بمباران

۱۲ آذر ۱۳۹۳ | ۴۷۵ | ۰

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, ۱۲ آذر,۱۳۹۳ در وبلاگ محمد غفاری ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

سلام


 


اين روزها بين ما هم‌نسل‌هاي ما انتقاد از وضعيت زندگي و خلاف آب شنا کردن مد شده و خيلي وقت‌ها بيشتر ما تحمل کوچک‌ترين ناراحتي‌ها و ناملايمتي‌هاي زندگي و نداريم. اما نسل پدر و مادرهاي ما روزهايي و پشت سرگذاشتن که حتي دوست نداريم به آن‌ها فکر کنيم و به جاي آن‌ها قرار بگيريم. بمباران يکي از همين مواقع است که استرس حاصل از آن هنوز بخشي از خاطرات نسل گذشته‌ي ماست.


صداي قرمز آژير در فضا ممتد
خبر دوباره به شکلي سياه مي آمد


«علامتي که هم اکنون....» و مادري مي رفت
دوان دوان و سراسيمه، ترس بيش از حد


که شيرخواره‌ي خود را گرفته در آغوش
فشرده است به قلبي که تندتر مي زد


به سمت زيرزمين بر لب آية الکرسي
هجوم بمب به فکرش دوباره مي‌افتد


نگاه کرد به کودک چقدر آرام است
خدا نکرده، نه، اصلا، ولي، اگر، شايد....


و مادرانگي‌اش در تمام اين ابيات
بهانه‌اي شد و يک روضه ياد من آمد:


زني نشسته غريبانه اشک مي‌ريزد
رباب هيچ از اين زندگي نمي‌خواهد!


 ***


صداي بمب، در آغوش مادري کودک
نه کودکي و نه مادر، صدا نمي‌آيد


 


 


 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.