این مطلب در تاریخ چهارشنبه, ۰۳ دی,۱۳۹۳ در وبلاگ طیبه رضوانی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.
رسید به گوش ابرا
وقتی که سوسکِ سیاه
اومد به خونه ی ما
بیچاره سوسکه ترسید
یه جا قایم شد یواش
رفتم پیشش نشستم
گفتم نترس،آروم باش
از بس که تو سیاهی
کسی دوسِت نداره
زود باش بگو مامانت
واست لباس بیاره
باید بری به حمّام
دوش بگیری حسابی
تنت رو خوب بشوری
بشی یه سوسکِ آبی
ماهنامه جوانه ی خردسال
نظرات