ميرسم خسته، ميرسم غمگين
گرد غربت نشسته بر دوشم
آشنايي نديده چشمانم
آشنايي نخوانده در گوشم
میرسم چون کویری از آتش
چون شب تیره ای که نزدیک است
تشنه آفتاب و بارانم
دیده کم آب و سینه تاریک است
آمدم تا كنار مرقد تو
دامني اشك و آه آوردم
مثل آهوي خسته از صياد
به ضريحت پناه آوردم
آمدم تا خزان قلبم را
با نگاهي پر از جوانه كني
بشكند بغض و اشكهايم را
مثل تسبيح ، دانه دانه كني
حرم از فوج كفتران دعا
آسماني، فرشته باران است
زائران را در اين حضور زلال
شوق پرواز، در دل و جان است
زير طاق رواق هاي حرم
سايه سار بهشت موعود است
دل زائر اگرچه غم دارد
به رضا چون رسيده، خشنود است