من را كشيده خواب تو در اين كنار ها
پيچيده در سياهي زلفت قرار ها
ناگاه مي روند شبيه گلوله اي
از خان اين تفنگ تمام قطار ها
پيراهني سفيد كه بر تن نداشتم
سنگين شده به ساعت بغض انار ها
پر بود از دلم چمداني به دست تو
كابوس رفتنست به جان بهارها
عادت نكرده ام به هواي نبودنت
از بس كشيده ام به خودم انتظارها
اطراف سايه ام خطي از آه مي كشم
آورده خاطرت به سر من چه كارها؟
هر شب تو را براي خودم گريه مي كنم
تا بگذرند از پي هم روزگارها