
سیمین بهبهانی بامداد امروز (سهشنبه28مردادماه93) بر اثر ایست قلبی و تنفسی دار فانی را وداع گفت.
علی بهبهانی، پسر ارشد سیمین بهبهانی در گفتوگو با ایسنا گفت: با همه تلاش پزشکان، متأسفانه ساعت یک بامداد مادرم درگذشت.
او افزود: حال مادر دیروز عصر اندکی بهتر شده بود و ما فکر میکردیم او متوجه اتفاقات اطرافش است اما متأسفانه مثل شعله شمع که بالا میگیرد و بعد خاموش میشود، ساعت یک بامداد از بیمارستان خبر دادند که او درگذشته است.
علی بهبهانی گفت: در حال تصمیمگیری برای انتخاب محل آرامگاه مادر هستیم و در حال حاضر نیز پیکر او در سردخانه بیمارستان است.
خبر درگذشت سیمین بهبهانی از سوی کادر بیمارستان محل بستری وی نیز تأیید شد.
به گزارش ایسنا، سیمین بهبهانی از 15 مرداد ماه به کما رفت و در بخش مراقبتهای ویژه بیمارستان بستری بود.
به دنبال بستری شدن این شاعر غزلسرا، پیشتر شایعاتی زودهنگام از درگذشت وی در برخی رسانهها انتشار یافته بود که از سوی خانواده بهبهانی تکذیب شد.
22 مرداد ماه سیدعباس صالحی، معاون فرهنگی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی به همراه افشین علاء و فاطمه راکعی برای عیادت از این شاعر به بیمارستان رفتند. مهدی قزلی، مدیر بنیاد شعر و ادبیات داستانی نیز در این دیدار حضور داشت.
سیمین بهبهانی زادهی 28تیرماه سال 1306 در تهران است و از میان آثار او میتوان به «سهتار شکسته»، «جای پا»، «چلچراغ»، «رستاخیز» و «یک دریچه آزادی» اشاره کرد.
پی نوشت؛
اینجانب نیز به سهم خود این ضایعه ی أسفبار را به جامعه ی ادبی ایران، دوستداران شعر و به ویژه دوستان شاعر، صمیمانه تسلیت و تعزیت عرض مینمایم و با آرزوی شادی روانِ آن عزیز فرهیخته با درج دو غزل از ایشان یادش را گرامی میدارم...
يا رب مرا ياري بده تا سخت آزارش کنم
هجرش دهم زجرش دهم خوارش کنم زارش کنم
از بوسه هاي آتشين وز خنده هاي دلنشين
صد شعله در جانش زنم صد فتنه در کارش کنم
در پيش چشمش ساغري گيرم ز دست دلبري
از رشک آزارش دهم وز غصه بيمارش کنم
بندي به پايش افکنم گويم خداوندش منم
چون بنده در سوداي زر کالاي بازارش کنم
گويد ميفزا قهر خود گويم بخواهم مهر خود
گويد که کمتر کن جفا گويم که بسيارش کنم
هر شامگه در خانه اي چابکتر از پروانه اي
رقصم بر بيگانه اي وز خويش بيزارش کنم
چون بينم آن شيداي من فارغ شد از احوال من
منزل کنم در کوي او باشد که ديدارش کنم
# # #
گفتا که می بوسم تو را گفتم تمنا می کنم
گفتا اگر بیند کسی گفتم که حاشا می کنم
گفتا ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در
گفتم که با افسونگری او را ز سر وا می کنم
گفتا که تلخی های می گر نا گوار افتد مرا
گفتم که با نوش لبم آنرا گوارا می کنم
گفتا چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام
گفتم که من خود را در آن عریان تماشا می کنم
گفتا که از بی طاقتی دل قصد یغما می کند
گفتم که با یغما گران باری مدارا می کنم
گفتا که پیوند تو را با نقد هستی می خرم
گفتم که ارزانتر از این من با تو سودا می کنم
گفتا اگر از کوی خود روزی تو را گفتم برو
گفتم که صد سال دگر امروز و فردا می کنم
