رسیدن به شعر کوتاه، هدف نهایی شعر نیمایی بوده است. بااینحال، نیما و پیروانش به دو دلیل از این کار بازماندند:
1. شرایط جامعه اجازهی این تحول یکباره را به آنان نمیداد، زیرا هرچند ایشان مقتضیات مدرنیسم و از جمله، جزئینگری را با جان و دل دریافته بودند، جامعهی ما هنوز در شرایط سنتی به سر میبرد و یک قرن طول کشید تا بتواند بهتدریج از این شرایط فاصله بگیرد.
2. هم نیما و هم پیروانش کوشیدند مدرنیسم را به شعر کلاسیک فارسی پیوند بزنند و با این که شعر کلاسیک ما پیشینههایی در کوتاهسرایی دارد، پیشینههای شناختهی آن، انطباق با ساختشکنیهای مدرن را برنمیتافتند.
این موانع سبب شد نیما در شعر به کاری متناقض دست یازد. اصل پیام شاعرانه در شعر نیمایی، کوتاه است، اما او با تمهیداتی، به کش دادن آن پرداخت. از این چشمانداز، شعرهای نیمایی، عموما شعرهای کوتاه گسترشیافتهاند. یکی از تمهیدات نیما برای این منظور، تمسک به روایت در شعر بود. پیام کوتاه شعر با روایت، گسترشی هنرمندانه میپذیرفت. این یعنی یک نوع پدیدآمدن فضا برای هنرنماییهای بیشتر در پیرامون پیامی واحد که با شعر کوتاه نیز قابل انتقال است.
البته نه نیما و نه پیروانش هرگز نتوانستند این واقعیت را که «رسیدن به شعر کوتاه، هدف نهایی شعر نیمایی بوده است» انکار کنند و آن را از چند راه نشان دادند و ضمن آن، ناتوانیها و بهتر است بگوییم موانع را هم آشکار ساختند:
1. نیما 593 رباعی سرود و تلویحا ما را به عمق قضیه برد. عمق قضیه یعنی این که من میخواستم کوتاه مدرن بگویم، اما به دو دلیل بالا و شاید به دیگر دلایل، نشد که نشد که نشد و حال این تمایل را با سرودن اینهمه رباعی پیش روی نسلهای آینده میگذارم.
2. اخوان با سرودن شش نوخسروانی، این تمایل را آشکارا به رخ کشید و در این راستا، گامی از نیما جلوتر نهاد.
3. شاملو، با ع.پاشایی به ترجمهی هایکوهای ژاپنی همت گماشت تا شاید راهی برای کوتاه در سپید باز شود.
این کارها با وجود ارجمندیاشان، هیچکدام، آنی که باید باشد، نبودند. آنی که از نظر نیما و اخوان و شاملو، باید باشد، سهگانی است. سهگانی، هستهی مرکزی تمایلات هنری نیما و پیروانش بوده است.