خبر رسيده به من اي فرشتههاي خدا
سپردهاند علي اصغر مرا به شما
سپردهاند که از شير دايههاي بهشت
بنوشد و بشود مرهمش که «فيه شفاء»
نميکند گلهاي تُنگِ من که برگشته است
دوباره ماهيِ تشنه به خانهاش دريا
ولي ملائکه! من مادرم! دلي دارم
هنوز دلنگرانم براي آن لبها
هنوز دل نگرانم براي طفلي که
مرا گذاشته با گاهوارهاش تنها
بگو فرشته! که آرام و تخت خوابيده است
بگو که دست خدا تاب ميدهد او را
شده است دست پدر، حال، حجر اسماعيل
بگو طواف کنندش فرشتهها به دعا
براي ذبح عظيمي که نذر حق کرديم
گرفتهايم چه شبها به گريهاش احيا
نخورده اصغر من بي وضوي من شيري
نداده بوسه به او جز به نام حق، بابا
براي اصغر من زمزمي بجوشانيد
قسم به مروه شما را قسم به سعي و صفا
جواب گرية او را خداپسند دهيد
که تلخ داده جوابي به گريهاش دنيا
سفارش پسرم را نميکنم ديگر
علي است زندگيام، جان او و جان شما