انگار دوباره گم شده باشم!

۰۳ دی ۱۳۹۳ | ۶۹۴ | ۰

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, ۰۳ دی,۱۳۹۳ در وبلاگ اکبر نبوی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

تاریخِ لعل لبان ات

چه غوغایی است از رقیبان ریز و درشت

کم مانده زمین زیر دست و پا

زخم قدیم اش

دوباره سر باز کند.

امروز نمی توانم نگاه ات را بخوانم

انگار دوباره گم شده باشم

در دوزخِ صد ساله ی تردید.

دو گانه ای شاید تا

برَهانَدَم از این اما و اگر و ایکاش

و شاید، نقطه ی رهایی

صلوات برای غریبه ای باشد

که در همین لحظه

زیر چشم چنگیز کوچه ها پرسه می زند

همچون بی کسی مسلم

در کوچه های کوفه ی مرگ.

 

چندی است به وجین روح و دل نپرداخته ام

اکنون که گرازها به مزرعه تاخته اند

به این مترسک اراده چگونه دلخوش می توانم بود؟

در کشور چشمان تو

جنگ های دیر و پیر

نفس گل های عاشق را بریده است

و کبوتر صلحِ نگاه ات

با تیرهایی که بر بال و سینه و گلوی اش نشست

بر زمین افتاد.

امان از تیر سه شعبه و

پردیس گلوی علی اصغر.

 

ــ کاش دستی بود

رهایی ام را

از این غرقاب رنج و زخم ــ

 

آن روز اگر رد انگشتان ات را دریافته بودم

اکنون بر هزار راه چه کنم

سرگردان نبودم

و دانسته بودم

خانه ی عقیق چشمانی که ...

 

مرا به پُرسه ی خاک خوانده بودند در شبِ هزاره ی مجنون.

بر سینه ی حجله ای سرد

چشمانم در قاب عکسی سپید و سرخ

هنوز به سایه ی مرموزکوچه ها شک داشت.

 

... در دفتر خاطرات این قنات پیر

فصل هفتم از تاریخِ جستجوی دل

رنگی از دلواپسیِ سیمرغ دارد

و رستم

در لحظه های تنهایی ایرانشهر

بر خاموشیِ سیاووش مویه می کند.

 

... من هنوز در آغاز گم شدن

دانستن را تلواسه می زنم.

                      سوم دی نود و سه

ــ گمان می کنم ترکیب « چنگیز کوچه » را سالیان دور در شعری خوانده ام. نام شاعر ارجمندش در خاطرم نیست.

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با ۰ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.