چند شعر کوتاه: تعریف ساده

09 مهر 1393 | 759 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 09 مهر,1393 در وبلاگ سید علی میرافضلی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

با اسکناس نه
با التماس نه!
باید خودش بیاید و دیوانه‌ات کند
آن تلخ دلنشین
آن شور بی شمار.
::

خیره در غروب بودنم
ارمغان آفتاب توست
در رسیدنت چقدر بوی رفتن است.
::

خواب نایابی است
چشم‌های تو
رهسپارم می‌کند در بی سر و سامان‌ترین رؤیا.
::

عاشقان را دوست می‌دارم
و دروغ عاشقان را نیز
آنچنان زیبا که گویی باورش دارند.
::

عشق، تعریف ساده‌ای دارد:
مثل خورشید، تازه و خون‌گرم
مثل باران، وسیع و بخشنده.
::

از زلزله کار ما گذشته ست رفیق!
جز چند تَرَک نمانده چیزی باقی
باران شاید به داد اینجا برسد.
::

این که رؤیا نیست
این بهشت جاودان بی تو
خواب روی سنگلاخ است و
راه رفتن زیر خمپاره.
::

بی تو حسّ خستگی
مثل لاکپشت پیر
می‌رود ولی به مقصدی نمی‌رسد.
::

از دوشنبه‌های بی تو
                         خسته‌ام
و تمام هفته جز دوشنبه نیست!
::

هرچه هست
جز نبودن تو نیست
ساعت و اتاق و صندلی
در تصرّف غیاب توست.
::

چه با بوسه
چه با لبخند
حساب خستگی را صاف خواهی کرد.
::

سرانگشت‌های ترا هیچ ابری ندارد
درین پرده‌های حصیری
تو باران شدن می‌توانی
و نیزارهای جهان شرح موسیقی توست.
::

نمی‌توان دزدید
نگاه را از تو
تو هوشیارترین عشق را به من دادی
نمی‌شود برداشت
حواس را از تو.
::

باز می‌گردم
موج‌ها در جیب من خوابند
ادکلن‌ها
کارشان جز اختفای بوی باران نیست
زیر این پیراهن آبی
قایقی از ماه لبریز است.
::

و این در اگر باز باشد
صدای قناری رساتر
نسیم درختان لیمو رهاتر
و این در اگر باز هم بازتر ...

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: 3 با 1 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.