فکریِ این
توهماتم که مثلا اگر عاشقی شغل بود من الان چقدر سابقه ی بیمه داشتم؛ چقدر مواجب
ماهانه؛ چقدر اضافه کار؛ چقدر عواید ریز و درشت باستثنای حق عائله مندی بانضمام
کلّی مرخصیِ نرفته.
اگر عاشقی شغل بود چه ترقّی و ترفیع هایی به
دوسیه ام سنجاق می شد. حکماً هرسال هم نخست وزیر برای دادن جایزه ی کارمند نمونه
دعوتم می کرد و من هم هر نوبه – از سر خجالت و حیا- مراسم شان را می پیچاندم.
اگر عاشقی شغل
بود – علیرغم سختی کار- دلم بازنشستگی را گردن نمی گرفت. قبل اینکه حکمم را توقیع
کنند یک پنجشنبه بعدازظهر، خودم را توی موتورخانه ی اداره حلقاویز می کردم.
الف بچه بودم عاشقت شدم. دارم دال بچه می شوم شازده! برگرد