دیدار با بهار

08 بهمن 1393 | 542 | 0

این مطلب در تاریخ چهارشنبه, 08 بهمن,1393 در وبلاگ حمیدرضا حامدی ، منتشر و از طریق فیدخوان به طور خودکار در این صفحه بازنشر شده است.

تقدیم به پدران معظم شهدا؛

ستارگان که سر از آسمان بر آوردند

صدای زنگ در خانه را در آوردند

چنان شدید که پنداشتی طلبکارند

چنان بلند که انگار نوبر آوردند

به دستپاچگی از جا پریدم و رفتم

به اعتراض بپرسم مگر سر آوردند؟

که باز شد در و فهمیدم از بسیج محل

نوشته های تو را بار دیگر آوردند

دو تا جوانِ بسیجی که بعدِ مدت ها

برای ما خبری از تو آخر آوردند

به چشم روشنی ازجبهه ، دستخطِ تورا

برای قلب پدر ، قلب مادر آوردند

نگو مقدمه ای بوده نامۀ تو ، نگو...

که از خودت خبرت را جلوتر آوردند!

چنانکه انگار از جانب خلیل این بار

پیام مرگِ پسر سوی هاجر آوردند

و یا به مریم قدیس ، ارمغان صلیب

و پیک ، نزدِ بتول از پیمبر(ص) آوردند

به پرس و جو شدم از نحوۀ شهادتِ تو

که گرگ ها چه به روزِ تو گوهر آوردند

میان حالِ پریشان فقط به گوشم خورد

که نام مین و کمین و منور آوردند...

ادامه داد یکیشان ؛ چگونه دژخیمان

به قصد حمله ، لُجستیک و لشگر آوردند

که توپخانه ، مسلسل که کاتیوشا ، بمب

که تانک آوردند و نفربر آوردند...

به زیر بارش خمپاره ها سپس گفتند

که با چه شیوه تنت را به سنگر آوردند

دو روز بعد هم اندام غرق خونت بود

که از خطوط مقدم به کشور آوردند

تن تو داخل تابوتی از بنفشه و یاس

به اتفاق تو گل های پرپر آوردند

لباس مشکی من کو؟ - به مادرت گفتم-

که فوج فوج ، کبوتر کبوتر آوردند

که ارتشی و سپاهی ، بسیجی و طلبه

جهادی و خلبان و تکاور آوردند

میان نوحۀ جانسوز بادها ، امواج...

به شانه یکسره سرو و صنوبر آوردند

چه میشد آه که میمردم و نمی دیدم

که نعش سرخِ توأم در برابر آوردند

پدر فدای قد و قامتت شود... برخیز

بگو چه بر سرت ای ماه منظر آوردند؟

چه افتخاری از این بیش در خزان که مرا

به دیدن تو بهـــارِ معطـــر آوردند

خدا کند که شفیع پدر شوی وقتی

مرا به محکمه فردای محشر آوردند

امتیاز دهید:
Article Rating | امتیاز: با 0 رای


نظرات

تنها کاربران ثبت نام کرده مجاز به ارسال نظر می باشند.
در حال حاضر هیچ نظری ثبت نشده است. شما می توانید اولین نفری باشید که نظر می دهید.

آرشیو فیدخوان

Skip Navigation Links.

نویسندگان

Skip Navigation Links.