این روزها
ای حرف ها
این شعر ها
شاید شروع فصلی دوباره اند
در بهاری که شعر نمیروید
در بهاری که آغاز نیست
پایان شده
این بهار بی تو
دیگر بهار نیست
حتی زمستان هم نه
این فصل ها بی توی
دیگر چهار فصل نیست
زندگی ام یک فصل شده
یک رنگ
یک شکل
دستم را بگیر
به فصل هایم رنگ بده
به رنگ ها زندگی
به زندگی شوق
دستم را بگیر
بهارم را سبز کن
زمستانم را سفید
این سال ها را از هم جدا کن
خودت را به سال بعدم پیوند بزن
که خشک شود ریشه ی کم رنگ بودنت در دلم
به دلم نور ایمان ببخش
دستم را بگیر
چه دارد ؟آنکس که تو را ندارد
و چه تدارد؟ آن کس که تو را دارد؟
خدای من
دستم را بگیر