و خدا خواست پنهانت ای گل،دور از بادهای خزانی
تا هوا باد و طوفان و ابرست،باز هم کاش پنهان بمانی
و خدا خواست آوازهایت چون نسیمی بپیچد به هر دشت
من دلم تنگ بوی نسیم است،تنگ آوازهای شُبانی
هر سحر می شکوفاند اسمت ، طرح اسلیمی گنبدی را
کِی شود جمعه ای خسته از راه ،زیر باران اذانی بخوانی
من تو را از زبان گل یاس ،زیر باران نم نم شنیدم
در سلام سپیدش تو پیدا، در نوید بهارش نهانی
کاروان در پی ات مثل خورشید ، گرم ِ گشتن به هر کوه و صحراست
بایدت زود بشناسم ای عشق،مطمئنم تو با کاروانی