در تشنگی ام فقط سرابی بفرست
یک پنجره آسمانِ آب/ی بفرست
من روح گرسنه ی فقیری دارم
از سفره ی خود نان و کتابی بفرست...
1393/8/21
ساعت: 10:10
یک غزل قدیمی:
درمان غم های دلم خندیدن تو
پر می کشد در دل هوای دیدن تو
آرامش دنیای من گرمای دستت
سرمای دستم عاشق فهمیدن تو
تو سیب سرخ باغ سبز آرزویی
در قلب حوایم هوای چیدن تو
هی می شمارم لحظه ها را تا بیاید
آن لحظه ی رویایی روییدن تو
پ.ن:
1
اهل گلایه نیستم...باشد،برو،باشد
باشد...حلالت باد
بردی ببر دنیا و دینم را
اما بگو اینک
از نو کجا پیدا کنم دیگر
تنهایی ام...تنها رفیق سالهای پیش از اینم را
مهدی سیار
2
گهگاه تنفسي به اوقات بده
رنگي به همين آينه مات بده
من ميدانم سرت شلوغ است ولي
گاهي به خودت وقت ملاقات بده
مهدی سیار