آهسته آهسته مُردم، در متن مرگی جگر سوز!
مُردم، نبُردم بجز رنج، جز بار دردی نظر سوز
شب، تشنه در کاسه بنشست، در سینه جانی جگر خست
فرجام کارم همین بود، پاییز مردی سحر سوز!
تلخنده هایم نبردند، راهی به آسودن اما
در گریه هایم شکفتند،شورابه هایی گهر سوز
در کوچه هایی خطر خیز، هر سایه خنجر بدست است
میدان چه باریک و تنگ است، فرجام جنگی بشر سوز!
با کفتران قصه ها رفت، هر قصه شرحی مکرر
از خسته بال پدرها، از غصه هایی پسر سوز!
تنهایی ام فصل غم بود، یک قرن خونین ؟ بتر بود!
این ام همین گور تاریخ، پایان داغی جگر سوز!
یازدهم خرداد نود و سه