سایهی تو
سایه ی تو که می وزد
طعم گیلاس کوچه را پر می کند
و زمان
پشت خاطره ی برگ ها
جا می ماند.
هیچ کدام از کوچه های استانبول
بوی شناسنامه ی کهنه ی مرا نمی دهند؛
اما
سایه ی تو که می وزد
همه ی لالایی های من
بیدار می شوند.
و خش خش گندم زارها
پر از تخم بلدرچین می شود.