باید قدم میزد نگاهم در هوای تو
من مبتلای او دل او مبتلای تو
صحن نگاهت باز بارانی، دوچشم من...
محو هجوم عطر خیس آیه های تو
عمری تمام واژه ها لبریز احساسند
در آرزوی گفتن شعری برای تو
باید همیشه عاشقی را باتو معنی کرد
سعی خلیل عشق هم باید صفای تو...
دنیا ندیده عید قربانی چنین غمگین
یک تیغ، درس عاشقی... سرمشق: نایِ تو
بعد نوشت:
تیر خلاص را زد
اما زنده ام هنوز...
چه سر در گمی غریبی...
هاه!!!