ذهنش میان مهلکه چرخی عجیب خورد
شاید تمام سادگی اش را فریب خورد
شیطان که اوج حیله ی خود را نشانه رفت
حوا شکست عهد خودش را و سیب خورد
آدم که توبه کرد در آتش... خلیل شد
یعقوب سان به قرعه ی قلبش شکیب خورد
بد ها دو دسته ماند؛ یکی حُر... یکی یزید
یک دسته مهر توبه... یکی نانجیب خورد
لیلی که سیب خورد و به دنیا هبوط کرد
مجنون شکست عهد خودش را و سیب خورد
پ.ن:
1
هیچ عکاس عاقلی جز من
دل به این عکس ها نمی بندد
تازه آن هم به عکس ساده ی تو
که سیاه و سفید می خندد
2
دردیست غیر مردن کانرا دوا نباشد
پس من چگونه گویم کین درد را دوا باش
3
این توپ پله پله می افتد ز بیتهام
و مثل بغض می ترکد گوشه ی غزل