سرچشمه ی بیکرانه ی احساس است
عباس است عباس است عباس است
هربار كه خواستم بگويم از او
شعرم، وزن و قافیه را باخته است

جاري شده است اشك ،اندك اندك
با نوحه ي محمود كريمي ، طفلك!
ما شام خور توايم و شامي آيين
ما سينه زن توايم و كوفي مسلك!َ

ده روزِ تمام همزباني كرديم
آيين حسين را جهاني كرديم
داديم به كوفي يزيدي ،دشنام
تا موقع شام ،نوحه خواني كرديم

شهري كه سپيده را خريدار نشد
جز بنده ي زرق و برق دينار نشد
خورشيد دميد از سرِ نيزه ، ولي
اين قوم به خواب رفته بيدار نشد

بجه كه بودم نزديكي منزل ما تعزيه برپامي شد يكي بود با هيكلي درشت كه هميشه نقش منفي داشت .اسمش عبدالله يا عبدالحسين همچين چيزي بود امامعروف شده بود به عبداليزيد.هم طفلان مسلم را سر مي بريد و هم گريه مي كرد هم دستان عباس(س) را قطع مي كرد و هم گريه مي كرد ....
اين رباعي تقديم به او
پوشيده لباس سرخ با روي سياه
در آتش او چه خيمه ها سوخته، آه!
عمري ست «شبيه خوانِ» شِمر است ،ولي ـ
مشتاق زيارت ابا عبدالله

بهمن نشاطي