از لا به لایِ خیمه سَرَک می کشید تا
شاید عمو به اهلِ حرم می رسید تا...
وقتی که کودکانه فقط می کشید "آه"
از فکرِ تشنه بودن خود می پرید تا...
دلواپسِ عمویِ دلاور نشسته بود
دل از تمامِ عالمِ خود می بُرید تا...
وقتی صدایِ هلهله از دور می رسید
از بینِ شُعله هایِ عطش می دوید تا..._
تا اینکه دید ماهِ حرم رویِ نیزه هاست
خورشید را کنارِ عمو تشنه دید تا...
قلبش گرفت خیمه به آتش کشیده شد
او لا به لایِ شعله فقط می دوید تا...
شعر : علی مردانی