تاریخِ لعل لبان ات
چه غوغایی است از رقیبان ریز و درشت
کم مانده زمین زیر دست و پا
زخم قدیم اش
دوباره سر باز کند.
امروز نمی توانم نگاه ات را بخوانم
انگار دوباره گم شده باشم
در دوزخِ صد ساله ی تردید.
دو گانه ای شاید تا
برَهانَدَم از این اما و اگر و ایکاش
و شاید، نقطه ی رهایی
صلوات برای غریبه ای باشد
که در همین لحظه
زیر چشم چنگیز کوچه ها پرسه می زند
همچون بی کسی مسلم
در کوچه های کوفه ی مرگ.
چندی است به وجین روح و دل نپرداخته ام
اکنون که گرازها به مزرعه تاخته اند
به این مترسک اراده چگونه دلخوش می توانم بود؟
در کشور چشمان تو
جنگ های دیر و پیر
نفس گل های عاشق را بریده است
و کبوتر صلحِ نگاه ات
با تیرهایی که بر بال و سینه و گلوی اش نشست
بر زمین افتاد.
امان از تیر سه شعبه و
پردیس گلوی علی اصغر.
ــ کاش دستی بود
رهایی ام را
از این غرقاب رنج و زخم ــ
آن روز اگر رد انگشتان ات را دریافته بودم
اکنون بر هزار راه چه کنم
سرگردان نبودم
و دانسته بودم
خانه ی عقیق چشمانی که ...
مرا به پُرسه ی خاک خوانده بودند در شبِ هزاره ی مجنون.
بر سینه ی حجله ای سرد
چشمانم در قاب عکسی سپید و سرخ
هنوز به سایه ی مرموزکوچه ها شک داشت.
... در دفتر خاطرات این قنات پیر
فصل هفتم از تاریخِ جستجوی دل
رنگی از دلواپسیِ سیمرغ دارد
و رستم
در لحظه های تنهایی ایرانشهر
بر خاموشیِ سیاووش مویه می کند.
... من هنوز در آغاز گم شدن
دانستن را تلواسه می زنم.
سوم دی نود و سه
ــ گمان می کنم ترکیب « چنگیز کوچه » را سالیان دور در شعری خوانده ام. نام شاعر ارجمندش در خاطرم نیست.