یکی از روشهای رایج در ارزیابی برنامهها و آثار فرهنگی و هنری، این است که شمار مخاطبان آنها را به عنوان معیار موفقیت در نظر بگیریم. و همین که برنامهای یا کتابی یا شعری با اقبال مخاطبان پرشمار مواجه شد ، آن را موفق بدانیم و با این معیار راه را بر تحلیل و ارزیابی تخصصی ببندیم.
بسیار دیدهایم که وقتی یک شعر یا ترانۀ پر از غلطهای ابتدایی منتشر میشود و اهل نقد، به ارزیابی آن میپردازند و کاستیهایش را بیان میکنند، از جانب متولیان آن اثر با این استدلال مواجه میشوند که: مردم همین چیزها را دوست دارند و این ترانه بسیار پر طرفدار است.
ترفندهای شناخته شدهای برای جلب توجه مخاطبان پرشمار به یک موضوع وجود دارد که دستافزار اصحاب رسانه است و با چند تمهید ساده میتوان یک موضوع معمولی و حتی یک جملۀ بی اهمیت را بر سر زبانها انداخت. چنان که در تبلیغات تجاری از همین ترفندها استفاده میشود .
یکی از این ترفندها، دامن زدن به شایعات و به اصطلاح حاشیه سازی پیرامون یک ترانه یا شعر یا صاحب یک اثر است. جذابترین نوع این حاشیه سازی ، خبرهایی است دربارۀ ممنوع بودن، غیرمجاز و زیرزمینی بودن اثر و یا دردسرهایی که برای صاحب اثر درست شده است.
تا این جا همه چیز طبیعی به نظر میرسد و با توجه به واکنش هیجانی جامعه، هجوم ناگهانی برای اطلاع از خبرها و اثرهای زیرزمینی کاملاً عادی است.
اما در این میان یک نکتۀ جالب وجود دارد و آن همکاری و هماهنگی کسانی است که متولی صدور مجوز هستند با کسانی که مثلا آثارشان غیرمجاز تشخیص داده شده است.
یعنی آن که تشخیص مجاز و غیرمجاز برعهدۀ اوست، در همدلی و همراهی با آن که مثلا صاحب اثر غیرمجاز است در یک بازی تبلیغاتی و جدال دروغین، زمینههای جلب توجه مخاطبان انبوه را به آن اثر جلب میکنند و آن گاه در بهرهمندی از مزایای این اقبال گسترده، سهیم میشوند.
در این معرکه هر کس، سهم خویش را برمیدارد و خرسند است بنابراین مجالی برای ارزیابی هنری و ادبی و تبعات فرهنگی این گونه آثار باقی نمیماند و اصلا کسی گوشش بدهکار این حرفها نیست.
در بازار مکاره ای که فقط سود خالص حاصل از زنگ انتظار شدن یک ترانه برای یک شرکت ارتباطات، چند میلیارد تومان است، چه کسی این زنگ خوشایند حاصل از طنین چند میلیارد را رها میکند وبه مباحث ادبی و هنری گوش میسپارد؟