مردم همه یار عزیزی در سفر دارند/این را فقط چشم انتظاران خوب می فهمند

12 آذر 1393 | 594 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 12 آذر,1393 در وبلاگ زهرا سپه کار ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

غزل مثنوی تقدیم به فیلم شیار 143

 (از زبان مادر و خواهر شهید)

 

گل های سرخ چادرم بی رنگ شد مادر

از بس که با هر زنگ در انداختم بر سر،

 

پای برهنه کوچه ها را یک به یک گشتم

با این دل بی صاحبم گفتم تویی دیگر

 

آی ای تمام شهر دیدی راست می گفتم

این بار هم یوسف به کنعانش رسید آخر

...............

امّا نبودی پنجره از باد سیلی خورد

گل های سرخ چادرش این بار هم پژمرد

 

آئینه چین تازه بر پیشانی اش افتاد

قلب پر از درد عزیزت کار دستش داد

 

تا یک شب قبل آن نشان در دست مریم بود

افتاد وقت عقد با اشکی که نم نم بود

 

الفت گرفت اینجا تمام لحظه ها با درد

خاک کویر اسم تو را باران صدا می کرد

 

چشمش به در خشکید سرو خانه دور از تو

گنجشک ها رفتند از این لانه دور از تو

 

در هر گره رازی است بین قالی و مادر

رازی که در دل داشت آن داوودی پر پر

 

در این تنور آتش به ندرت سرد شد امّا

مادر -به این برکت قسم- داغش نشد کمتر

***

برخیز مادر چادرت را باز بر سر کن

آماده شو باید بگیری قصّه را از سر

 

گهواره ای را که سپردی دست دریاها

بر دوش موج مردم است امروز پشت در

 

 

 

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.