کیستی؟ ای هر چه هستی چون طفیل هست تو
ای کلید آسمانها و زمین در دست تو
براستي تو كه هستي اي مادر گلهاي عالم؟ كه امروز همه لاله
ها از داغ تو خون مي گريند و نرگسها و ياسهاي سفيد بيرق سياه برافراشته اند.
تو كه هستي اي معنا و مفهوم صبح و روشني كه پاكي و زلالي
آب نيز وامدار طراوت و ترنّم مهرباني توست؟
بر كسي پوشيده نيست كه آفرينش تنها آيينه اي از شكوفايي
خوشه هاي اشك و لبخند تو است. و مگر ستاره هاي ريخته در دل شب، جز دانه هاي تسبيح
تو هستند كه در يك نماز عاشقانه به آسمان بخشيده اي؟
اي مادر مهربان پدر!
چشم هايت را باز كن. تا خورشيد از مشرق نگاهت طلوع كند.
«دستاس» را بچرخان و هستي را به زندگي دوباره برگردان كه زمين جز به لطف دستهاي
پينه بسته ات نمي چرخد. برخيز و خطبه اي ديگر بخوان!
خطبهاي تا حيدر از آن شقشقيه سر کند
هر زمان ياد از
تو و هجران پيغمبر کند
خطبهاي ديگر که زينب شام را محشر کند
تا حسين (ع) بيسرت، بر نيزه قرآن سر کند
مي دانم كه پهلويت را شكسته اند و درد امانت را بريده است
ولي لب به شكايت وا نمي كني. مي دانم حضرت رسول (ص) انتظار ديدارت را مي كشد. اما حالا
وقت رفتن نيست. خودت كه مي بيني از آن گوشه صداي گريه زينب (س) مي آيد و از پشت در
صداي ناله حسن(ع) و حسين(ع). برخيز و براي آنها آغوش وا كن.
اي مادر حوا و آدم! اي معناي شگرف واژه زن! و اي كسي كه
تمام هستي به خاطر او خلق شده است! هنوز هم در بين ما ناشناخته اي و هر چه از تو
گفته و شنيده شود باز انگار قطره اي از اقيانوس بيكران تو بيان نشده است.
حالا امروز در غم تو عرشيان و فرشيان سياه
پوشيده اند و شاعري اشكهايش را در حرير واژه هايش پيچيده است و برايت مي سرايد:
عطر زهرا(س) باز پيچيده است در جان همه
مثل عطر يا محمد (ص)، يا علي (ع)، يا فاطمه(س)