درختِ مردهام از من کسی چيزی نمیخواهد
کسی در سايهام بنشین و برخیزی نمیخواهد
کسی گیلاسهایم را نمیآویزد از گوشاش
کسی از برگهایم گردنآویزی نمیخواهد
درخت مردهام در چهارراه فصلها عریان
که خود بیبرگیام تاراجِ پاییزی نمیخواهد
نه برگ و میوهای... نه سایهای... در دوردست ِراهـ
تهیدست آنچنان کز من کسی چیزی نمیخواهد...
محمدرضا تقی دخت