مهربان ِمن سلام!
با یک حساب سرانگشتی، امروز 276 روز است که با تو آشنا شده ام. همیشه ابعادی از اولین قرار به دلایلی خاص به خاطر می ماند و من دلیل به خاطر ماندن اولین قرار را که با یکدیگر در 17 فروردین 93 داشتیم، خوب به خاطر دارم؛ تو به من گفتی: ما از یک ریشه ایم؛ ما هر دو از روستای باخرز تربت جامیم؛ تو گفتی این برای من خیلی مغتنم است. این حرف تو و این حس آشنایی دیرسال ما، برای من هم غنیمت بزرگی شد.
گاهی اوقات در شگفتم که تو تا کنون کجا بوده ای؟! و من در کجای این جهان پهناور باید پیش از این روزهای بدون تو، به دنبال تو می گشتم؛ تا جهانم زودتر از این ها بوی مهربان تو را می گرفت؟
دنیا چیزهای عجیبی دارد. دنیا چیزهای نامکشوف دلنشینی دارد که وقتی کشفشان می کنی زندگی را بیشتر دوست می داری؛ حتی با تمام سختی هایش. اصلا در این صورت است، یعنی پس از کشف چیزهای عجیب و دلنشین است که سختی ها مفهوم می یابد و تو یکی از چیزهای عجیب و دلنشین کائنات هستی که در این روزهای مهربان به سراغم آمده ای و من به دنیای آفتابی تو پناه آورده ام.
تبیین چرایی عجیب و دلنشین بودن تو برایم سخت است؛ به قول معروف "یدرک ولایوصف" . اگر بتوانم در فرصتی مناسب این چرایی و دلیل را نشانت می دهم ولی قطعا نمی توانم بیانش کنم.
راستی چرا یادم رفت زودتر از این ها باید از حال بچه هایمان، کیمیای عزیز و کیومرث دوست داشتنی و کوچولو باخبر می شدم. چند روز است که ندیدمشان وامروز که این نامه را برایت می نویسم خوشحالم که قرار است با تو به محل کارم، کانون، بیایند تا ببینمشان.
کیمیا و کیومرث یادگار مرحوم نرگس اند که اگر حسودی ات نشود گاهی اوقات بیشتر از تو دوستشان دارم. بارها به تو گفته ام و باز هم می گویم که هر دوی آنها برایم پدیده اند. دو تا پدیده ی معصوم که خدا به زندگی ما هدیه داده است.
دوران عقد، روزهای خوبی ست ولی دوست دارم در کنار کیمیا و کیومرث با تو زندگی کنم تا بتوانم کمی جای خالی مرحوم نرگس را برایشان پر کنم؛ مجید، بیا زوتر برویم خانه ی خودمان !
23/10/93
به یاد پرمهرت
زهرا