چون گريه در دو ديده ي پنهان بايستد
بي چتر زير چكمه ي باران بايستد
بايد مدام با چمدانش تمام روز
در انتظار اين همه پيكان بايستد
گاهي براي آمدنت صندلي شود
گاهي درست آنسوي ميدان بايستد
دنبال چيست؟ با اتوبوسي كه خسته است
شب آمده كنار خيابان بايستد
تا زن براي دلخوشي اش لحظه اي فقط
به شكل سرزده لب ايوان بايستد
ابليس جز فرشته شدن آرزو نكرد
وقتي خدا مقابل انسان بايستد
من را به شكل تازه تري اشتباه كن
تا باز در هواي تو يك آن بايستد
زن آمده ست با چمداني هميشه را
با خنده پشت ميله ي زندان بايستد