بدون عنوان

۲۳ آذر ۱۳۹۳ | ۵۶۷ | ۰

این مطلب در تاریخ یکشنبه, ۲۳ آذر,۱۳۹۳ در وبلاگ طیبه رضوانی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

دوستان خوبم سلام.

حتما شما هم بین آشنایان و فامیل بچه هایی رو سراغ دارید که با وجود سن کم قدرت تخیل بالایی دارند و اهل شعر و داستان هستند.

اگر همچین بچه هایی رو سراغ دارید ممنون می شم بهم اطلاع بدید.

مد نظر من بیشتر گروه سنی سه تا هفت سال هست.

امشب می خوام یه داستان از دخترم براتون بذارم.زینب خانوم شش سالشه.برای نقاشی هایی که می کشه داستان می گه و من براش می نویسم.

دوست داشتم همراه این داستان نقاشیش رو هم براتون بذارم اما متاسفانه فعلا نمی شه.دراین نقاشی عکس یه زن و مرد رو کشیده.خانومه یه کلاه آبی سرش کرده و دستشو گذاشته رو شونه ی آقاهه.زیر پاشون کلی سبزه و گله.و سه تا خوشه ی گندم زرد.

من عین جملات زینب رو براتون می نویسم.بدون کوچکترین دخل و تصرفی.بنابراین از بعضی جمله بندی ها تعجب نکنید ...

.

.

.

باز پدر با مادر رفتند به مزرعه ی خانه شان.وقتی که رسیدند،دیدندکه گندم هاشون فقط سه تا شده بودند.پدر یه فوتی کشید و گفت:اینه زندگی دیگه.بعد دوباره همون روز شنبه که رفتند مزرعه شون دیدند همونجور سه تا گندماشون شده بود.پدر خسته شد.برگشت به خانه روی تخت خوابش نشست و مادر گفت چه شده مرد؟پدر گفتش که باید یه جوری کار کنم که کشاورزی بیشتر بشه.بعد رفتش مزرعه انقد کار کرد انقد کار کرد که گندماش پنج تا شدبعد رئیس گندما رسید و گفت:آفرین.امروز خیلی گندمات زیاد شده.یه مزد خوبی بهت می دم.بعد پولشو داد.بعد پدر رفت با اونا کلی چیزی خرید.

پی نوشت:گمونم منظورش از"فوت کشیدن"همون آه کشیدن باشه.

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.