محرم ...

۱۶ آذر ۱۳۸۹ | ۵۵۰ | ۰

این مطلب در تاریخ ﺳﻪشنبه, ۱۶ آذر,۱۳۸۹ در وبلاگ مجتبی حاذق ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

ح ... س ... ی ... ن ... جان

 

باور نخواهد کرد چشمان ترت را

باور نخواهد کرد دشمن ، باورت را

 

ققنوس بی پروای من آتش نگیری

طاقت ندارم دیدن خاکسترت را

 

یک ذره از این بیشتر مهمان ما باش

طولانی اش کن این وداع آخرت را

 

یک کم نگاهم کن ، نگاهم کن ، نگاهی ...

تا که ببینی توی چشمم مادرت را

 

یا ایها العاشق ، دلم معشوق چشمت

با خود ببر میدان برادر ، خواهرت را

 

از دشمنانت آب می خواهی چرا ؟ ... نه

از دست دادی پیش از این آب آورت را

 

در مقتلت چیزی نمی بینم به جز خون

می بینم اما پاره های پیکرت را

 

در دست طوفان بود دیدم وای طوفان ...

می برد هم انگشت و هم انگشترت را

 

از من توقع داشتی ساکت بمانم ؟!

وقتی به روی نیزه می بینم سرت را ...

...

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.