه زمزمه ي روضه مثل مرهم بود

 

شبي كه در تب آتش بهشت او مي سوخت

شكسته قامت و آشفته حال و درهم بود

 

چه شد که در وسط كوچه ي بني هاشم

پر از تلاطم اشكِ مصيبت و غم بود

 

شتاب مركب و آقای قد خمیده ي ما

ميان كوچه زمين خوردنش مسلم بود

 

غم ِ اسارت و داغ ِ جسارت و غربت

چقدر در نظرش كربلا مجسم بود

 

خلاصه لحظه ي‌ آخر ، زمان تدفينش

بساط غسل و بساط كفن فراهم بود

 

کنار پیکر او هر دلِ عزاداری

به یادِ بی‌کسی کشته ي محرّم بود

 

تنی که غرق به خون مانده بود در گودال

سری که بر سر نیزه پناه عالم بود

 

1385

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.