دنيا به صليب مي كشد خاطره را

۱۲ دی ۱۳۹۳ | ۴۵۹ | ۰

این مطلب در تاریخ جمعه, ۱۲ دی,۱۳۹۳ در وبلاگ محمد سعید میرزایی/یاسوج ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

پاييز رد شد از دل خواب من
با جام هاي خالي و مشتي برگ
شب در هواي روسري سبزت
دل در هواي ساعت بعد از مرگ

ماشين زرد گمشده اي بودم
هر روز را سراغ تو مي گشتم
يا كوله بار رفتن با هم را
اينبار هم بدون تو مي بستم

شيطان فرشته و بود رقيبان گرگ
آدم به جستجوي چه مي گردد؟
دنيا چه اشتباه بزرگي شد
هر بار بر مدار تو مي چرخد

خون از ميان سينه ي زن جاري
با كودكي گرسنه در آغوشش
شايد هميشه كنده شدن بوده ست
تقدير گوشواره ي در گوشش

سيلاب چشم هاي تو خوابم كرد
معناي اشتباه شراب اين است
يعني شراب را نخوري مستي
يعني شراب چشم تو سنگين است

تاوان گريه هاي تو را مي داد
نفرين به روزگار بد نامرد
ديروز مادريست كه خواهد رفت...
هي جار مي زند پسرم برگرد

 

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: ۵ با ۱ رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.