تقلا
من از یک تقلای بیهوده حرف می زنم
و چه رنجی می کشد آن کس که تقلا می کند برای نگه داشتن رفتنی ها
چقدر از زندگی از عشق حتی شعر دلسردم...
افهم !
پیش از آنکه صورتت را روی خاک بگذارند تا به زور حالی ات کنند خدا و پیغمبر و امامت کیست
افهم اعظم جان ! افهم!
رفیق...
اینها را برای تو می نویسم
دخترِ کوچه های دویدن در باد!
رفیقِ کوچه های آسفالت نشده ی تا هنوزِ روستای من
رفیقِ روزهای اسفند چیدنِ از بوته ها
رفیق ِپاهای زخمیِ گیر کرده به بوته های خار
رفیقِ پا به پای هم از پله های تند آب انبار پایین رفتن
رفیق دبه های پر از آب
رفیق پا به پای ِ هم از پله های تند آب انبار بالا آمدن
رفیقِ رفتن تا امامزاده ی غریبِ بی صحن و چراغ ِ ده
رفیق شبهای نگاه کردن به آسمان پر از خال خالی کویر
رفیقِ خوابیدن در پشه بند حیاط تابستانی خانه شما
رفیق ِ رفتن تا گندمزار خیلی دورِ مردان روستا
رفیقِ نگاه کردن به نان پختنِ مادر بزرگِ
رفیقِ نگاه کردن به اعجاز آتشِ تنور
رفیق ِ سالهای بمباران
رفیقِ سالهایی که امروز، یکباره با دیدن حیاط خانه ی شما در دلم زنده شدند
رفیقِ مادر-از دست داده ی من!
لعنت به تنهایی
لعنت به این اخلاق انزوا طلب من
کاش یک بار پای درد دلهایت نشسته بودم
کاش یکبار به دیدنتان آمده بودم
رفیقِ من....دلم خیلی گرفته است خیلی ...
برای کدام تکه ی جهان؟
نمی دانم برای کدام تکه ی جهان باید گریست
عراق...؟سوریه...؟غزه....؟
برای کردهای شنگال و کوبانی....؟ برای دختران ایزدی؟.....
دیده بودی که آبی بسوزد؟
پرتو آفتابی بسوزد؟
دیده بودی گنه کار حتی؟
بی سوال و جوابی بسوزد
فکر کن! فکر کن! یک عروسک
با فلزّ مذابی بسوزد
دور دورِ مغول هاست هر وقت
بی بهانه کتابی بسوزد
استکانم، که می خواهم امشب
در دل من شرابی بسوزد
باید امشب تمام وجودم
از غم بی حسابی بسوزد
*
خانه ات را فقط گرم کن با
شعله هایی که آبی بسوزد