(این شعر نیست، دلتنگی است)
...
گاهی که دلتنگ مي شوی
کنار پنجره بايست
ـ با سيگاری روشن يا جامی از شراب سرخ ـ
و به جيغ جيغ گنجشگان گوش کن...
گاهی که بی تاب مي شوی
صدف ها را در ته تنگ شيشه ای بشمار و ـ
دستت را در خاطره هايت فرو کن...
آنگونه که عاشقی دوست دارد دستش را در موهايت شانه کند...
گاهی که دلتنگ و بی تابی
ـ فقط گاهی ـ
به ياد من باش...