یک ایستگاه مرد جوانی در انتظار
یک مرد خسته با چمدانی در انتظار
چندین غروب هست که خمیازه می کشد
با اضطراب_با نگرانی _در انتظار
از اتحاد ان من دیرین چه مانده است؟
جز جسم ناتوان و روانی در انتظار
اخر چقدر از خودش این را سوال کرد:
باید که چند سال بمانی در انتظار؟
از دور دست سوت قطاری شنیده شد
در هم شکست مرد جوانی در انتظار
رد شد قطار شهر واو باز هم نرفت
او ماند خاطرات زمانی در انتظار
یک ایستگاه مرد جوانی در انتظار
یک مرد خسته باچمدانی در انتظار